پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
سر لج افتادن ؛ لج پیدا کردن. در لج واقع شدن.
در میان افتادن ؛ واقع شدن در میان. در وسط قرار گرفتن : وی در میان دو دشمن بزرگ افتاده است و هر دو از. . . ( تاریخ بیهقی ) .
در کمند افتادن ؛ در کمند واقع شدن. گرفتار شدن. شکار شدن : هر که را با دلستانی عیش می افتد زمانی گو غنیمت دان که نادر در کمند افتد شکاری. سعدی.
در کمند افتادن ؛ در کمند واقع شدن. گرفتار شدن. شکار شدن : هر که را با دلستانی عیش می افتد زمانی گو غنیمت دان که نادر در کمند افتد شکاری. سعدی.
در کمند افتادن ؛ در کمند واقع شدن. گرفتار شدن. شکار شدن : هر که را با دلستانی عیش می افتد زمانی گو غنیمت دان که نادر در کمند افتد شکاری. سعدی.
در کمند افتادن ؛ در کمند واقع شدن. گرفتار شدن. شکار شدن : هر که را با دلستانی عیش می افتد زمانی گو غنیمت دان که نادر در کمند افتد شکاری. سعدی.
در شبهت افتادن ؛ در شبهه واقع شدن. در شک قرار گرفتن : از این روی در شبهت افتاده اند که صاحب دو قرنش لقب داده اند. نظامی.
در حیلت افتادن ؛ در حیلت واقع شدن. در پی چاره شدن : محمودیان چون این حدیث بشنودند، سخت غمناک شدند و در حیلت افتادند تا افتاده برنخیزد. ( تاریخ بیهقی ...
در شبهت افتادن ؛ در شبهه واقع شدن. در شک قرار گرفتن : از این روی در شبهت افتاده اند که صاحب دو قرنش لقب داده اند. نظامی.
در شبهت افتادن ؛ در شبهه واقع شدن. در شک قرار گرفتن : از این روی در شبهت افتاده اند که صاحب دو قرنش لقب داده اند. نظامی.
در حیلت افتادن ؛ در حیلت واقع شدن. در پی چاره شدن : محمودیان چون این حدیث بشنودند، سخت غمناک شدند و در حیلت افتادند تا افتاده برنخیزد. ( تاریخ بیهقی ...
درپیچان. [ دَ ] ( ص مرکب ) مشکل. دشوار. مشوش. پیچدار. ( ناظم الاطباء ) : عَسِر؛ کار درپیچان و دشوار. ( منتهی الارب ) .
در حیلت افتادن ؛ در حیلت واقع شدن. در پی چاره شدن : محمودیان چون این حدیث بشنودند، سخت غمناک شدند و در حیلت افتادند تا افتاده برنخیزد. ( تاریخ بیهقی ...
در حیلت افتادن ؛ در حیلت واقع شدن. در پی چاره شدن : محمودیان چون این حدیث بشنودند، سخت غمناک شدند و در حیلت افتادند تا افتاده برنخیزد. ( تاریخ بیهقی ...
درپیچان شدن کار ؛ دشوار شدن آن. مشکل شدن کار. دشوار و غامض شدن کار. عسرت در کار پیدا شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . تَعَصّی. عَسَر. ( از منتهی الارب ...
درپیچان شدن کار ؛ دشوار شدن آن. مشکل شدن کار. دشوار و غامض شدن کار. عسرت در کار پیدا شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . تَعَصّی. عَسَر. ( از منتهی الارب ...
درپیچان شدن کار ؛ دشوار شدن آن. مشکل شدن کار. دشوار و غامض شدن کار. عسرت در کار پیدا شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . تَعَصّی. عَسَر. ( از منتهی الارب ...
درپیچان شدن کار ؛ دشوار شدن آن. مشکل شدن کار. دشوار و غامض شدن کار. عسرت در کار پیدا شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . تَعَصّی. عَسَر. ( از منتهی الارب ...
درپیچان شدن ؛ پیچیده و تابیده شدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
تنزل افتادن ؛ واقع شدن تنزل. تنزل پدید آمدن و حادث گشتن : با بسیار تنزلات که افتاد، آن رسوم و آثار ستوده. . . هیچ جای نیست. ( تاریخ بیهقی ) .
تنزل افتادن ؛ واقع شدن تنزل. تنزل پدید آمدن و حادث گشتن : با بسیار تنزلات که افتاد، آن رسوم و آثار ستوده. . . هیچ جای نیست. ( تاریخ بیهقی ) .
تنزل افتادن ؛ واقع شدن تنزل. تنزل پدید آمدن و حادث گشتن : با بسیار تنزلات که افتاد، آن رسوم و آثار ستوده. . . هیچ جای نیست. ( تاریخ بیهقی ) .
حرب افتادن ؛ جنگ شدن. حرب واقع شدن : پس میان سلیمان و هناوی السری حرب افتاد. ( تاریخ سیستان ) .
تک افتادن ؛ تنها واقع شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
پس افتادن. [ پ َاُ دَ ] ( مص مرکب ) عقب افتادن. تأخیر : چونکه گله بازگردد از ورود پس فتد آن بز که پیش آهنگ بود. مولوی. || نکس. عود مرض در حال نقاه ...
پس افتادن ؛ عقب ماندن. در عقب واقع شدن.
به کشمکش افتادن ؛ در کشمکش واقع شدن. گرفتاری پیدا کردن.
پرت افتادن ؛ دور قرار گرفتن. دور واقع شدن : خانه شما پرت افتاده است.
به غربت افتادن ؛ در غربت واقع شدن. ( یادداشت مؤلف ) : ز خان و مان قرابت به غربت افتادم بماندم اینجا بی ساز و برگ انگشتان. ابوالعباس.
به غربت افتادن ؛ در غربت واقع شدن. ( یادداشت مؤلف ) : ز خان و مان قرابت به غربت افتادم بماندم اینجا بی ساز و برگ انگشتان. ابوالعباس.
به چرخ افتادن ؛ بگردش درآمدن. در گردش واقع شدن.
به چرت افتادن ؛ چرت زدن. بحالت چرت درآمدن. درچرت واقع شدن.
به تعب افتادن ؛ در رنج واقع شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
به تعب افتادن ؛ در رنج واقع شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
به تعب افتادن ؛ در رنج واقع شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
به تعب افتادن ؛ در رنج واقع شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
به تعب افتادن ؛ در رنج واقع شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
به تعب افتادن ؛ در رنج واقع شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
به تعب افتادن ؛ در رنج واقع شدن. ( یادداشت مؤلف ) .
چه شده / افتاده که . . . . . . . . . ؟
چه شده ؟ = چه افتاده چه افتاده است ترا که دوستی مرا بدشمنی بدل کردی. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون داوری بزرگتر افتد از پادشاه دستوری خواهند تا آگه ک ...
افتادن= مقدر شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) . سرشته شدن. تقدیر بودن : گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد. حافظ. من ز مسجد ب ...
افتادن= مقدر شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) . سرشته شدن. تقدیر بودن : گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد. حافظ. من ز مسجد ب ...
افتادن= مقدر شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) . سرشته شدن. تقدیر بودن : گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد با طینت اصلی چه کند بدگهر افتاد. حافظ. من ز مسجد ب ...
در دل کسی افتادن ؛ به دل او خطور کردن. گذشتن در دل او.
صورت افتادن ؛ به تصور آمدن. گمان رفتن. به نظر آمدن. تصور شدن : چون شب درآمدی چندان آوازهای مختلف دردادندی که صورت افتادی آسمان در زمین آن موضع در جنب ...
صورت افتادن ؛ به تصور آمدن. گمان رفتن. به نظر آمدن. تصور شدن : چون شب درآمدی چندان آوازهای مختلف دردادندی که صورت افتادی آسمان در زمین آن موضع در جنب ...
صورت افتادن ؛ به تصور آمدن. گمان رفتن. به نظر آمدن. تصور شدن : چون شب درآمدی چندان آوازهای مختلف دردادندی که صورت افتادی آسمان در زمین آن موضع در جنب ...
افتادن= بچشم آمدن. بنظر آمدن. ( از یادداشتهای مؤلف ) : اندر نواحی داراگرد کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی و از او خوانها کنند، نیک ...
افتادن= بچشم آمدن. بنظر آمدن. ( از یادداشتهای مؤلف ) : اندر نواحی داراگرد کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی و از او خوانها کنند، نیک ...