پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣١,٤٨٧)
گل یک چشم . [ گ ُ ل ِ ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به اصطلاح لوطیان ، نره . ( آنندراج ) : چند سرگردانی خاطر دهداین گل یک چشم سرگردا ...
گل یک چشم . [ گ ُ ل ِ ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به اصطلاح لوطیان ، نره . ( آنندراج ) : چند سرگردانی خاطر دهداین گل یک چشم سرگردا ...
از هم در رفتن/در رفتن
گل یک چشم . [ گ ُ ل ِ ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به اصطلاح لوطیان ، نره . ( آنندراج ) : چند سرگردانی خاطر دهداین گل یک چشم سرگردا ...
گل یک چشم . [ گ ُ ل ِ ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به اصطلاح لوطیان ، نره . ( آنندراج ) : چند سرگردانی خاطر دهداین گل یک چشم سرگردا ...
گل یک چشم . [ گ ُ ل ِ ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به اصطلاح لوطیان ، نره . ( آنندراج ) : چند سرگردانی خاطر دهداین گل یک چشم سرگردا ...
کاف ران. [ ف ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکافی که قریب بن ران است و این کنایه از فرج است. ( غیاث ) ( مجموعه مترادفات ص 52 ) : تا تو دربند زری چون ک ...
گل یک چشم . [ گ ُ ل ِ ی َ / ی ِ چ َ / چ ِ ] ( ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) به اصطلاح لوطیان ، نره . ( آنندراج ) : چند سرگردانی خاطر دهداین گل یک چشم سرگردا ...
دودور. ( اِ ) ( اصطلاح عامیانه ) کنایه از شرمگاه زنان است و در مقام دشنام گویند: فلان به دودور دادارش خندید. ( از فرهنگ لغات عامیانه ) .
گلشن
عمود
کوک بودن چیزی ؛ مهیا و آماده بودن آن. در حد کمال خوبی بودن آن چیز.
نای روئین مجازاً، آلت مردی : نای روئین در آن قبیله نهاد. سعدی
الفینه
حر. [ ح ِرر ] ( ع اِ ) شرم زن. عورت زن. فرج زن. لغتی است از حِر مخففه که در حِرْح مذکور است. ( منتهی الارب ) . رجوع به حرح شود. ج، احراح : این هجو را ...
شرم مرد
خرزه. [ خ َ زَ / زِ ] ( اِ ) آلت تناسل که آن سطبرو دراز و گنده و ناتراشیده باشد. ( از برهان قاطع ) . قضیب. نره. ( از ناظم الاطباء ) ( از غیاث اللغات ...
بوق به استعاره ، شرم مرد. ( یادداشت بخطمرحوم دهخدا ) : پست نشسته تو در قبا و من اینجا کرده رخم چون رکوک بوق چو آهن. پسر رامی ( یادداشت بخط مؤلف ) ...
ایر. [ اَ ] ( اِ ) آلت تناسل. ( برهان ) .
=Prick informal not polite ) a penis )
نیم شمع. [ ش َ ] ( اِ مرکب ) کنایه از شرم مرد. ( یادداشت مؤلف ) .
درازنره. [ دِ ن َ رَ / رِ ] ( ص مرکب ) آنکه نره ای دراز دارد، چون : اسب درازنره. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . که شرم بلند و طویل دارد: سَملَج ؛ مرد دراز ...
none of your beeswax
Excuse - accepting
ابوالغیداس . [ اَ بُل ْ غ َ ] ( ع اِ مرکب ) شرم مرد. ابوالورد. [ اَ بُل ْ وَ ] ( ع اِ مرکب ) نرَه . شرم مرد. ابولبین . [ اَ ل ُ ب َ ] ( ع اِ مرکب ...
سیم پا. [ س ِ ی ُ ] ( اِ مرکب ) کنایه از آلت مردی . شرم مرد. ( فرهنگ فارسی معین ) .
زردان. [ زَ رَ ] ( ع اِ ) کس. فرج. بدان جهت که فرومی برد نره را یا از جهت تنگی خود خبه می کند او را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) .
هردمبیل هر دم بیل دلقک تهران در عصر ناصری بود. او مردی خوش ذوق بود و کلمات و مطالب جالبی بر زبان می آورد. هرجا نمایان می شد، پیرامونش گرد می آمدند و ...
سرچشمه نیل ؛ کنایه از شرم زن : به سرچشمه نیل رغبت نمود که آن پایه را دیده نادیده بود. نظامی.
flower bed
ابوالزبرقان . [ اَ بُزْ زِ رِ ] ( ع اِ مرکب ) شرم مرد.
=صورت دادن کار زن را ؛ آرمیدن با وی. با او هم بستر شدن : بدو گفتم تو صورت را نکو گیر که من صورت دهم کار خود از زیر. ایرج میرزا.
بریدهٔ فیلم ( خبری یا غیره ) ( فرهنگ نشر نو )
درآمدن شوی بر زن ؛ دخول. مباشرت : ملکی از ایشان غلبه گرفت و عروسان را دوشیزگی بردی پیش از درآمدن شوی. ( التفهیم ) .
وطی . [ وَطْی ْ ] ( ع مص ) آرامش با کسی . آرمیدن . جماع کردن . ( غیاث اللغات ) : و الدخول الموجب للمهر هو الوطی قُبُلاً او دبراً. ( شرایع علامه ٔ حلی ...
God helps those who help themselves
به گاهِ. . . . . . .
بار زمان. [ رِ زَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از حوادث و جفاهای روزگار و زمانه باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) . جفای روزگار و سختی ر ...
نای روئین مجازاً، آلت مردی : نای روئین در آن قبیله نهاد. سعدی
سیم بر سنگ زدن . [ ب َ س َ زَ دَ ] ( مص مرکب ) کنایه از جماع کردن . ( غیاث ) ( آنندراج ) : تا بطبع تو بود با او بزن با سیم سنگ ور بدل گردد مزاجش نیست ...
خچورسغد. [ خ ُ س َ ] ( اِخ ) نام جایی است دشوار از ملک آذربایجان که تنگناها دارد و راهش صعب المرور است . ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ) . رجوع به خچو ...
در بدو ورود
مدنگ یازه . [ م َ دَ زَ ] ( اِ مرکب ) کلان در. ( یادداشت مؤلف ) . و در بیت زیر کنایه از آلت مرد است : نیم مستک فتاده و خورده بی خیو این مدنگ یازه ٔ ...
مادر غر آنکه مادرش تباهکار است حرامزداه فرزند زنا : کو که باشد هندوی مادر غری که طمع دارد بخواجه دختری . . . ( مثنوی . نیک. ۲۸۷ : ۶ )
open up to someone
از دیر باز ، من القدیم
سرچشمه نیل ؛ کنایه از شرم زن : به سرچشمه نیل رغبت نمود که آن پایه را دیده نادیده بود. نظامی.
وصلهٔ ناجور
may God bless him and his household and give them peace
بدانگه ( به آن گه ) ؛ آن زمان. آن وقت. ( یادداشت مؤلف ) : نداند دل آمرغ پیوند دوست بدانگه که با دوست کارش نکوست. بوشکور.