درد دل کردن


معنی انگلیسی:
commune, unbosom, unburden

لغت نامه دهخدا

درد دل کردن.[ دَ دِ دِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) زاری کردن. ( غیاث ). زاری نمودن و درد دل گفتن و خالی کردن. ( از آنندراج ).اندمه نزد کسی داشتن. گفتن و شرح کردن کسی دیگری راغم و اندوه و ناگواری های زندگی خود یا پیش آمدن ناملائمی را. غمهای خود را برای دوستی گفتن بی چشم غمگساری. غم و اندوه خود را شرح دادن بی قصد استمدادی. غم و شادی بگفتن. نالیدن. بنالیدن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). غم و غصه خود را بازگو کردن. در زبان و زمان تاریخ بیهقی این معنی با «غم و شادی گفتن » آمده است. رجوع به غم و شادی در همین لغت نامه شود :
بدین سان درد دل بسیار می کرد
به یوسف شوق خود اظهار می کرد.
جامی ( از آنندراج ).
نیستی بیمار خود ای ناله بالا پا گذار
درد دل بی جا چرا پیش مسیحا می کنی.
مخلص کاشی ( از آنندراج ).
|| راز خود را به کسی گفتن.

مترادف ها

confabulate (فعل)
خیال بافی کردن، صحبت کردن، درد دل کردن

پیشنهاد کاربران

درد و رنج عاطفی یا روحی خود را برای دیگری بیان کردن
Get everything off someone's chest
درد دل کردن = شرایط ناگوار زندگی خود، غم و اندوه خود، بی توجّهی نزدیکان، دوستان یا مسئولین به خود، بی وفائی همسر به خود، و بدعهدی، نارو زدن، یا رفتار ناجوانمردانهٔ دیگران به خود را نزد کسی بیان کردن و شرح دادن، که این امر سبب تخلیهٔ روحی از سموم ناشی از تٲثیرات این مشکلات می شود.
زاری کردن
confide in somebody
غم و شادی گفتن ؛ کنایه از درد دل کردن : من بانگ بر وی زدم : عبدوس بشنیده است وبا حاتمی غم و شادی گفته. . . ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 323 ) .
spill your guts
open up to someone
Talk about secrets اینطوری بکار میره
Get everything off somebodys chess

بپرس