پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)

بازدید
٦,٦٨٢
پیشنهاد
٠

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.

پیشنهاد
٠

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.

پیشنهاد

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دوستی پیوستن: رفاقت کردن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۵۱۳ ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دوستی پیوستن: رفاقت کردن. ( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۵۱۳ ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

درهم افتادن ؛ یکی شدن. متحد شدن. دوستی پیدا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دلی را با دلی چون درهم افتد همی آوازه ای در عالم افتد. ( سندبادنامه ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

درهم افتادن ؛ یکی شدن. متحد شدن. دوستی پیدا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دلی را با دلی چون درهم افتد همی آوازه ای در عالم افتد. ( سندبادنامه ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

درهم افتادن ؛ یکی شدن. متحد شدن. دوستی پیدا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دلی را با دلی چون درهم افتد همی آوازه ای در عالم افتد. ( سندبادنامه ) .

پیشنهاد
٠

درهم افتادن ؛ یکی شدن. متحد شدن. دوستی پیدا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : دلی را با دلی چون درهم افتد همی آوازه ای در عالم افتد. ( سندبادنامه ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

افتادن = مبتلا شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : جدا ماند بیچاره از تاج و تخت بدرویشی افتاد و شد شوربخت. عنصری.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

درنگ افتادن ؛ درنگ شدن. تأخیر شدن. ( یادداشت مؤلف ) : درنگ از بهر آن افتاد در راه که تا از شغلها فارغ شود شاه. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

درنگ افتادن ؛ درنگ شدن. تأخیر شدن. ( یادداشت مؤلف ) : درنگ از بهر آن افتاد در راه که تا از شغلها فارغ شود شاه. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

درنگ افتادن ؛ درنگ شدن. تأخیر شدن. ( یادداشت مؤلف ) : درنگ از بهر آن افتاد در راه که تا از شغلها فارغ شود شاه. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

درنگ افتادن ؛ درنگ شدن. تأخیر شدن. ( یادداشت مؤلف ) : درنگ از بهر آن افتاد در راه که تا از شغلها فارغ شود شاه. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

درنگ افتادن ؛ درنگ شدن. تأخیر شدن. ( یادداشت مؤلف ) : درنگ از بهر آن افتاد در راه که تا از شغلها فارغ شود شاه. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

چپ افتادن با کسی ؛ مخالف شدن با او. ضد شدن. دشمن گردیدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

چپ افتادن با کسی ؛ مخالف شدن با او. ضد شدن. دشمن گردیدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

چپ افتادن با کسی ؛ مخالف شدن با او. ضد شدن. دشمن گردیدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

تغییر افتادن ؛ دگرگون شدن. تغییر روی دادن : تا مادام که طعام فراخ میداشت ملک او برقرار بود چون تغییر پدید آمد، در ملک نیز تغییر افتاد. ( قصص الانبیاء ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

تغییر افتادن ؛ دگرگون شدن. تغییر روی دادن : تا مادام که طعام فراخ میداشت ملک او برقرار بود چون تغییر پدید آمد، در ملک نیز تغییر افتاد. ( قصص الانبیاء ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

جنگ افتادن ؛ جنگ شدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

تغییر افتادن ؛ دگرگون شدن. تغییر روی دادن : تا مادام که طعام فراخ میداشت ملک او برقرار بود چون تغییر پدید آمد، در ملک نیز تغییر افتاد. ( قصص الانبیاء ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

تغییر افتادن ؛ دگرگون شدن. تغییر روی دادن : تا مادام که طعام فراخ میداشت ملک او برقرار بود چون تغییر پدید آمد، در ملک نیز تغییر افتاد. ( قصص الانبیاء ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

تغییر افتادن ؛ دگرگون شدن. تغییر روی دادن : تا مادام که طعام فراخ میداشت ملک او برقرار بود چون تغییر پدید آمد، در ملک نیز تغییر افتاد. ( قصص الانبیاء ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

تحریر افتادن ؛ نوشته شدن. تحریر گشتن : تا بدین غایت که این کتاب تحریر افتاد. ( مجمل التواریخ ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

تحریر افتادن ؛ نوشته شدن. تحریر گشتن : تا بدین غایت که این کتاب تحریر افتاد. ( مجمل التواریخ ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

تحریر افتاده

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

بی خبر افتادن ؛ بیهوش شدن. غافل گردیدن : با هر که خبر گفتم از اوصاف جمالش مشتاق چنان شد که چو من بیخبر افتاد. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی خبر افتادن ؛ بیهوش شدن. غافل گردیدن : با هر که خبر گفتم از اوصاف جمالش مشتاق چنان شد که چو من بیخبر افتاد. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی خبر افتادن ؛ بیهوش شدن. غافل گردیدن : با هر که خبر گفتم از اوصاف جمالش مشتاق چنان شد که چو من بیخبر افتاد. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بی خبر افتادن ؛ بیهوش شدن. غافل گردیدن : با هر که خبر گفتم از اوصاف جمالش مشتاق چنان شد که چو من بیخبر افتاد. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

به لَه لَه افتادن ؛ چنانکه سگ تشنه. بضیق و خناق افتادن. تنگ نفس شدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به کوچگه افتادن ؛ متحیر شدن. درماندن. سرگردان بودن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : من نیز بکوچگه فتادم. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به غار و غور افتادن شکم ؛ صدا کردن روده ها بر اثر گرسنگی. گرسنه شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به غار و غور افتادن شکم ؛ صدا کردن روده ها بر اثر گرسنگی. گرسنه شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .

پیشنهاد
١

به رونق افتادن ؛ رونق یافتن. بارونق شدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

به رونق افتادن ؛ رونق یافتن. بارونق شدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

به رونق افتادن ؛ رونق یافتن. بارونق شدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به در افتادن ؛ آشکار شدن. روشن شدن. بیرون افتادن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پیرانه سرم عشق جوانی بسر افتاد وآن راز که در دل بنهفتم بدر افتاد. حافظ.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به در افتادن ؛ آشکار شدن. روشن شدن. بیرون افتادن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پیرانه سرم عشق جوانی بسر افتاد وآن راز که در دل بنهفتم بدر افتاد. حافظ.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

به در افتادن ؛ آشکار شدن. روشن شدن. بیرون افتادن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پیرانه سرم عشق جوانی بسر افتاد وآن راز که در دل بنهفتم بدر افتاد. حافظ.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

به در افتادن ؛ آشکار شدن. روشن شدن. بیرون افتادن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پیرانه سرم عشق جوانی بسر افتاد وآن راز که در دل بنهفتم بدر افتاد. حافظ.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به در افتادن ؛ آشکار شدن. روشن شدن. بیرون افتادن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پیرانه سرم عشق جوانی بسر افتاد وآن راز که در دل بنهفتم بدر افتاد. حافظ.

پیشنهاد
١

به حیرت افتادن ؛ حیرت زده شدن. متحیرگردیدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

به حیرت افتادن ؛ حیرت زده شدن. متحیرگردیدن.

پیشنهاد
٠

به حال احتضار افتادن ؛ محتضر شدن. نزدیک بمرگ شدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به حیرت افتادن ؛ حیرت زده شدن. متحیرگردیدن.