پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
افتادن= بچشم آمدن. بنظر آمدن. ( از یادداشتهای مؤلف ) : اندر نواحی داراگرد کوههاست از نمک سپید و سیاه و سرخ و زرد و هر رنگی و از او خوانها کنند، نیک ...
افتادن= منجر شدن. منتهی گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : وقتی سپاهی از ترکستان سپاهی گران بیامدند بقدر پنجاه هزار مرد و کار بجنگ افتاد. ( نوروزنامه ) . ...
افتادن= منجر شدن. منتهی گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : وقتی سپاهی از ترکستان سپاهی گران بیامدند بقدر پنجاه هزار مرد و کار بجنگ افتاد. ( نوروزنامه ) . ...
افتادن= منجر شدن. منتهی گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : وقتی سپاهی از ترکستان سپاهی گران بیامدند بقدر پنجاه هزار مرد و کار بجنگ افتاد. ( نوروزنامه ) . ...
افتادن= منجر شدن. منتهی گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : وقتی سپاهی از ترکستان سپاهی گران بیامدند بقدر پنجاه هزار مرد و کار بجنگ افتاد. ( نوروزنامه ) . ...
افتادن= منجر شدن. منتهی گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : وقتی سپاهی از ترکستان سپاهی گران بیامدند بقدر پنجاه هزار مرد و کار بجنگ افتاد. ( نوروزنامه ) . ...
افتادن= لازم شدن. وجود پیدا کردن. ( از یادداشتهای مؤلف ) . وجوب. وجبه. ( منتهی الارب ) : یزدان بخش گفت : مرا با ملک سخنی افتاده است که بجز من و وی ...
فتنه انداختن
افتادن= لازم شدن. وجود پیدا کردن. ( از یادداشتهای مؤلف ) . وجوب. وجبه. ( منتهی الارب ) : یزدان بخش گفت : مرا با ملک سخنی افتاده است که بجز من و وی ...
کوچه پس کوچه
( کوچه یافت - ن ) کوچه یافت - ن. [ چ َ / چ ِ ت َ ] ( مص مرکب ) راه یافتن. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) .
آب باریک / باریکه ( گویش تهرانی )
آب باریکه لهجه و گویش تهرانی درآمد کم و مستمر
آب باریکه لهجه و گویش تهرانی درآمد کم و مستمر
کوچه راه. [ چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) راه باریک. ( فرهنگ فارسی معین ) : یافت از دامگاه آن ددگان کوچه راهی به کوی غمزدگان. نظامی. طی نمی گردد به شبگیر ...
کوچه راه. [ چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) راه باریک. ( فرهنگ فارسی معین ) : یافت از دامگاه آن ددگان کوچه راهی به کوی غمزدگان. نظامی. طی نمی گردد به شبگیر ...
کوچه راه. [ چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) راه باریک. ( فرهنگ فارسی معین ) : یافت از دامگاه آن ددگان کوچه راهی به کوی غمزدگان. نظامی. طی نمی گردد به شبگیر ...
کوچه دادن. [ چ َ / چ ِ دَ ] ( مص مرکب ) گذاشتن راه برای کسی است تا بگذرد مرادف راه دادن. ( آنندراج ) . به کنار رفتن جمعیت و راه دادن. ( ناظم الاطباء ...
کوچه راه. [ چ َ / چ ِ ] ( اِ مرکب ) راه باریک. ( فرهنگ فارسی معین ) : یافت از دامگاه آن ددگان کوچه راهی به کوی غمزدگان. نظامی. طی نمی گردد به شبگیر ...
کوچه دادن. [ چ َ / چ ِ دَ ] ( مص مرکب ) گذاشتن راه برای کسی است تا بگذرد مرادف راه دادن. ( آنندراج ) . به کنار رفتن جمعیت و راه دادن. ( ناظم الاطباء ...
وطن کردن
وطن کردن
بازافتادن ؛ نقض شدن. نسخ. شکستن. بهم خوردن : باز میان علی و مونس عبداﷲبن ابراهیم المسمعی صلح کرد بر آن جمله که لیث علی سوی فارس بازگردد سبکری را خوش ...
بازافتادن ؛ نقض شدن. نسخ. شکستن. بهم خوردن : باز میان علی و مونس عبداﷲبن ابراهیم المسمعی صلح کرد بر آن جمله که لیث علی سوی فارس بازگردد سبکری را خوش ...
افتادن تب ؛ قطع شدن تب و بریدن آن. افصام. گسارده شدن تب. شکستن آن. ( یادداشت مؤلف ) .
از وطن افتادن ؛ بغربت رفتن. از وطن دور شدن : این فقیه آزادمرد از وطن خویش بیفتاد. ( تاریخ بیهقی ص 606 ) .
از وطن افتادن ؛ بغربت رفتن. از وطن دور شدن : این فقیه آزادمرد از وطن خویش بیفتاد. ( تاریخ بیهقی ص 606 ) .
از وطن افتادن ؛ بغربت رفتن. از وطن دور شدن : این فقیه آزادمرد از وطن خویش بیفتاد. ( تاریخ بیهقی ص 606 ) .
ازراه افتادن ؛ گمراه گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و هم بگفتار و بکردار دیو از راه بیفتاد. ( نوروزنامه ) .
ازراه افتادن ؛ گمراه گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و هم بگفتار و بکردار دیو از راه بیفتاد. ( نوروزنامه ) .
ازراه افتادن ؛ گمراه گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و هم بگفتار و بکردار دیو از راه بیفتاد. ( نوروزنامه ) .
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.
پیمودن شب ؛ به روز آوردن شب : برفت و بپیمود بالای شب پر اندیشه دل پر ز گفتار لب. فردوسی. چشم خونین همه شب قامت شب پیمایم تا ز خونین جگری لعل قبا آر ...
مهتاب بگز پیمودن ؛ کار بی حاصل کردن.
پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی : به اندیشه گفت ای جهاندیده زال بمردی بی اندازه پیموده سال. فردوسی. و گرنه ...
پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی : به اندیشه گفت ای جهاندیده زال بمردی بی اندازه پیموده سال. فردوسی. و گرنه ...
پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی : به اندیشه گفت ای جهاندیده زال بمردی بی اندازه پیموده سال. فردوسی. و گرنه ...
پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی : به اندیشه گفت ای جهاندیده زال بمردی بی اندازه پیموده سال. فردوسی. و گرنه ...
پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی : به اندیشه گفت ای جهاندیده زال بمردی بی اندازه پیموده سال. فردوسی. و گرنه ...
پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی : به اندیشه گفت ای جهاندیده زال بمردی بی اندازه پیموده سال. فردوسی. و گرنه ...
پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی : به اندیشه گفت ای جهاندیده زال بمردی بی اندازه پیموده سال. فردوسی. و گرنه ...
پیمودن سالی یا روزی و یا شبی ؛ عمر کردن. بر او گذشتن سالی یا روزی یا شبی : به اندیشه گفت ای جهاندیده زال بمردی بی اندازه پیموده سال. فردوسی. و گرنه ...
رنج پیمودن ؛ رنج بردن : مرا چون مخزن الاسرار گنجی چه باید در هوس پیمود رنجی. نظامی.
رنج پیمودن ؛ رنج بردن : مرا چون مخزن الاسرار گنجی چه باید در هوس پیمود رنجی. نظامی.