پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)

بازدید
٦,٦٨٢
تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

کارگر افتادن ؛ اثر کردن. بااثر شدن. مؤثر شدن : تیری رسیده بود خوارزمشاه را و کارگر افتاده. ( تاریخ بیهقی ص 352 ) . - کاری افتادن ؛ مؤثر شدن. بااث ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

کارگر افتادن ؛ اثر کردن. بااثر شدن. مؤثر شدن : تیری رسیده بود خوارزمشاه را و کارگر افتاده. ( تاریخ بیهقی ص 352 ) . - کاری افتادن ؛ مؤثر شدن. بااث ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

کارگر افتادن ؛ اثر کردن. بااثر شدن. مؤثر شدن : تیری رسیده بود خوارزمشاه را و کارگر افتاده. ( تاریخ بیهقی ص 352 ) . - کاری افتادن ؛ مؤثر شدن. بااث ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کاری افتادن ؛ مؤثر شدن. بااثر گردیدن : هرچند بدرگاه نیامد اماباری با مخالفی یکی نشود و شری نانگیزد. . . سخن من بشنود و کاری افتد. گفت سخت صواب آمد. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کاری افتادن ؛ مؤثر شدن. بااثر گردیدن : هرچند بدرگاه نیامد اماباری با مخالفی یکی نشود و شری نانگیزد. . . سخن من بشنود و کاری افتد. گفت سخت صواب آمد. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کاری افتادن ؛ مؤثر شدن. بااثر گردیدن : هرچند بدرگاه نیامد اماباری با مخالفی یکی نشود و شری نانگیزد. . . سخن من بشنود و کاری افتد. گفت سخت صواب آمد. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

قبول افتادن ؛ پذیرفته شدن. قبول گردیدن : بعذری کان قبول افتاد در راه برون آمد ز خلوتخانه شاه. نظامی. صالح و طالح متاع خویش نمودند تا چه قبول افتد و ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

قبول نافتادن / نیفتادن قبول افتادن ؛ پذیرفته شدن. قبول گردیدن : بعذری کان قبول افتاد در راه برون آمد ز خلوتخانه شاه. نظامی. صالح و طالح متاع خویش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

قبول افتادن ؛ پذیرفته شدن. قبول گردیدن : بعذری کان قبول افتاد در راه برون آمد ز خلوتخانه شاه. نظامی. صالح و طالح متاع خویش نمودند تا چه قبول افتد و ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

فالج افتادن ؛ فالج شدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

غشی افتادن ؛ غش کردن. بیهوش شدن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

غشی افتادن ؛ غش کردن. بیهوش شدن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

فالج افتادن ؛ فالج شدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

فالج افتادن ؛ فالج شدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

غشی افتادن ؛ غش کردن. بیهوش شدن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

غشی افتادن ؛ غش کردن. بیهوش شدن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

غشی افتادن ؛ غش کردن. بیهوش شدن. ( یادداشت مؤلف ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

عقل بسر کسی افتادن ؛ بعقل آمدن. باعقل شدن. خردمند گردیدن : گفتم که بعقل از همه کاری بدر آیند بیچاره فروماند چو عقلش بسر افتاد. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

صعب افتادن ؛ مشکل شدن. سخت شدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

صعب افتادن ؛ مشکل شدن. سخت شدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

عقل بسر کسی افتادن ؛ بعقل آمدن. باعقل شدن. خردمند گردیدن : گفتم که بعقل از همه کاری بدر آیند بیچاره فروماند چو عقلش بسر افتاد. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

صعب افتادن ؛ مشکل شدن. سخت شدن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

سر افتادن ؛ ملتفت شدن. متوجه شدن. دریافتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

سر افتادن ؛ ملتفت شدن. متوجه شدن. دریافتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

سر افتادن ؛ ملتفت شدن. متوجه شدن. دریافتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

زیرک افتادن ؛ باهوش بودن. باهوش گردیدن : ز رهم میفکن ای شیخ بدانه های تسبیح که چو مرغ زیرک افتد نفتد بهیچ دامی. حافظ.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

دمادم کسی رفتن ؛ درست در پی رفتن. به دنبال وی رفتن. ( یادداشت مؤلف ) : شه شد به مبارکی سوی شهر فرمود که تو روی دمادم. عمادی شهریاری.

پیشنهاد
٠

دمادم کسی رفتن ؛ درست در پی رفتن. به دنبال وی رفتن. ( یادداشت مؤلف ) : شه شد به مبارکی سوی شهر فرمود که تو روی دمادم. عمادی شهریاری.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

دمادم کردن ؛ پی در پی هم کردن. به هم پیوستن. به هم پیوسته و متصل ساختن. ( یادداشت مؤلف ) . در دنبال هم قرار دادن. پی هم قرار دادن. یکی بعد دیگری قرا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

دمادم کردن ؛ پی در پی هم کردن. به هم پیوستن. به هم پیوسته و متصل ساختن. ( یادداشت مؤلف ) . در دنبال هم قرار دادن. پی هم قرار دادن. یکی بعد دیگری قرا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دمادم کردن ؛ پی در پی هم کردن. به هم پیوستن. به هم پیوسته و متصل ساختن. ( یادداشت مؤلف ) . در دنبال هم قرار دادن. پی هم قرار دادن. یکی بعد دیگری قرا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دمادم کردن ؛ پی در پی هم کردن. به هم پیوستن. به هم پیوسته و متصل ساختن. ( یادداشت مؤلف ) . در دنبال هم قرار دادن. پی هم قرار دادن. یکی بعد دیگری قرا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دمادم کردن ؛ پی در پی هم کردن. به هم پیوستن. به هم پیوسته و متصل ساختن. ( یادداشت مؤلف ) . در دنبال هم قرار دادن. پی هم قرار دادن. یکی بعد دیگری قرا ...

پیشنهاد
٠

دمادم فرستادن ؛ پی درپی فرستادن. به دنبال هم روانه ساختن. ( یادداشت مؤلف ) : بسا تنا که فرستد دمادم اندر پس سنان نیزه او از وجود سوی عدم. فرخی. قا ...

پیشنهاد
٠

دمادم فرستادن ؛ پی درپی فرستادن. به دنبال هم روانه ساختن. ( یادداشت مؤلف ) : بسا تنا که فرستد دمادم اندر پس سنان نیزه او از وجود سوی عدم. فرخی. قا ...

پیشنهاد
٠

دمادم رسیدن سپاهی ( عده ای ) ؛ به دنبال هم آمدن آنان. پی یکدیگر آمدن آن سپاه یا عده. ( یادداشت مؤلف ) : ز دریای گیلان چو ابر سیاه دمادم به ساری رسید ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دمادم چیزی روان گشتن ؛ با فاصله کم در پی او روانه شدن : تو چو خر پیش من روان گشته من چو خربندگان دمادم خر. سوزنی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دمادم

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

دمادم چیزی روان گشتن ؛ با فاصله کم در پی او روانه شدن : تو چو خر پیش من روان گشته من چو خربندگان دمادم خر. سوزنی.

پیشنهاد
٠

دمادم آمدن کسی ( سپاهی ، گروهی ) ؛ پی یکدیگر آمدن آنان. ( یادداشت مؤلف ) : دمادم به لشکرگه آمد سپاه تبیره زنان برگرفتند راه. فردوسی. من اکنون ز خل ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دمادم چیزی روان گشتن ؛ با فاصله کم در پی او روانه شدن : تو چو خر پیش من روان گشته من چو خربندگان دمادم خر. سوزنی.

پیشنهاد
٠

دمادم آمدن کسی ( سپاهی ، گروهی ) ؛ پی یکدیگر آمدن آنان. ( یادداشت مؤلف ) : دمادم به لشکرگه آمد سپاه تبیره زنان برگرفتند راه. فردوسی. من اکنون ز خل ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

دمادم آمدن کسی ( سپاهی ، گروهی ) ؛ پی یکدیگر آمدن آنان. ( یادداشت مؤلف ) : دمادم به لشکرگه آمد سپاه تبیره زنان برگرفتند راه. فردوسی. من اکنون ز خل ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

دمادم= لبالب. لب بلب. که تا دهانه ظرف برسد. مملو. پر. ( از یادداشت مؤلف ) : بفرمود تا جام زرین چهار دمادم بدادند بر گرگسار. فردوسی. چو جام نبیدش د ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

دمادم= لبالب. لب بلب. که تا دهانه ظرف برسد. مملو. پر. ( از یادداشت مؤلف ) : بفرمود تا جام زرین چهار دمادم بدادند بر گرگسار. فردوسی. چو جام نبیدش د ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

دمادم= لبالب. لب بلب. که تا دهانه ظرف برسد. مملو. پر. ( از یادداشت مؤلف ) : بفرمود تا جام زرین چهار دمادم بدادند بر گرگسار. فردوسی. چو جام نبیدش د ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.

پیشنهاد
٠

دُمادُم افتادن ؛ پیوسته شدن. متوالی گردیدن. پشت سرهم واقع شدن : چون آه. . . دُمادُم افتد سوز دل من در انجم افتد. کمال اسماعیل.