عالی رتبه

/~Alirotbe/

مترادف عالی رتبه: بلندمرتبه، بلندمقام، صاحب منصب، عالیجاه، عالی مقام، گران پایه، والاشان، والامرتبه، والامقام

برابر پارسی: بلند پایه، گرانمایه، والا جایگاه

معنی انگلیسی:
high-ranking, senior, top, high

لغت نامه دهخدا

عالی رتبه. [ رُ ب َ / ب ِ ] ( ص مرکب ) عالی مرتبت. آنکه را مقام بالا و برتر باشد.

فرهنگ فارسی

( صفت ) کسی که دارای مقام و مرتبه ای بلند باشد فرماندهان عالی رتبه .

فرهنگ عمید

دارای مقام و رتبۀ بلند، عالی مرتبه.

مترادف ها

high-ranking (صفت)
بلند، عالی رتبه، عالی مرتبه

top-echelon (صفت)
عالی رتبه

top-ranking (صفت)
عالی رتبه

official (اسم)
صاحب منصب، عالیرتبه

فارسی به عربی

مسوول

پیشنهاد کاربران

صاحب جاه. [ ح ِ ] ( ص مرکب ) خداوند مقام و منصب. ارجمند :
با من راه نشین خیز و سوی میکده آی
تا ببینی که در آن حلقه چه صاحب جاهم.
حافظ.
گران سایه. [ گ ِ ی َ / ی ِ ] ( ص مرکب ) کنایه از مردمی عالیرتبه و صاحب جاه و مرتبه. ( برهان ) ( انجمن آرا ) . گران پایه. ( آنندراج ) . ج ، گران سایگان :
ز پهلو برفتند پرمایگان
سپهبدسران و گران سایگان.
...
[مشاهده متن کامل]

فردوسی.
چو دید آن دو مرد گران سایه را
به دانایی اندر سرمایه را.
فردوسی.
دو گرد دلیر گرانمایه را
سرافراز شیر گران سایه را.
فردوسی.
|| جاهل و متکبر. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) :
نشسته به در [ فریدون ] بر گران سایگان
به پرده درون جای پرمایگان.
فردوسی.
|| خیلخانه دار. صاحب سپاه انبوه. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) .

خورشیدجاه . [ خوَرْ / خُرْ ] ( ص مرکب ) بلندرتبه . آنکه جاه و مقام خورشید دارد : گردون غلامست از خطر خورشیدجاهست از گهرکیوان حسام است از ظفر بهرام پیکان باد هم . خاقانی .
سپهراحتشام. [ س ِپ ِ اِ ت ِ ] ( ص مرکب ) با عظمت. بزرگ قدر. عالی رتبت : پرویز مکنت ، سپهر احتشام. ( حبیب السیر چ جدید ج 3 ص 322 ) . خدام موکب ، سپهر احتشام ، شرایط اجتهاد و اهتمام بتقدیم رسانند. ( حبیب السیر ج 3 ص 322 ) . ناهید بهجت ، سپهر احتشام. ( حبیب السیر ج 3 ص 1 ) .
سپهرسطوت. [ س ِ پ ِ س َطْ وَ ] ( ص مرکب ) بزرگ منزلت. عظیم الشأن :
جمشید سام حشمت سام سپهرسطوت
دارای زال صولت زال زمانه داور.
خاقانی.
والاجاه
جلیل المرتبه

بپرس