پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
نوار. [ ن َوْ وا ] ( ع ص ) پرنور. نورانی : وآن کز او روشنی پدید آید روشن و گردگرد و نوار است. ناصرخسرو.
نوار. [ ن َوْ وا ] ( ع ص ) پرنور. نورانی : وآن کز او روشنی پدید آید روشن و گردگرد و نوار است. ناصرخسرو.
نوار. [ ن َوْ وا ] ( ع ص ) پرنور. نورانی : وآن کز او روشنی پدید آید روشن و گردگرد و نوار است. ناصرخسرو.
( غم آور ) غم آور. [ غ َ وَ ] ( نف مرکب ) غم انگیز. آنچه غم آورد. مُحزِن.
( غم آور ) غم آور. [ غ َ وَ ] ( نف مرکب ) غم انگیز. آنچه غم آورد. مُحزِن.
( غم آور ) غم آور. [ غ َ وَ ] ( نف مرکب ) غم انگیز. آنچه غم آورد. مُحزِن.
یادگار شدن ؛ به مجاز مخلد و مذکور شدن وبر سر زبانها ماندن : بیابد ز من خلعت شهریار شود در جهان نام او یادگار. فردوسی.
چیزی را به ملکیت درآوردن
چیزی را به ملکیت درآوردن
چیزی را به ملکیت درآوردن
چیزی را به ملکیت درآوردن
چیزی را به ملکیت درآوردن
ملکیت. [ م ِ کی ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) مأخوذ از تازی ، مالکیت. تصرف و تملک. ( از ناظم الاطباء ) : از ملک بیرون است و تصدق است بر مسکینان در راه ...
محقرة. [ م َ ق َ رَ ] ( ع مص ) خرد بودن. حقیر بودن. خرد و خوار بودن. ( آنندراج ) . حقارت. و حقارت شود. || ( اِمص ) خردی. حقیری. خواری. ( آنندراج ) . ...
محقرة. [ م َ ق َ رَ ] ( ع مص ) خرد بودن. حقیر بودن. خرد و خوار بودن. ( آنندراج ) . حقارت. و حقارت شود. || ( اِمص ) خردی. حقیری. خواری. ( آنندراج ) . ...
محقرة. [ م َ ق َ رَ ] ( ع مص ) خرد بودن. حقیر بودن. خرد و خوار بودن. ( آنندراج ) . حقارت. و حقارت شود. || ( اِمص ) خردی. حقیری. خواری. ( آنندراج ) . ...
عطشانی. [ ع َ ] ( حامص ) تشنگی. ( فرهنگ فارسی معین ) .
منطفی کردن ؛ بکشتن. خاموش کردن. فرونشاندن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
منطفی کردن ؛ بکشتن. خاموش کردن. فرونشاندن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) .
منطفی شدن ؛ خاموش شدن. فرومردن : نایره آن محنت منطفی شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331 ) . مصباح باصره شود از نفح منطفی چون آیدم بخار دخانی در ...
منطفی شدن ؛ خاموش شدن. فرومردن : نایره آن محنت منطفی شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331 ) . مصباح باصره شود از نفح منطفی چون آیدم بخار دخانی در ...
منطفی شدن ؛ خاموش شدن. فرومردن : نایره آن محنت منطفی شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 331 ) . مصباح باصره شود از نفح منطفی چون آیدم بخار دخانی در ...
عطش داشتن ؛ تشنه بودن.
عطش داشتن ؛ تشنه بودن.
جنون نبات ؛ رویش فراوان گیاه. ( دزی ج 1 ص 220 ) .
جنون نبات ؛ رویش فراوان گیاه. ( دزی ج 1 ص 220 ) .
جنون نبات ؛ رویش فراوان گیاه. ( دزی ج 1 ص 220 ) .
جنون نبات ؛ رویش فراوان گیاه. ( دزی ج 1 ص 220 ) .
جنون نبات ؛ رویش فراوان گیاه. ( دزی ج 1 ص 220 ) .
شوم طبعی
شوم طبع. [ طَ ] ( ص مرکب ) بدطبیعت و بدسرشت. ( ناظم الاطباء ) .
شومیزیدن. [ دَ ] ( مص ) شیار و زراعت کردن زمین. ( انجمن آرا ) . شیار کردن و تخم ریختن. ( رشیدی ) . زراعت کردن. ( فرهنگ جهانگیری ) . شیار کردن و زراعت ...
شوم طبع. [ طَ ] ( ص مرکب ) بدطبیعت و بدسرشت. ( ناظم الاطباء ) .
شوم زاد. ( ن مف مرکب / ص مرکب ) به شومی زاده. زاده به شومی. بداختر. شوم اختر : بخواهم ز کیخسرو شوم زاد که تخم سیاوش به گیتی مباد. فردوسی.
شوم بخت. [ ب َ ] ( ص مرکب ) بدبخت. تیره بخت. سیاه بخت. شوربخت. ( یادداشت مؤلف ) : سپهبد چه پرسد از آن شوم بخت که نه کام بادش نه تاج و نه تخت. فردوس ...
شوم بخت. [ ب َ ] ( ص مرکب ) بدبخت. تیره بخت. سیاه بخت. شوربخت. ( یادداشت مؤلف ) : سپهبد چه پرسد از آن شوم بخت که نه کام بادش نه تاج و نه تخت. فردوس ...
شوم بخت. [ ب َ ] ( ص مرکب ) بدبخت. تیره بخت. سیاه بخت. شوربخت. ( یادداشت مؤلف ) : سپهبد چه پرسد از آن شوم بخت که نه کام بادش نه تاج و نه تخت. فردوس ...
خانه گور. [ ن َ / ن ِ ی ِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قبر. مدفن. گور : کشته عشق را فنا مظهر جلوه بقاست خانه ٔگور بهر مرد آئینه جهان نماست. شوکت ( از ...
خانه فردا. [ ن َ / ن ِ ی ِ ف َ ] ( ترکیب اضافی ، اِمرکب ) عالم آخرت. ( ناظم الاطباء ) . سرای دیگر. آن دنیا. عقبی. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) : ...
خانه فردا. [ ن َ / ن ِ ی ِ ف َ ] ( ترکیب اضافی ، اِمرکب ) عالم آخرت. ( ناظم الاطباء ) . سرای دیگر. آن دنیا. عقبی. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) : ...
خانه فردا. [ ن َ / ن ِ ی ِ ف َ ] ( ترکیب اضافی ، اِمرکب ) عالم آخرت. ( ناظم الاطباء ) . سرای دیگر. آن دنیا. عقبی. ( انجمن آرای ناصری ) ( آنندراج ) : ...
شوم رای. ( ص مرکب ) که رای و نظر نحس و بد دارد. بداندیشه : مستهان و خوار گشتند از فتن از وزیر شوم رای و شوم فن. مولوی.
شوم رای. ( ص مرکب ) که رای و نظر نحس و بد دارد. بداندیشه : مستهان و خوار گشتند از فتن از وزیر شوم رای و شوم فن. مولوی.
شوم رای. ( ص مرکب ) که رای و نظر نحس و بد دارد. بداندیشه : مستهان و خوار گشتند از فتن از وزیر شوم رای و شوم فن. مولوی.
شومی. ( حامص ) بدفالی. بدی و شرارت : شومی نفس ؛ شرارت نفس. ( ناظم الاطباء ) . نحوست. اگرچه شوم مصدر است و حاجت به یای مصدری ندارد لیکن فارسیان در اوا ...
شوم پی. [ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) بدقدم. مقابل فرخ پی. نحس. مقابل مبارک قدم. ( یادداشت مؤلف ) : وز آن زشت بدکامه شوم پی که آمد زدرگاه خسرو به ری. فر ...
شوم پی. [ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) بدقدم. مقابل فرخ پی. نحس. مقابل مبارک قدم. ( یادداشت مؤلف ) : وز آن زشت بدکامه شوم پی که آمد زدرگاه خسرو به ری. فر ...
شوم پی. [ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) بدقدم. مقابل فرخ پی. نحس. مقابل مبارک قدم. ( یادداشت مؤلف ) : وز آن زشت بدکامه شوم پی که آمد زدرگاه خسرو به ری. فر ...
شوم اختر. [ اَ ت َ ] ( ص مرکب ) بداختر. بدبخت. شقی. بداقبال : نرست از او بره اندر مگر کسی که بماند نهفته زیر خسی چون بهیم شوم اختر. فرخی. هرکه ز ای ...
شوم پی. [ پ َ / پ ِ ] ( ص مرکب ) بدقدم. مقابل فرخ پی. نحس. مقابل مبارک قدم. ( یادداشت مؤلف ) : وز آن زشت بدکامه شوم پی که آمد زدرگاه خسرو به ری. فر ...