خوار شدن


مترادف خوار شدن: ذلیل شدن، به ذلت افتادن، پست شدن، حقیر شدن، احساس حقارت کردن، زبون گشتن ، بی ارزش شدن، بی قدر شدن، بی اهمیت شدن

متضاد خوار شدن: عزیز گشتن، عزیزشدن، مهم شدن

معنی انگلیسی:
fall

لغت نامه دهخدا

خوار شدن. [ خوا / خا ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) بدبخت شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ذلیل و بی ارج و ناچیز شدن :
بی اندازه زیشان گرفتار شد
سترگی و نابخردی خوار شد.
فردوسی.
هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی آشکارا گزند.
فردوسی.
گشادن در گنج را گاه دید
درم خوار شد چون پسر شاه دید.
فردوسی.
تا پدید آمدت امسال خط غالیه بوی
غالیه تیره شد و زاهری عنبر خوار.
عماره.
تقویم بفرغانه چنان خوار شد امسال...
قریعالدهر.
زیرا که شودخوار سوی دهقان
شاخی که بر او بر ثمر نباشد.
ناصرخسرو.
دل شاه در دیدار آن زن مانده بود چنانکه پادشاهی و لشکر بر چشم او خوار شد. ( اسکندرنامه نسخه خطی ).
چون مزاج آدمی گِل خوار شد
زرد و بدرنگ و سقیم و خوار شد.
مولوی.
|| منقاد و نرم و رام شدن. ( یادداشت مؤلف ).
- خوار شدن شتر ؛ رام شدن او. ( یادداشت مؤلف ).
|| مرتب شدن مو. از پیچ واشدن. براحتی شانه خور شدن مو. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

بدبخت شدن یا ذلیل و بی ارج و ناچیز شدن .

پیشنهاد کاربران

رعنا شدن ؛ خوار شدن. سبک و ضعیف شدن :
عروسم نباید که رعنا شوم
به نزد خردمند رسوا شوم.
فردوسی.
کنفت شدن. [ ک ِ ن ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) از تازگی وطراوت افتادن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : از دور که روی تخت دراز کشیده بود ( سوسن ) مانند مجسمه ظریف و شکننده ای به نظر می آمد که انسان جرأت نمی
...
[مشاهده متن کامل]
کرد او را لمس بکند از ترس اینکه مبادا کنفت و پژمرده شود. ( سایه روشن صادق هدایت از فرهنگ فارسی معین ) . دارای چین و چروک و کثیف شدن پارچه و مانند آن. ( فرهنگ فارسی معین ) . || بی آبرو شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . شرم زده و افسرده گشتن. وجهه خود را از دست دادن. و رجوع به کنف و کنفت شود.

بر خاک افتادن. [ ب َ اُ دَ ] ( مص مرکب ) بر خاک نشستن. کنایه از خوار و بی اعتبار شدن. ( آنندراج ) :
چون خاک رهت شدم مزن بانگ درشت
حیف است که آواز تو بر خاک افتد.
حافظ.
از تخت به تخته افتادن ؛ کنایه از خوار شدن.
از جاه افتادن ؛ از دست دادن مقام. خوار شدن :
گر از جاه و دولت بیفتد لئیم
دگرباره نادر شود مستقیم.
سعدی.
آب رفتن، کنفت شدن

بپرس