پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
سر بر خط آوردن ؛ اطاعت کردن. بفرمان آمدن : اگر سر بر خط آرید و فرمان برید من در حضرت این پادشاه در این باب شفاعت کنم. ( تاریخ بیهقی ) . تا سر به خط ...
سر به خط انقیاد آوردن ؛ اطاعت کردن : سر به خط انقیاد آوردند. ( تاریخ بیهقی ) .
سر به خط انقیاد آوردن ؛ اطاعت کردن : سر به خط انقیاد آوردند. ( تاریخ بیهقی ) .
سر به خط انقیاد آوردن ؛ اطاعت کردن : سر به خط انقیاد آوردند. ( تاریخ بیهقی ) .
تمکین کردن
سر بر خط آوردن ؛ اطاعت کردن. بفرمان آمدن : اگر سر بر خط آرید و فرمان برید من در حضرت این پادشاه در این باب شفاعت کنم. ( تاریخ بیهقی ) . تا سر به خط ...
سر از خط فرمان بدر نبردن ؛ از اطاعت کسی سر بیرون نیاوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پسر چون شنید این حدیث از پدر سر از خط فرمان نبردش بدر. سعدی ( بوست ...
سر از خط فرمان بدر نبردن ؛ از اطاعت کسی سر بیرون نیاوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پسر چون شنید این حدیث از پدر سر از خط فرمان نبردش بدر. سعدی ( بوست ...
سر از خط فرمان بدر نبردن ؛ از اطاعت کسی سر بیرون نیاوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پسر چون شنید این حدیث از پدر سر از خط فرمان نبردش بدر. سعدی ( بوست ...
سر از خط برگرفتن ؛ انقیاد نکردن : من سر ز خطتو برنمیگیرم ور چون قلمم تو سر بگردانی. سعدی.
سر از خط فرمان بدر نبردن ؛ از اطاعت کسی سر بیرون نیاوردن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : پسر چون شنید این حدیث از پدر سر از خط فرمان نبردش بدر. سعدی ( بوست ...
خط فرمان ؛ نوشته ای که حاوی فرمان و حکمی باشد : همی تا زو خط فرمان نیاید بشخص هیچ پیکر جان نیاید. نظامی. بنده را بر خط فرمان خداوند آموز سر تسلیم ن ...
خط حکم ؛ نوشته ای که بروی آن حکمی صادر شده باشد : خلافت را جهان پرور نهاده فلک بر خط حکمت سر نهاده. نظامی.
از خط بیرون شدن ؛ اطاعت نکردن : از خائنان گروهی بیرون شدند از خط جنگاوران یغما جانشان زدند یغما. امیرمعزی.
از خط بیرون شدن ؛ اطاعت نکردن : از خائنان گروهی بیرون شدند از خط جنگاوران یغما جانشان زدند یغما. امیرمعزی.
از خط بیرون شدن ؛ اطاعت نکردن : از خائنان گروهی بیرون شدند از خط جنگاوران یغما جانشان زدند یغما. امیرمعزی.
خطستدن ؛ رسید گرفتن. حجت وصول گرفتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : حقه ای نیز بخادم وی ده و بسپار و خط بستان بحقه و درم. ( تاریخ بخارا ) .
خط ایزد ؛ فرمان الهی : بشنو سخن ایزد و بنگر سوی خطش امروز که در حجره مقیمی و مجاور. ناصرخسرو.
خط ایزد ؛ فرمان الهی : بشنو سخن ایزد و بنگر سوی خطش امروز که در حجره مقیمی و مجاور. ناصرخسرو.
( خط آزادی ) خط آزادی. [ خ َطْ طِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قباله و چک که مولی در تحریر عبدی دهد. برات آزادی. ( یادداشت بخط مؤلف ) . مقابل خط غلام ...
( خط آزادی ) خط آزادی. [ خ َطْ طِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قباله و چک که مولی در تحریر عبدی دهد. برات آزادی. ( یادداشت بخط مؤلف ) . مقابل خط غلام ...
خط ایزد ؛ فرمان الهی : بشنو سخن ایزد و بنگر سوی خطش امروز که در حجره مقیمی و مجاور. ناصرخسرو.
کوره خط. [ رَ / رِ خ َطط / خ َ ] ( اِ مرکب ) خطی بد و ناخوانا یا خطی که بسختی قابل خواندن است به علت ناپختگی خط و کم سوادی نویسنده . خط کسانی که کوره ...
کوره خط. [ رَ / رِ خ َطط / خ َ ] ( اِ مرکب ) خطی بد و ناخوانا یا خطی که بسختی قابل خواندن است به علت ناپختگی خط و کم سوادی نویسنده . خط کسانی که کوره ...
کوره خط. [ رَ / رِ خ َطط / خ َ ] ( اِ مرکب ) خطی بد و ناخوانا یا خطی که بسختی قابل خواندن است به علت ناپختگی خط و کم سوادی نویسنده . خط کسانی که کوره ...
کوره خط. [ رَ / رِ خ َطط / خ َ ] ( اِ مرکب ) خطی بد و ناخوانا یا خطی که بسختی قابل خواندن است به علت ناپختگی خط و کم سوادی نویسنده . خط کسانی که کوره ...
خط امان. [ خ َطْ طِ اَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مقابل خط خون. ( آنندراج ) : و بخت نصر، این مرد را که خط امان داده بود البته نیازرد و پیوستگانش را. ...
خط امان ؛ امان نامه. زنهارنامه. ( یادداشت بخط مؤلف ) : چون کبوتر رفته بالا و آمده بر پای خویش بسته ٔزر تحفه و خط امان آورده ام. خاقانی.
خط امان. [ خ َطْ طِ اَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مقابل خط خون. ( آنندراج ) : و بخت نصر، این مرد را که خط امان داده بود البته نیازرد و پیوستگانش را. ...
خط آزادی ؛ سند آزادی. ( ناظم الاطباء ) . قباله تحریر رقبه ای. ( یادداشت بخط مؤلف ) : خیبری را خط آزادی ز پیغمبر که داد جز علی کوبد وزیر هوشیار ای نا ...
مشکین خط ؛ آنکه محاسن سیاه دارد : هیچ شک می نکنم کآهوی مشکین تتار شرم دارد ز تو مشکین خط آهوگردن. سعدی.
مشکین خط ؛ آنکه محاسن سیاه دارد : هیچ شک می نکنم کآهوی مشکین تتار شرم دارد ز تو مشکین خط آهوگردن. سعدی.
خط آوردن ؛ پدید شدن موی نخستین بار بر پشت لب یا کنار رخسار. ( یادداشت بخط مؤلف ) . - خط دمیدن ؛ پدید شدن موی در صورت : ز مرزنگوش خط نو دمیده بسی د ...
خط آوردن ؛ پدید شدن موی نخستین بار بر پشت لب یا کنار رخسار. ( یادداشت بخط مؤلف ) . - خط دمیدن ؛ پدید شدن موی در صورت : ز مرزنگوش خط نو دمیده بسی د ...
خط زمینی را معین کردن ؛ حدود زمین را معین کردن.
خط زمینی را معین کردن ؛ حدود زمین را معین کردن.
خط زمینی را معین کردن ؛ حدود زمین را معین کردن.
خط زمینی را معین کردن ؛ حدود زمین را معین کردن.
پای از خط بیرون شدن ؛ از حد تجاوز کردن : پای دلم برون نشد از خط مهر او نی مهره امید من از ششدر سخاش. خاقانی. - پای از خط خود بیرون نهادن ؛ ازحد خو ...
پای از خط بیرون شدن ؛ از حد تجاوز کردن : پای دلم برون نشد از خط مهر او نی مهره امید من از ششدر سخاش. خاقانی. - پای از خط خود بیرون نهادن ؛ ازحد خو ...
پای از خط بیرون شدن ؛ از حد تجاوز کردن : پای دلم برون نشد از خط مهر او نی مهره امید من از ششدر سخاش. خاقانی. - پای از خط خود بیرون نهادن ؛ ازحد خو ...
پای از خط بیرون شدن ؛ از حد تجاوز کردن : پای دلم برون نشد از خط مهر او نی مهره امید من از ششدر سخاش. خاقانی. - پای از خط خود بیرون نهادن ؛ ازحد خو ...
پای از خط بیرون شدن ؛ از حد تجاوز کردن : پای دلم برون نشد از خط مهر او نی مهره امید من از ششدر سخاش. خاقانی. - پای از خط خود بیرون نهادن ؛ ازحد خو ...
پای از خط بیرون شدن ؛ از حد تجاوز کردن : پای دلم برون نشد از خط مهر او نی مهره امید من از ششدر سخاش. خاقانی. - پای از خط خود بیرون نهادن ؛ ازحد خو ...
پای از خط بیرون شدن ؛ از حد تجاوز کردن : پای دلم برون نشد از خط مهر او نی مهره امید من از ششدر سخاش. خاقانی. - پای از خط خود بیرون نهادن ؛ ازحد خو ...
پای از خط بیرون شدن ؛ از حد تجاوز کردن : پای دلم برون نشد از خط مهر او نی مهره امید من از ششدر سخاش. خاقانی. - پای از خط خود بیرون نهادن ؛ ازحد خو ...
پای از خط بیرون شدن ؛ از حد تجاوز کردن : پای دلم برون نشد از خط مهر او نی مهره امید من از ششدر سخاش. خاقانی. - پای از خط خود بیرون نهادن ؛ ازحد خو ...
پای از خط بیرون شدن ؛ از حد تجاوز کردن : پای دلم برون نشد از خط مهر او نی مهره امید من از ششدر سخاش. خاقانی. - پای از خط خود بیرون نهادن ؛ ازحد خو ...
پای از خط بیرون شدن ؛ از حد تجاوز کردن : پای دلم برون نشد از خط مهر او نی مهره امید من از ششدر سخاش. خاقانی. - پای از خط خود بیرون نهادن ؛ ازحد خو ...
پای از خط بیرون شدن ؛ از حد تجاوز کردن : پای دلم برون نشد از خط مهر او نی مهره امید من از ششدر سخاش. خاقانی. - پای از خط خود بیرون نهادن ؛ ازحد خو ...