خوار گردیدن

لغت نامه دهخدا

خوار گردیدن.[ خوا / خا گ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) خوار شدن. بی اعتبار شدن. ناچیز شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
سیاوش بدو گفت کز تو گذشت
نبرد دلیران مرا خوار گشت.
فردوسی.
بدانست کآن کار دشوار گشت
جهان تیره شد بخت او خوار گشت.
فردوسی.
|| ذل. ذلالة [ ذَ / ذُ ل َ ]. مَذَلّت. ذِلّت. ( یادداشت بخط مؤلف ).

پیشنهاد کاربران

رعنا شدن ؛ خوار شدن. سبک و ضعیف شدن :
عروسم نباید که رعنا شوم
به نزد خردمند رسوا شوم.
فردوسی.
کنفت شدن. [ ک ِ ن ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) از تازگی وطراوت افتادن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : از دور که روی تخت دراز کشیده بود ( سوسن ) مانند مجسمه ظریف و شکننده ای به نظر می آمد که انسان جرأت نمی
...
[مشاهده متن کامل]
کرد او را لمس بکند از ترس اینکه مبادا کنفت و پژمرده شود. ( سایه روشن صادق هدایت از فرهنگ فارسی معین ) . دارای چین و چروک و کثیف شدن پارچه و مانند آن. ( فرهنگ فارسی معین ) . || بی آبرو شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . شرم زده و افسرده گشتن. وجهه خود را از دست دادن. و رجوع به کنف و کنفت شود.

بر خاک افتادن. [ ب َ اُ دَ ] ( مص مرکب ) بر خاک نشستن. کنایه از خوار و بی اعتبار شدن. ( آنندراج ) :
چون خاک رهت شدم مزن بانگ درشت
حیف است که آواز تو بر خاک افتد.
حافظ.
از تخت به تخته افتادن ؛ کنایه از خوار شدن.

بپرس