دل مشغولی

/delmaSquli/

مترادف دل مشغولی: اضطراب، تشویش، دغدغه، مشغله، مشغولیت، هم

متضاد دل مشغولی: فراغت

معنی انگلیسی:
obsession

لغت نامه دهخدا

دل مشغولی. [ دِ م َ ] ( حامص مرکب ) دل مشغول بودن. حالت و کیفیت دل مشغول. اضطراب و تشویش. ( ناظم الاطباء ). نگرانی. هم. اضطراب خاطر : می خواهد که پیش خداوند باشد تا در آن مهمات و دل مشغولیها که نو افتاده است سخنی بگوید. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 567 ). کارها ساخته است بحدیث علف و جز آن دل مشغولی هیچ نیست. ( تاریخ بیهقی ص 531 ). دل مشغولی نه از کشتن قاید است بلکه از آن است که نباید که آن ملطفه به خط ما به دست ایشان افتد. ( تاریخ بیهقی ص 325 ). حاسدان دوست... جهد خویش می کنند که دل مشغولیها می افزایند. ( تاریخ بیهقی ص 84 ). گفت یا فرخزاد ترا که گفت که به طلایه بیرون شوکه هزار دل مشغولی بردم. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). همی گفت زودتری فرست فضل یحیی را بیاورند... تا مرا از این دل مشغولیها کفایت کند. ( مجمل التواریخ والقصص ). غالب ظن آن است که خبری بیرون نیاید و دل مشغولی ترا راه ندهد. ( کلیله و دمنه ). آمن نتوان بود که جماعتی او را بفریبند و بر سر عصیان دارند تا به طرفی رود و دل مشغولی آرد. ( راحةالصدور راوندی ). سلطان مسعود را دل مشغولی پیش آید به جانب هندوستان می بایست رفتن. ( راحةالصدور راوندی ).

فرهنگ فارسی

حالت و کیفیت دل مشغول

پیشنهاد کاربران

Preoccupation
chief concern
Obsessed with
دل گپه ( گویش مازندرانی )
دل نگرانی

بپرس