خوار گشتن

لغت نامه دهخدا

خوار گشتن. [ خوا / خا گ َ ت َ ] ( مص مرکب ) بی اعتبار گشتن. ناچیز گشتن. بحساب نیامدن. بی قدر گشتن. بی ارزش گشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
من اینجا دیر ماندم خوار گشتم
عزیز از ماندن دائم شود خوار.
رودکی.
دریغا که دانش چنین خوار گشت
ندانم کسی کش بدانش هوی ست.
ناصرخسرو.
مستهان و خوار گشتند از فتن
ازوزیر شوم رای و شوم فن.
مولوی.
|| ذلیل شدن. بدبخت شدن. بیچاره شدن. ( یادداشت بخط مؤلف ).

پیشنهاد کاربران

رعنا شدن ؛ خوار شدن. سبک و ضعیف شدن :
عروسم نباید که رعنا شوم
به نزد خردمند رسوا شوم.
فردوسی.
کنفت شدن. [ ک ِ ن ِ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) از تازگی وطراوت افتادن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) : از دور که روی تخت دراز کشیده بود ( سوسن ) مانند مجسمه ظریف و شکننده ای به نظر می آمد که انسان جرأت نمی
...
[مشاهده متن کامل]
کرد او را لمس بکند از ترس اینکه مبادا کنفت و پژمرده شود. ( سایه روشن صادق هدایت از فرهنگ فارسی معین ) . دارای چین و چروک و کثیف شدن پارچه و مانند آن. ( فرهنگ فارسی معین ) . || بی آبرو شدن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) . شرم زده و افسرده گشتن. وجهه خود را از دست دادن. و رجوع به کنف و کنفت شود.

بر خاک افتادن. [ ب َ اُ دَ ] ( مص مرکب ) بر خاک نشستن. کنایه از خوار و بی اعتبار شدن. ( آنندراج ) :
چون خاک رهت شدم مزن بانگ درشت
حیف است که آواز تو بر خاک افتد.
حافظ.
از تخت به تخته افتادن ؛ کنایه از خوار شدن.

بپرس