پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
برچه ؛ برای کدام کار. برای چه کاری : کدامست جنگی و گردان که اند نشسته برین کوه سر بر چه اند. فردوسی.
برچه ؛ برای کدام کار. برای چه کاری : کدامست جنگی و گردان که اند نشسته برین کوه سر بر چه اند. فردوسی.
برچه ؛ برای کدام کار. برای چه کاری : کدامست جنگی و گردان که اند نشسته برین کوه سر بر چه اند. فردوسی.
چه= از کجا : جوان گفت با دختر چرب گوی چه دانی که شاپورم ای ماه روی.
گرچه ؛ گاهی �چه � با �گر� ( مخفف اگر، حرف شرط ) ترکیب شود و به صورت حرف ربط مرکب �گرچه � درآید ) هرچند. اگرچه : گرچه غم سوز و غصه کاهست او زو بُرم کآ ...
گرچه ؛ گاهی �چه � با �گر� ( مخفف اگر، حرف شرط ) ترکیب شود و به صورت حرف ربط مرکب �گرچه � درآید ) هرچند. اگرچه : گرچه غم سوز و غصه کاهست او زو بُرم کآ ...
گرچه ؛ گاهی �چه � با �گر� ( مخفف اگر، حرف شرط ) ترکیب شود و به صورت حرف ربط مرکب �گرچه � درآید ) هرچند. اگرچه : گرچه غم سوز و غصه کاهست او زو بُرم کآ ...
از قبیل ِ. ( یادداشت مؤلف ) . مانندِ. چون : و دیگر بزرگان روی زمین چه فغفور و قیصر چه خاقان چین همه دخت رستم همی خواستند همه بر دلش خواهش آراستند. ...
از قبیل ِ. ( یادداشت مؤلف ) . مانندِ. چون : و دیگر بزرگان روی زمین چه فغفور و قیصر چه خاقان چین همه دخت رستم همی خواستند همه بر دلش خواهش آراستند. ...
از قبیل ِ. ( یادداشت مؤلف ) . مانندِ. چون : و دیگر بزرگان روی زمین چه فغفور و قیصر چه خاقان چین همه دخت رستم همی خواستند همه بر دلش خواهش آراستند. ...
روز یقین ؛ روزی که رسیدن آن قطعی و یقین است. کنایه است ازروز قیامت. روز رستاخیز : دوای خسته و جبر شکسته کس نکند مگر کسی که یقینش بود به روز یقین. سع ...
روز یقین ؛ روزی که رسیدن آن قطعی و یقین است. کنایه است ازروز قیامت. روز رستاخیز : دوای خسته و جبر شکسته کس نکند مگر کسی که یقینش بود به روز یقین. سع ...
روز یقین ؛ روزی که رسیدن آن قطعی و یقین است. کنایه است ازروز قیامت. روز رستاخیز : دوای خسته و جبر شکسته کس نکند مگر کسی که یقینش بود به روز یقین. سع ...
یقین شدن امری ؛ حتمی شدن آن. مسلم و قطعی گشتن آن. ثابت شدن آن : فرخ پی و مبارک و از خاندان خویش فرخ پییش خلق جهان را شده یقین. فرخی. چون شد تو را ی ...
یقین شدن امری ؛ حتمی شدن آن. مسلم و قطعی گشتن آن. ثابت شدن آن : فرخ پی و مبارک و از خاندان خویش فرخ پییش خلق جهان را شده یقین. فرخی. چون شد تو را ی ...
یقین شدن امری ؛ حتمی شدن آن. مسلم و قطعی گشتن آن. ثابت شدن آن : فرخ پی و مبارک و از خاندان خویش فرخ پییش خلق جهان را شده یقین. فرخی. چون شد تو را ی ...
یقین شدن امری ؛ حتمی شدن آن. مسلم و قطعی گشتن آن. ثابت شدن آن : فرخ پی و مبارک و از خاندان خویش فرخ پییش خلق جهان را شده یقین. فرخی. چون شد تو را ی ...
یقین شدن امری ؛ حتمی شدن آن. مسلم و قطعی گشتن آن. ثابت شدن آن : فرخ پی و مبارک و از خاندان خویش فرخ پییش خلق جهان را شده یقین. فرخی. چون شد تو را ی ...
یقین شدن امری ؛ حتمی شدن آن. مسلم و قطعی گشتن آن. ثابت شدن آن : فرخ پی و مبارک و از خاندان خویش فرخ پییش خلق جهان را شده یقین. فرخی. چون شد تو را ی ...
یقین شدن امری ؛ حتمی شدن آن. مسلم و قطعی گشتن آن. ثابت شدن آن : فرخ پی و مبارک و از خاندان خویش فرخ پییش خلق جهان را شده یقین. فرخی. چون شد تو را ی ...
یقین دانستن ؛ به یقین دانستن. به طور حتم دانستن. علم به طور قطع و یقین. حتمی دانستن. ( از یادداشت مؤلف ) : دل ز شادی باز خندد چون سخن گویی از او او ...
یقین دانستن ؛ به یقین دانستن. به طور حتم دانستن. علم به طور قطع و یقین. حتمی دانستن. ( از یادداشت مؤلف ) : دل ز شادی باز خندد چون سخن گویی از او او ...
علی الیقین ؛ به طور یقین. یقیناً و حتماً : یقین اهل جهان است گر به مجلس شاه قبول دولت عالی علی الیقین دارد. امیرمعزی.
علی الیقین ؛ به طور یقین. یقیناً و حتماً : یقین اهل جهان است گر به مجلس شاه قبول دولت عالی علی الیقین دارد. امیرمعزی.
علی الیقین ؛ به طور یقین. یقیناً و حتماً : یقین اهل جهان است گر به مجلس شاه قبول دولت عالی علی الیقین دارد. امیرمعزی.
علی الیقین ؛ به طور یقین. یقیناً و حتماً : یقین اهل جهان است گر به مجلس شاه قبول دولت عالی علی الیقین دارد. امیرمعزی.
بر یقین بودن ؛ یقین داشتن. به طور حتم و قطع باورکردن. اعتقاد مسلم داشتن. ( از یادداشت مؤلف ) : چو تیره گمانی تو و من یقینم تو خود زین که من گفتمت بر ...
بر یقین بودن ؛ یقین داشتن. به طور حتم و قطع باورکردن. اعتقاد مسلم داشتن. ( از یادداشت مؤلف ) : چو تیره گمانی تو و من یقینم تو خود زین که من گفتمت بر ...
بر یقین بودن ؛ یقین داشتن. به طور حتم و قطع باورکردن. اعتقاد مسلم داشتن. ( از یادداشت مؤلف ) : چو تیره گمانی تو و من یقینم تو خود زین که من گفتمت بر ...
بر یقین بودن ؛ یقین داشتن. به طور حتم و قطع باورکردن. اعتقاد مسلم داشتن. ( از یادداشت مؤلف ) : چو تیره گمانی تو و من یقینم تو خود زین که من گفتمت بر ...
بر یقین بودن ؛ یقین داشتن. به طور حتم و قطع باورکردن. اعتقاد مسلم داشتن. ( از یادداشت مؤلف ) : چو تیره گمانی تو و من یقینم تو خود زین که من گفتمت بر ...
بر یقین بودن ؛ یقین داشتن. به طور حتم و قطع باورکردن. اعتقاد مسلم داشتن. ( از یادداشت مؤلف ) : چو تیره گمانی تو و من یقینم تو خود زین که من گفتمت بر ...
بر یقین بودن ؛ یقین داشتن. به طور حتم و قطع باورکردن. اعتقاد مسلم داشتن. ( از یادداشت مؤلف ) : چو تیره گمانی تو و من یقینم تو خود زین که من گفتمت بر ...
بر یقین ؛به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین : نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین. امیرمعزی. به یقین ؛ ب ...
بر یقین بودن ؛ یقین داشتن. به طور حتم و قطع باورکردن. اعتقاد مسلم داشتن. ( از یادداشت مؤلف ) : چو تیره گمانی تو و من یقینم تو خود زین که من گفتمت بر ...
بر یقین بودن ؛ یقین داشتن. به طور حتم و قطع باورکردن. اعتقاد مسلم داشتن. ( از یادداشت مؤلف ) : چو تیره گمانی تو و من یقینم تو خود زین که من گفتمت بر ...
بر یقین ؛به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین : نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین. امیرمعزی. و رجوع به تر ...
بر یقین ؛به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین : نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین. امیرمعزی. و رجوع به تر ...
بر یقین ؛به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین : نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین. امیرمعزی. و رجوع به تر ...
بر یقین ؛به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین : نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین. امیرمعزی. و رجوع به تر ...
بر یقین ؛به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین : نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین. امیرمعزی. و رجوع به تر ...
بر یقین ؛به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین : نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین. امیرمعزی. و رجوع به تر ...
بر یقین ؛به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین : نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین. امیرمعزی. و رجوع به تر ...
بر یقین ؛به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین : نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین. امیرمعزی. و رجوع به تر ...
بر یقین ؛به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین : نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین. امیرمعزی. و رجوع به تر ...
بر یقین ؛به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین : نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین. امیرمعزی. و رجوع به تر ...
بر یقین ؛به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین : نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین. امیرمعزی. و رجوع به تر ...
بر یقین ؛به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین : نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین. امیرمعزی. و رجوع به تر ...
بر یقین ؛به یقین. یقیناً. قطعاً. به طور حتم و یقین : نسختی از لوح محفوظ است گویی خاطرت کاندر او بینی و دانی بودنیها بر یقین. امیرمعزی. و رجوع به تر ...
مشک را کافور کردن ؛ موی سیاه را سفید کردن. ( غیاث ) ( از آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ) .