پیشنهادهای امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)
FORMAL prior to something
حماروحش و حمار وحشی ؛ گورخر. ( منتهی الارب ) .
وحش نشینی وحش نشین : آن وحش نشین وحشت آمیز بر یاد که میکند زبان تیز. نظامی.
براه باباکوهی رفتن ؛ کنایه از لواطت و اغلام کردن . ( آنندراج ) . از راه پس رفتن .
خواب عروس . [ خوا / خا ب ِ ع َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خواب ناز. ( یادداشت مؤلف ) : فتنه ز تو خفته بخواب عروس دولت بیدار تو را پاسبان . خاقانی .
خیز افتادن. [ اُ دَ ] ( مص مرکب ) ورم کردن. آماس کردن. آماه کردن. متورم شدن. خیزآوردن. ( یادداشت مؤلف ) .
خیز افتادن. [ اُ دَ ] ( مص مرکب ) ورم کردن. آماس کردن. آماه کردن. متورم شدن. خیزآوردن. ( یادداشت مؤلف ) .
خیز افتادن. [ اُ دَ ] ( مص مرکب ) ورم کردن. آماس کردن. آماه کردن. متورم شدن. خیزآوردن. ( یادداشت مؤلف ) .
چاریار. [ چارْ ] ( اِخ ) چهاریار. خلفای اربعة. خلفای راشدین. ابوبکربن ابی قحافه ، عمربن الخطاب ، عثمان بن عفان ، علی بن ابیطالب ( ع ) . ابوبکر و عمر ...
چاریار. [ چارْ ] ( اِخ ) چهاریار. خلفای اربعة. خلفای راشدین. ابوبکربن ابی قحافه ، عمربن الخطاب ، عثمان بن عفان ، علی بن ابیطالب ( ع ) . ابوبکر و عمر ...
چهارپیر. [ چ َ ] ( اِخ ) خلفای اربعه . چهاریار : گه با چهارپیر زبان کرده در دهن گه با دوطفل در دهن افکنده ریسمان . خاقانی .
دهن گیره . [ دَ هََ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) خوردنی قلیل . چیزی که خورند. صبحانه . لقمةالصباح . چاشنی بامداد. لهنه . زیرقلیانی . نهاری . ناشتایی . ( یاد ...
دهن دوخته. [دَ هََ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) که دهان از گفتن بربندد. دهان بسته. زبان بسته. خاموشی گزیده : کم سخنی دید دهن دوخته چشم و زبانی ادب آموخت ...
دهن دوختن . [ دَ هََ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه است از خاموشی گزیدن و سکوت ورزیدن . ( یادداشت مؤلف ) : از آن مرد دانا دهن دوخته است که بیند که شمع از ز ...
دهن دوختن . [ دَ هََ ت َ ] ( مص مرکب ) کنایه است از خاموشی گزیدن و سکوت ورزیدن . ( یادداشت مؤلف ) : از آن مرد دانا دهن دوخته است که بیند که شمع از ز ...
کامش دهانی واژه های مصوّب فرهنگستان [علوم سلامت] فعالیت جنسی که در آن یک نفر با اندام های جنسی دیگری برای لذت بردن تماس دهانی ایجاد می کند
نا به اندامی نابه اندام . [ ب ِ اَ ] ( ص مرکب ) ناموزون . نامتناسب . که باندام نیست .
نا به اندامی نابه اندام . [ ب ِ اَ ] ( ص مرکب ) ناموزون . نامتناسب . که باندام نیست .
نابه اندام . [ ب ِ اَ ] ( ص مرکب ) ناموزون . نامتناسب . که باندام نیست .
نابه اندام . [ ب ِ اَ ] ( ص مرکب ) ناموزون . نامتناسب . که باندام نیست .
نابه اندام . [ ب ِ اَ ] ( ص مرکب ) ناموزون . نامتناسب . که باندام نیست .
حشر گردیدن. [ ح َگ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره زنده شدن : آن ستون را دفن کرد اندر زمین تا چو مردم حشر گردد یوم دین. مولوی.
حشر گردیدن. [ ح َگ َ دی دَ ] ( مص مرکب ) دوباره زنده شدن : آن ستون را دفن کرد اندر زمین تا چو مردم حشر گردد یوم دین. مولوی.
به مناسبت . . . . . . . . . . .
به مناسبت
به مناسبت
خر کریم را نعل کردن ؛ رشوه دادن. به قاضی یا حاکم و فرمانروا رشوه دادن.
خر کریم را نعل کردن ؛ رشوه دادن. به قاضی یا حاکم و فرمانروا رشوه دادن.
نعلتراش. [ ن َ ت َ ] ( نف مرکب ) نعل ساز. ( ناظم الاطباء ) .
نعلتراش. [ ن َ ت َ ] ( نف مرکب ) نعل ساز. ( ناظم الاطباء ) .
نعلبند. [ ن َ ب َ ] ( نف مرکب ) آنکه نعل بر سم ستور بندد. ( یادداشت مؤلف ) : ز سمش همی در کف نعلبند شکسته شود پتک های گران. مسعودسعد. لاشه چون سم ...
نعلتراش. [ ن َ ت َ ] ( نف مرکب ) نعل ساز. ( ناظم الاطباء ) .
نعلتراش. [ ن َ ت َ ] ( نف مرکب ) نعل ساز. ( ناظم الاطباء ) .
( صفت ) دزدی که چیزهای کم بهادزدد: زین خران تاچندباشی نعل دزد گرهمی دزدی بیاولعل دزد. ( مثنوی نیک. ۴ ص ۳۴۳ )
( صفت ) دزدی که چیزهای کم بهادزدد: زین خران تاچندباشی نعل دزد گرهمی دزدی بیاولعل دزد. ( مثنوی نیک. ۴ ص ۳۴۳ )
به نعل و میخ زدن ؛ به کنایه مطالبی را بیان کردن. گاهی به کنایت و گاهی به صراحت گفتن. به کنایت نه به صراحت جسته جسته و کم کم مقصود خود را بیان کردن. س ...
به نعل و میخ زدن ؛ به کنایه مطالبی را بیان کردن. گاهی به کنایت و گاهی به صراحت گفتن. به کنایت نه به صراحت جسته جسته و کم کم مقصود خود را بیان کردن. س ...
به نعل و میخ زدن ؛ به کنایه مطالبی را بیان کردن. گاهی به کنایت و گاهی به صراحت گفتن. به کنایت نه به صراحت جسته جسته و کم کم مقصود خود را بیان کردن. س ...
نعل زنگی. [ ن َ ل ِ زَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نعل شام. کنایه از ماه است. ( آنندراج ) : که چون شاه چین زین بر ابرش نهاد فلک نعل زنگی در آتش نهاد. ...
نعل زنگی. [ ن َ ل ِ زَ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نعل شام. کنایه از ماه است. ( آنندراج ) : که چون شاه چین زین بر ابرش نهاد فلک نعل زنگی در آتش نهاد. ...
نعلک گوش ؛ گوشواره. ( هفت پیکر چ وحید ص 174 ) : نعلک گوش را چو کردی ساز نعل در آتشم فکندی باز. نظامی. ز نعلک های گوش گوهرآویز فکندی لعل ها در نعل ش ...
مدتی پس از
از سفیدی ماست تا سیاهی زغال ؛ در تداول عامه ، همه چیز. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) .
چه و چون و چند ؛ بجزئیات تمام. از سیر تا پیاز در جائی که پرسش از نوع و جنس و کیفیت و کمیت باشد : بگفتند راز سپهر بلند همان کار او بر چه و چون و چند. ...
چه و چون و چند ؛ بجزئیات تمام. از سیر تا پیاز در جائی که پرسش از نوع و جنس و کیفیت و کمیت باشد : بگفتند راز سپهر بلند همان کار او بر چه و چون و چند. ...
چه و چون و چند ؛ بجزئیات تمام. از سیر تا پیاز در جائی که پرسش از نوع و جنس و کیفیت و کمیت باشد : بگفتند راز سپهر بلند همان کار او بر چه و چون و چند. ...
چه و چون و چند ؛ بجزئیات تمام. از سیر تا پیاز در جائی که پرسش از نوع و جنس و کیفیت و کمیت باشد : بگفتند راز سپهر بلند همان کار او بر چه و چون و چند. ...
چه و چون و چند ؛ بجزئیات تمام. از سیر تا پیاز در جائی که پرسش از نوع و جنس و کیفیت و کمیت باشد : بگفتند راز سپهر بلند همان کار او بر چه و چون و چند. ...
چه و چون و چند ؛ بجزئیات تمام. از سیر تا پیاز در جائی که پرسش از نوع و جنس و کیفیت و کمیت باشد : بگفتند راز سپهر بلند همان کار او بر چه و چون و چند. ...
چه و چون و چند ؛ بجزئیات تمام. از سیر تا پیاز در جائی که پرسش از نوع و جنس و کیفیت و کمیت باشد : بگفتند راز سپهر بلند همان کار او بر چه و چون و چند. ...