پیشنهاد‌های امیرحسین سیاوشی خیابانی (٣٢,٤٦٦)

بازدید
٦,٦٧٠
تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

گذر دادن. [ گ ُ ذَ دَ ] ( مص مرکب ) راه دادن و اجازه عبور دادن اجازه ورود دادن. رخصت درآمدن دادن : همان زادفرخ به درگاه بر همی بود کس را ندادی گذر. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

عبور دادن. [ ع ُ دَ ] ( مص مرکب ) گذر دادن. گذراندن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

عبور دادن. [ ع ُ دَ ] ( مص مرکب ) گذر دادن. گذراندن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

از دم شمشیر گذرانیدن ؛ کشتن به شمشیر.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

از دم شمشیر گذرانیدن ؛ کشتن به شمشیر.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

عبور دادن. [ ع ُ دَ ] ( مص مرکب ) گذر دادن. گذراندن.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

عبور دادن. [ ع ُ دَ ] ( مص مرکب ) گذر دادن. گذراندن.

پیشنهاد
٠

از دم شمشیر گذرانیدن ؛ کشتن به شمشیر.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به ترتیب معمول / سابق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

به ترتیب معمول / سابق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

به ترتیب معمول / سابق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به ترتیب معمول / سابق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

به ترتیب معمول / سابق

پیشنهاد
٠

به ترتیب معمول / سابق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به ترتیب معمول / سابق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

به ترتیب معمول/سابق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به تریب سابق / معمول

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به تریب سابق / معمول

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به تریب سابق / معمول

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به تریب سابق / معمول

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به ترتیب سابق / معمول

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

به ترتیب معمول/سابق

پیشنهاد
٠

به ترتیب معمول

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به ترتیب معمول

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

به ترتیب معمول

پیشنهاد
٠

به ترتیب معمول

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به ترتیب معمول

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

مملکت فروزی. [ م َ ل َ / ل ِ ک َف ُ ] ( حامص مرکب ) کشورداری. کشورآرایی : دادم از مملکت فروزی خویش هر کسی را برات روزی خویش. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

مملکت فروزی. [ م َ ل َ / ل ِ ک َف ُ ] ( حامص مرکب ) کشورداری. کشورآرایی : دادم از مملکت فروزی خویش هر کسی را برات روزی خویش. نظامی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مملکت گیر. [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] ( نف مرکب ) گیرنده مملکت. کشورگشا. کشورستان : اسب او را چه لقب ساخته اند مملکت گیر و ولایت پیمای. فرخی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مملکت گیر. [ م َ ل َ / ل ِ ک َ ] ( نف مرکب ) گیرنده مملکت. کشورگشا. کشورستان : اسب او را چه لقب ساخته اند مملکت گیر و ولایت پیمای. فرخی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

مثل پوستین تابستان ؛ چیزی نه بجایگاه خود. بی ارز. بیهوده : روئی که چو آتش بزمستان خوش بود امروز چو پوستین بتابستانست. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مثل پوستین تابستان ؛ چیزی نه بجایگاه خود. بی ارز. بیهوده : روئی که چو آتش بزمستان خوش بود امروز چو پوستین بتابستانست. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مثل پوستین تابستان ؛ چیزی نه بجایگاه خود. بی ارز. بیهوده : روئی که چو آتش بزمستان خوش بود امروز چو پوستین بتابستانست. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مثل پوستین تابستان ؛ چیزی نه بجایگاه خود. بی ارز. بیهوده : روئی که چو آتش بزمستان خوش بود امروز چو پوستین بتابستانست. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مثل پوستین تابستان ؛ چیزی نه بجایگاه خود. بی ارز. بیهوده : روئی که چو آتش بزمستان خوش بود امروز چو پوستین بتابستانست. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مثل پوستین تابستان ؛ چیزی نه بجایگاه خود. بی ارز. بیهوده : روئی که چو آتش بزمستان خوش بود امروز چو پوستین بتابستانست. سعدی.

پیشنهاد
١

از برهنه پوستین کندن ؛ کار بیهوده کردن : نی برای آنکه تا سودی کنم وز برهنه پوستینی برکنم. مولوی.

پیشنهاد
٢

از برهنه پوستین کندن ؛ کار بیهوده کردن : نی برای آنکه تا سودی کنم وز برهنه پوستینی برکنم. مولوی.

پیشنهاد
٠

از برهنه پوستین کندن ؛ کار بیهوده کردن : نی برای آنکه تا سودی کنم وز برهنه پوستینی برکنم. مولوی.

پیشنهاد
٠

از برهنه پوستین کندن ؛ کار بیهوده کردن : نی برای آنکه تا سودی کنم وز برهنه پوستینی برکنم. مولوی.

پیشنهاد
٢

از برهنه پوستین کندن ؛ کار بیهوده کردن : نی برای آنکه تا سودی کنم وز برهنه پوستینی برکنم. مولوی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

نمدی آفتاب کردن ؛ کنایه از لختی برآسودن و نفسی تازه کردن. گویند: نگذاشت نمدی آفتاب کنیم ؛ هنوز از گرد راه نارسیده و اندکی نیاسوده ، به کار دیگر فرمان ...

پیشنهاد
٠

نمدی آفتاب کردن ؛ کنایه از لختی برآسودن و نفسی تازه کردن. گویند: نگذاشت نمدی آفتاب کنیم ؛ هنوز از گرد راه نارسیده و اندکی نیاسوده ، به کار دیگر فرمان ...

پیشنهاد
١

نمدی آفتاب کردن ؛ کنایه از لختی برآسودن و نفسی تازه کردن. گویند: نگذاشت نمدی آفتاب کنیم ؛ هنوز از گرد راه نارسیده و اندکی نیاسوده ، به کار دیگر فرمان ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

نمدپاره پوش ؛ نمدپوش. ژنده پوش : چو دید اردبیلی نمدپاره پوش کمان در زه آورد وزه را به گوش. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

نمدپاره پوش ؛ نمدپوش. ژنده پوش : چو دید اردبیلی نمدپاره پوش کمان در زه آورد وزه را به گوش. سعدی.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

کهن جامه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

از نمد گذشتن ( بیرون رفتن ) شراب ؛ کنایه از صاف و خالص شدن شراب. ( از بهار عجم ) .

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

شعله انداختن. [ ش ُ ل َ / ل ِ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) روشن و تابان کردن. نورانی ساختن. روشنایی بخشیدن : لعل در جام تا خط ازرق شعله در چرخ اخضر اندازد. ...