پیشنهاد‌های وهسودان مرزبان (١,٣٩٢)

بازدید
٣,٠٠٥
تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

برابر تازی آریغ حقد است

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

نام پسر کشتاسپ و برادر اسفندیار است بیامد پس آن برگزیده سوار پس شهریار جهان نیوزار به زیر اندرون تیزرو شولکی که نبود چنان از هزاران یکی بیامد بران ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

اپاورتن، اپاورتا، ابیورد پایتخت اشک دوم تیرداد تیرداد به�آپاورتن�/ �آپاوارتا� = ابیورد شهری ساخت وآنرا پایتخت کرد ونامش دارا/داریون نهاد. گویی شهر ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

انکه سخت و درشت باشد رست است و نه زست

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

به خان براهام شو بی کیار نگر تا چه دارد نهاده بیار شاهنامه

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

چو سی روز بگذشت از اردیبهشت شد از میوه پالیزها چون بهشت به شبگیر هرمزد خرداد ماه ازان دشت سوی دهی رفت شاه

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

زیستن باشد خری زاد و خری زید و خری مرد

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

تورج پسر میانی بود و نه بزرگترین - چرا که سرم برادرش تورج را گوید من ه سال و خرد از تو مهترم بجنبید مر سلم را دل ز جای دگرگونه تر شد به آیین و رای ن ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

خَل کج و شل و لق باشد و همچنان خاکستر و در سروده فرخی به هر دو چم است پیل مست ار بر در کاخش کند روزی گذار شیر نر گر بر سر کوخش کند وقتی گذر آتش خشمش ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

انرا به گونه پنج و پند نیز گویند - در زبانهای آریا گ و ج - g - هر دو را توان گفت . د - گ در پارسی گاهی ججای هم مینشینند مانند نرد و نرگ که هردو تنه ا ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

آماس و استخر است انرا پدام و پدم نیز گویند گرچه نامردم است ان ناکس بشود هیچ از او دلم پرگس او مرا پیش شیر بپسندد من نتاوم براو نشسته مگس گر نه بدبخت ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

غَرَس و غَرَش خشم است و غراسیدن غراشیدن خشم اوردن

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

فرهنگ اسدی چسبنده را دوسنده اورده شلک ، گل بود دوسنده و گیرنده چو پیش آرند کردارت بمحشر فرومانی چو خر در بین شلکا رودکی

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

چو پیش آرند کردارت بمحشر فرومانی چو خر در بین شلکا رودکی شلک ، گل بود سیاه دوسنده و گیرنده

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

نرد و نرگ هردو گفته شود و هردو تنه باشد

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

برابر دور عربی گردش و پرگار است چنین است پرگار چرخ بلند که آید بدین پادشاهی گزند. فردوسی. دور ترکی که ایست است از دار پارسی گرفته شده دار و بدار ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

پرگار گردش است چنین است پرگار چرخ بلند که آید بدین پادشاهی گزند فردوسی

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

درختان که کشتن نداریم یاد بدندان بدو نیمه کردند ساد ساد هیچ پیوندی با گراز ندارد و اسدی نیز در فرهنگ همچنین چیز نگفته و دگران گفته اند و گراز خود ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٩

تا کنون بیست سی واژه گوناگون را دیده ام که هیچ یک با هم هیچ پیوندی نداشتند و همگی را این ارش محمدی به اکمک ترکی بسته - دوستان ترکان ( غز سلجوق و مغول ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

درخت به درفش و سایبان نیز گفته میشده درختی زدند از بر گاه شاه کجا سایه گسترد بر تاج و گاه تنش سیم و شاخش ز یاقوت و زر بر او گونه گون خوشه های گهر

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

باد در پهلوی هم باد وزان است و هم هوا برای همین به هرجا از رخت که بسته نیست نیز بادبان گویند به سوراخهای زیر بغل و برخی بازه ها که با زیب و دکمه بسته ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

آفرین به این اریابد که پیوسته روشنگرانه مینویسد هیر که در اوستا و نوشته های پهلوی امده دارایی نیست همان خیر است گوید بسی هیر و خواستک بسی کرد - بسی ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

انکه برابر با اتش است آلاو است و آلاو زبانه آتش است به پارسی - آنکه سرخ و چهری است آل و آلل است و الاله و لعل و لاله با ان هم خانواده است ال قرمز سرخ ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٣

چرا برخی مردم این همه خود را به نادانی میزنند آیا نمیدانند سپاهان و ماهان از سپاه و ماه است ؟ بومهن از بوم مهن است و مچون دو میم کنار هم امدند یکی شد ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

آفرین بر دوستان خوب بهابادی که هم زبانشان بسیار کهن و زیباست وهم پیوسته همه جا بهین نوشته ها را مینویسند مرغ گیاه سرسبزی و همچنین دشتیست که تابستان و ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

چه بدبختی است که برخی بی دانش هر سخنی چرت میگویند و دگران نیز ان را لایک میکنند که دل دل کردن چه پیوندی با لرزه دارد - نادانی تا کی ؟ دگری نیز که بوم ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

پیوسته دهخدا زندگی و هوشش برای واژگان عربی و ترکی است تا انان را به زبان پارسی بکشد این کار همیشگی اوست اگر پس از ان همه جایی برای پارسی بود گاهی هم ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

پارسی ان بومهن است

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

برابر پارسی ان پاس است و در نوشته های کهن اورده اند و در برگردان قران و حدیث ترزبانان کهن برابر ساعت پاس اورده اند - یک شبانه روز از ایوار که فرورفتن ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

ویر پارسی ان است فرستاده باید یکی تیز ویر سخن گوی و داننده و یادگیر ز کشمیر وز دنبر و مرغ و مای وزان تیزویران جوینده رای ز دریا و از کنده و آبگیر ی ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دوستان هشدارند که معامله هر کاری میان دو کس یا بیشتر است و نه خرید و فروش دهخدا و دگران هم نگفتند مبالغه گفتند تأکید و مبالغه در کار و ابرام و تقاضا ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

پارسی آن ارته و اشه است

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

دلت را زنگ بد کردنم بخورده است به رندهی توبه زو زنگش فرو رند ناصر خسرو

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

کرا در آستین مردار باشد کجا یابد رهایش مغزش از گند؟ ناصرخسرو

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٦

به نوک تیر پیکان می گویند و به ته انکه بر زه مینهند و چهار پر بر ان است سوفار میگویند سوفار همان سوپَر تیر است ان سویش که پر است این را باید در پهلوی ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

کیکیز و گندنا و سپندان و کاسنی این هر چهار گونه که دادی همه دژن ؟ ( از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 402 ) . نگاه کن که بقا را چگونه میکوشد به خردگی منگر دان ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

در سروده سوزنی هیم به پارسی دری رسا و پهلوی رسا است و ان ه ام = آهم هست که در پهلوی برابر هستم است هیم به پله نیکی کم از سپندانی به پله بدی اندر هز ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

همانگونه که بسیاری از بزرگان میدانند فرهنگی پهلوی بازمانده که نام اویک اویم گرفته اُییگ اُییم ( ōīm - ēwak ) ایوو/ یگ/یو/ یی/یم /یج /یک/هک/اگ/ همگی ی ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

کاوک در پهلوی به چم مفصل نیز است و در لارستانی زانو است

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد

واژه پارسی برابر سیل عربی هین است هین از کوهسار دوش به رنگ می هین آمد ای نگار می آور هین. دقیقی. هینی به گاه جنگ به تک خاسته ز کوه هین بزرگ بازنگر ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٥

هنگ را هنج نیز میگفتند وهنج نیز ویژه پارسی است و از عربیگویی نیست - و فردوسی فرهنگ را فرهنج نیز اورده - ودر پهلوی شهریاریگ را شهریاریج نیز میگفتند ک ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

ویراژ گراز گرازان و ویراژان

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

ویراژان آنکه ویراژ د و بگرازد

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

ویراژان و بویراژ رفتن

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٢

به ره تو بس که نالم ز غم تو بس که مویم شده ام ز ناله نالی شده ام ز مویه مویی رضوانی شیرازی

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

بشخلیدن - بش خلیدن

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

نیزه او وصلت قلوب گسیده نیزه او صحبت رقاب گرفته وطواط

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٠

شفترک شیر بایدش نتوان خرد را داشت بی دایه احمد اطعمه شیرازی همشهری و پس رو بسحق

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
١

برابر پارسی این واژه عربی این واژه پارسی است نهاد - واضع= نهاده وضعَ = نهاد موضوع= نهاده وضع= نهاد آنچه دوستان درباره این واژه گفتند سراسر ژاژ و ی ...

تاریخ
٢ سال پیش
پیشنهاد
٤

اروانه شتر ماده است و لوک شتر نر است بختی شتر دوکوهه است و بیسراک شتر یک کوهه است سپیده دمان گاه بانگ خروس ببستند بر کوهه پیل کوس همه نیزه و تیر با ...