پیشنهادهای وهسودان مرزبان (١,٣٩٢)
چشمان تیه کالی خونم بخورد سالیست خوشبخت آنکه دلدار با یار تیه کالیست کاری که میتوانی با یار آشنا کن یک مشت خاک راهش بردار توتیا کن
تو سرو جویباری تو لاله بهاری تو یار غمگساری تو حور دلربایی. فرخی. به گیتی مرا خود همین است و بس چه انده گسار و چه فریادرس. فردوسی. اگر رای میداری ...
ژیان بچم خشمگین نیست شگفتا که گویا غرم ژیان و گوزن ژیان را ندیده اند بدان ایزدی فر و جاه کیان ز نخجیر گور و گوزن ژیان که با آهوئی گفت غُرم ژیان که ...
مرحوم عبدالحی حبیبی نویسنده و پژوهشگر خوبی بود افسوس که ایشان در پایان زندگی گوهر بار خویش دست به جعل نوشته ای زد که مدعی شد ان را در پیشاور از یکی ا ...
رزان=باغستان . ابن اسفندیار در تاریخ تبرستان گوید بوقت انکه شهر امل مینهادند مردی صاحب عیال بود یک گری زمین داشت که رزان او بود در پهلوی پهله ( تاتی ...
شوربختانه هرچه سخنور پیش از زمان صفوی به پشتون میبندند دروغ است و نخستین سخنور پشتون خوشخال خان ختک است
دوستمان وخشور و گنجور و دستور و شرور و بخور و همه چیز به هم پیوست برادر وخشور و گنجور پارسی را چه پیوند با شرور عربی - ور در نامهای پارسی مانند گنج ...
قلیچ = قلیج = گریج و گریگ است و گرا در پهلوی و پارسی دری برنده است و گریک نیز بچم برنده است و بی گمان شمشیر ر برنده است - این ریشه پهلوی انست انانی ک ...
شکردن و شکر و جانشکر و دل شکر نه به چم شکار که به چم برش و بریدن است و راست این واژه شگر است - شگر نیز چون شمار بی ش ریشه ان بدست میاید چون شمار که م ...
باز - پیمانه اندازه گیری برای درازا و چیزهای روان است انرا در پارسی هخامنشی بازیش میگفتند بچاه سیصدباز اندرم من از غم او عطای میر رسن ساختم ز سیصد ...
دهخدا میگوید در هندی شیره هرچیز را گویند گویا نمیدانسته در پارسی نیز ، رس و ریس شیره هر چیز باشد -
سَرین= بالش - سرینم خشت و بالینم زمین است و سَرین= سردین خنک - و در پارسی د - ی جای هم نشینند چون شهریارشهردار ماده مایه پاد پای آذرآپادگان آذربایجان ...
تنها - بی همتا - جدا با من محبت تو چو جان از عدم رسید نتوان ز دست دامن او را یکان گذاشت ورا نگویم از ارکان دولتست یکی که اوبجاه ز ارکان دولتست یکان
سرد به ترکی قش میشود و در قشقلاق نیز انرا میبینیم و سرد و سردین و سرین پارسی است سردین خنک - و در پارسی د - ی جای هم نشینند چون شهریارشهردار ماده مای ...
جوذر همان گیاه جودر است و نه جو ذره
اینچنین واژه ای درپارسی نداریم و ان تَحَجُّم عربی است و از سروده خاقانی نیز پیداست که همین واژه عربی است نه کرکس فرخج و نه زاغ تحجم است
قپیز و قپان ( گپیز و گپان ) با هم در پیوند است و از ریشه ایرانی کپ kap به چم دربرداشتن است . گپیز یا کفیز ، کویز، کویژ ، قفیز ، گپیچ ، کپیث ( پیمانه ...
جدا از پهلوی یوتاک =یو تاک - یو=یگ=یک و تاک هم تک است یو از پارسی باستان همان یک است که اکنون در پشتو و پهلوی آذربایجان=تاتی ) گفته میشود و گمان نکن ...
خرّقان بیگمان با دو رای درست است و همانگونه که در تاریخ بخارا آمده بچم فرخندگان ( مبارک عربی ) است و جز این که گفته در بسیار جاهای دگر نیز خرقان باشد ...
نام این آهنگ شیواتیر است که نام ارش کمانگیر است
هروی در ابنیه ارد که بزبان بهری خراسانیان کَوَندَه گویند - در کاشمر و سبزوار و بردسکن کوند و در نهبندان ترّک و در طبس تژگ گویند در شیراز انرا کرکو ی ...
غرن =گریان دو دستم به سستی چو پوده پیاز دو پایم معطل ، دو دیده غرن. بوالعباس الأرخسی پاره ای روستاهای شیراز گریید را غربیدن میگویند به خروش اندرش ...
کویژ نیز امده در ام الکتاب اسماعیلی امده
چفت و چفته خمیده و کج همیشه تا چو زنخدان و زلف دوست بود ز روی گردی گوی و ز چفتگی چوگان هزار مهر مه و مهرگان و جشن وبهار به خرمی بگذار و تو جاودانه ...
چو شمشیر تو رنگرز من ندیدم که ریگ سیه را کند بهرمانی منوچهری
گرمان همان کرمان و کرمانج است بر فرخی و بر بهی، گردد ترا شاهنشهی این بنده را گرمان دهی، وان بنده را گرمانیه منوچهری دامغانی
بخار به پارسی چندین نام دارد - وشم - نژم - مُژ - دم این بخار است و میغ و آمیغ را هم برای ابر و هم برای مه میگویند و مه را مه ومیغ و آمیغ و دمه و دمان ...
روشن و روشت = روش روشن زمانه بران سان بود که فرمان دادار کیهان بود فردوسی
این واژه را فردوسی نیز به گونه گش اورده وبه گمانم واژه گس که امروزه میگوییم برای گس سفید و گس سرخ و گس زرد و گس سیاه نیز بکار آید کسی را که اندیشه ن ...
گو اینکه شخ دیسه دگر سخ ( سخت ) باشد ت در واژه سخت نیز مانند ت در راست و خواست که در پهلوی راس و خواه است از ریشه واژه نیست و هر انچه در باره شخ امده ...
دبیره و کشه /کشک پارسی انست و دبیره نبشتن را و کشه کشیدن را ست ودوگواه راستگوی و پذیرای سخن داردیکی بیرونی خوارزمی و دگر سگالنده جنگان دلیران بلوچ ...
گسل بگسل - گسل گسلان چون خور خوران - وان دیگر گسلان انست که گویی پیوند گسست از من و رفتش گسلان چون اب که میرود ز سرچشمه روان گسلم گسلی گسلد گسلیم ...
گویند زمین بر سر شاخ گاویست و ان گاو را پای بر پشت ماهی است و پشت ان ماهی پایان جهان است فردوسی نیز انرا بارها بکار برده بچینی نشان داد شاهی کراست ز ...
گنده دماغی بنفشه بوی نه کالوخ گنده دهانی کرفس خای نه کیکیز. سوزنی چون با شعرا مرد بکاود و ستیزد چون بر کس و کون زن خود کارد کیکیز. فرهنگ اسدی کیکی ...
تژن همان تجن است که هم رودی در خراسان و هم در امل است و تژن تیز و تند باشد و هر خوردنی تند را نیز تژن و دژن گویند
دژن تنها تیز و تژن باشد و رود تجن را بخراسان و طبرستان نیز تجن گویند چرا که تند است
یکتازیانه خوردمی برچان از ان دو چمش کز درد او بماندیچون زرد سیب کی دل به جای داری پیش دو چشم او کو چمش را به غمزه بگرداند از وریب شهید بلخی
این واژه زنجی است و شادروان دهخدا و دگران نام ابوالعباس و همچنین نام نویسنده مهذب الاسما را که از ارگ زنجی سیستان بود به نادرست ربنجنی خوانده اند زنج ...
خدای زمین و اسمان گواه است داشتم درباره آن بالا و خوبانش تالشان و اران و دیلم و گیلان و آذربایجان لنکران و گروسان و مهرانیان ومرداویز و جستان و هسودا ...
مهستی از مهست مهست بزرگترین و نخست است و اگرچه نظامی ستی و مه ستی گفته ان چیز دگرست و مهستی و مهین پیوندی با ستی ندارد
دو یاد اوری دیوان لغت ترک نخستین کتاب ترکی به زبان عربی است دیده اید در جهان چنین چیزی را ؟ کسی نخستین کتابش به زبان دگری باشد ؟ دیوان لغت ترک را ...
بکن گردکوه و دز لنبه سر سرش زیر گردان، تنش را زبر ممان هیچ کاندر جهان دز بود نه یک توده خاک هرگز بود
پارسی ان پرپهن است
قالی را که خالی نیز میگفتند از واژه خارین و خاری و خاره است که به بافتنیهای پرز دار گفته میشد - در پهلوی ل و ر یک واژه اند
همه اینها را که دهخدا نشانه اورده ریغ است و نه زیغ - آه از غم آن نگار بدمهر کآریغ ز من بدل گرفته خسروانی جهان ویژه کردم به برنده تیغ چرا دارد از م ...
بُد آکنده هامون و گردون همه زمرغان چفاله زغرمان رمه گرشاسپنامه ز مرغ و آهو رانم به جویبار و به دشت از این جغاله جغاله وزان قطارقطار. عنصری.
خوک در تاریخ سیستان انرا برابر خیگ اورده و بیرونی انرا برابر خوی اورده و گوید گاو و گوساله و پیل و اهو و ان جانوران که با مردم خوگ کنند
یرقان گویشی دگر از زرگان و زرگ زرد است
دهخدا مانند همیشه از وازگان عربی و بربران مراکش مینویسد و واژگان پارسی و پهلوی این میهن ویران را خود نمیداند که چیست - مَس مَه است و و مسین و مهین و ...
جقه باید دگرگون شده چکه باشد چرا که جقه بسیار به چکه ( قطره ) میماند