پیشنهادهای وهسودان مرزبان (١,٣٩٤)
رودکی استاد شاعران جهان بود صدیک از او توئی کسایی برگست خاک کف پای رودکی نسزی تو هم نسزی کوش او چه خائی برغست هم نسزی خاک کفش او چه ژاژ میخایی گرغ ...
سماع واژی سامی است بچم شنیدن و هیچ گمان در ان نیست مگر آنکه در برخی زبانهای ایرانی سما را رقص و سماگر را رقاص میدانسته اند و در سانسکریت هم این واژه ...
فتراک واژی پارسی است از پت/پد راک
چه اندازه چرت گفته میشود - اینکه به کی میگویند که معنی نمیشود - غربت و غربتی یعنی چه؟ غریب - انکه بوده با غریبشمار مردم مختلط چون پدر را نام ...
خواهش میکنم کامنت فرستاده شده پیشین را پاک کنید من درست ننوشتم بی مست خرسند و خشنود است کامنت پیشین را نادرست نوشتم مکنزی بی مست را خرسند گفته ای کا ...
مُست هم گله مند و شکوه مند و ناخرسند است و هم خرسند و خشنود مکنزی در فرهنگ پهلوی خرسند و خشنودگفته به مستی رسید این از ان ان از این چنان تنگ شد بر د ...
مردم استان فارس باصریها شهرهای و روستاهای شرق شیراز و استان فارس نیز به دیوانه لیوه میگویند شاید عاشق هم باشد - دارم به این می اندیشم که چه اندازه بر ...
وشان بچم رقصان
در گوشه منتهی الارب زیر تهییج نوشته برانگیتن - برالیز - آلوز - در رساله روحی انارجانی که به لهجه تبریز در سده یازده هجریست الوز والوز امده و پژوهن ...
ویلان را ولو و پَرَه نیز گویند
خور گرفت و مه گرفت - خورگیران و مه گیران
تو خفته ای ای پسر و چرخ روز و شب همواره می کنند ببالینت پنگره - واژه های جندره و پاتره نیز هست
پژار ازرده و فگار و نژند و پژمان است و پژاره اندوه و افسردگی و دلتنگی است
آزرده - زار - رنجور
اندوه - افسردگی - دلتنگی
عیاران گروهی از جوانمردان بودند که از زورمندان میگرفتند و به تهی دستان میبخشیدند و دزد نیستنند. این واژه در پارسی ایار بوده ( چون انار ) بچم یاری و ...
نخست انکه فردوسی واژه سلیح و مزیح را هم بکار برده که ۱۰۰٪ عربی است و دیگر انکه در شاهنامه شوربختانه دستدرازی بسیار شده و بیشینه سروده هایی که در ان و ...
انکه بشیرازی است خزوک است و نه خروک - به ان خزوگ گه ترون گویند
کمین بچم نهانگاه عربیست از کمن و در این سروده فردوسی از کم است بر ان نامور تیر باران گرفت کمانش کمین سواران گرفت
چیرگی - فرادستی - زبردستی
بابا آشنا کوتاه شده آشناه است آشناه / آشناس =شناس بودن =شناخت است ناس کردن کسی =شناختن - ش از ان سو به پیش امده مانند مارش =شمار - تاب= تند تابش=شتاب ...
برفت از شهر گرگان یکسواره بزیرش تیزرو اسبی تخاره
در عربی چنین واژه ای نیست و نقاش را رسام گویند . نقش از واژه نگار فارسی گرفته شده چون دار و داشت
آید درست است اید در اید چون درامد این پارسی است و در عربی چنین چیزی نیست
این واژه آیدی پارسی است از در اید
کالون= غلاف نیام شمشیر
ارون /هارون عبری با ارون پارسی هیچ پیوندی ندارد ارون پارسی به چم شوق وآوران است
ازحد سند تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسی ، فرس جمع فارس و معنی فرس پارسایانست و بتازی چنین نویسند و پارسی را فارسی نویسند - فارسنامه ا ...
خواجه ی چین که نافه بار کند مشک را ز انگُژَد شمار کند
انگژه/انگژد/انگدان/انغزه یکیست و ژد صمغ است
در دست نوشتهای کهن و نوشته های تاریخی انرا شیدان نوشته اند ( مانند چیدان و شیران ) برای نمونه در پارس نامه این بلخی و پارس را چندین مَرغ است مرغ شیدا ...
مسعودی گوید رود امویه را نیز رود کالف می نامیدند وعند الفرس على ما فی کتاب السکیکین أن کیخسرو کان قبله على الملک جده لأبیه، وهوکیکاووس ولم یعلم ممن ه ...
خدایا یک عقلی بده به برادران ما که همه چیز را به ترکی میبندند نام قندس و قندز چه پیوندی با توز و نمک دارد؟ یا از نشستن پرندگان ؟ مگر پرنده هست؟ نام ق ...
نام زنبور پارسی نیست این نام در زبان سومری به نام پرنده بوده و سپس به زبان سامی رفته . در پارسی به زنبور مُج / مُنج/ونج/گًنج گویند
زرگُنج به چم حلبه است و زرگنج چینی به حلبه چینی گویند
اندی بچم حالا هست
خام لوک بار خر است شتر اگر بمیرد خام لوک بار خر است = بزرگ مرده اش به ناکسان می ارزد
دوستی که گمان میکند چون هزینه برابر خرج است پس هزاندن بیرون کردن است باید بداند که هزینه خرج نیست و ریشه ان هم - از - است
پلخمون باید گویه دگری از فلاخن/ فلاخون / پلاخوون /پلخمون باشد
و اگر دم زدن دشوار بوذ و با غناسیدن چنانک کس به خواب اندر بغناسد بدان که علت صعب است و اگر دم زدن اسان بود و بی غناسیدن بدان که علت سلیم است و و روی ...
فرهنگ دیوان لغات الترک یک نوشته ساختگی است که در سده نوزده پان ترکها جور کردند و از انجا که زبان ترکی سده پنج را نمیدانستند ناچار انرا به زبان عربی د ...
جهانگیری این بیت سیدعزالدین را شاهد آورده : گر برِ تهمتن هشی به مصاف ار برِ کرگدن کشی به سلاح. هشی از هشیدن واشیدن و اچیدن است
این واژه هیچ پیوندی با خوب وبد امدن ندارد چندش/چندگ به چم حرکت و جنبش است
راس الغول و حامل راس الغول دو اصطلاح هستند که از پارسی سر دیو و برنده سردیو گرفته شده و این نامهای پهلوی و سغدی و خوارزمی انست و برنده به پارسی گرا ن ...
مرهم دارویی است که بر رخم و بر تن مالند مالهم ملهم در زبانهای هندی نیز مالا و ملهم است که پیداست از مالیدن و مشتن امده و همچنین واژه پماد که فرانسوی ...
نیلوفر واٰژه ای پارسی است و سره ان نیلوفل/نیلوول است نیل برابر ابی است و فل/ول گل است و هم اکنون در استان فارس نیز گفته میشود میدانیم که گل در پارسی ...
انچه را امروز زبانهای ایرانی میگویند در گذشته نام زبانهای پارسی داشت و ابن مقفع میگوید زبانهای پارسی گوناگونند پهلوی پارسی خوزی دری سورانی پهلوی زبان ...
مچیدن میدن و مکیدن است این چرتها چیست که نوشته شده
خلوت فراغت بال
گاهشمار ساعت است به کردی انرا کاتشمیر کاتزمیر گویند