پیشنهادهای وهسودان مرزبان (١,٢٩٦)
خلوت فراغت بال
گاهشمار ساعت است به کردی انرا کاتشمیر کاتزمیر گویند
چه زمان - کی =gava در کردی کرمانجی وقت= گاس/گاه / کات در کاتشمیر - گاهشمار فصل گار یار جار بار زمان/دمان - دم وقت سردم گویا از سال نیست از سر دم ...
یعنی ندانسته اند که این همان عنقا است اعز من بیض الانوق اعز من بیض العنقا
میگویند چه انق است انق یعنی زشت و در ارمنی آنگِق شده همان انق است که با بستن ک/گ به ان بسته اند انقک/انگق شده
یعنی من نمیدانم ما تا کی باید فریبخورده عثمانی و پان ترک باشیم برادر من پیش ار اینکه با تعصب روی چیزی پا فشاری کنی این گوگل است ایغوری مغولی تاتاری ق ...
انچه ترکش انفجار است نامش پرزه است
واژه زمان از دمان و دم است و دم همان دم و باز دم است است این واژه بسیار کهن است و در اریایی انگلیس تایم است
امروز پیشنهاد به چم پیشنمون / پیشنماد پیشگذار offer گرفته میشود اما پیشتر به چم پروژه و قرارداد بوده
دوستی که گفت از اوستایی به پارسی رفته نخست انکه اوستایی خود پارسی است و دیگر انکه در عربی واژه رخنه نیامده و عربها نمی دانند چیست
در عربی مدرک از درک است و نمی توان از ان بچم سند بهره برد انچه در پارسی در این سالها رواج پیدا کرده و میگویند مدرک باید همان مهرگ و مهره باشد که مانن ...
پرچ. برچ به چم موی و درخشیدن است درفش نیز به چم درخشیدن است و انرا درخش درفشنده و درفش درخشنده نیز گویند - پرچم واژی پارسی است پرچ/برچ درخشیدن و گیسو ...
پرچم واژی پارسی است پرچ/برچ درخشیدن و گیسو را گویند و م دگر گشته ن است که در واژگان پارسی نشان وصفی و نسبت است چون زر زرن. روز . روزن - روش /روشن - چ ...
شلنگ و شنگینه و شنگرک خرطوم پیل است و لوله اب را به همین روی شلنگ خواندند
شلنگ و شنگینه خرطوم پیل است و لوله اب را به همین روی شلنگ خواندند
بیخ امید من ز بن برکند آنکه شاخ زمانه پیرای است از که نالم بگو ز کارگزار یا از آن کس که کار فرمای است
کلنگ /کلند / خرچال/ غازقلنگ پارسی انست و به ترکی درنا گویند
من در شگفتم از دوستانی که معنی ژیار را شهرنشینی و تمدن مینویسند . بابا نه ما سرخپوستیم و نه شما . زبان همه ما چه بلوچ چه کرد چه لر چه تبری و گیلکی و ...
چیشت به چم خوراکی است و گویا چاشت از گاس/گاه اید و به نیم اغازین روز از بامداد تا نیمروز گویند و پس از انرا پسین گویند گه چاشت چون بود روز دگر بیام ...
خیور/هیور/ایور به پارسی برادر شوی را گویند و برادر زن را خُسُربرا گویند و پرزن و پدرشوی را خُسُر گویند و خسوره نیز گفته اند
برابر پارسی ان واژه �دم � است و واژه زمان نیز از همین واژه است هنوز بسیاری از ایرانیان به وقت خوش میگویند دم خوش . دم وش . دم میگذرد وقت می گذرد ...
من بر این باورم که زبان پارسی دری ( زبانی که به ان سخن میگوییم ) برگرفته ای از دیگر زبانهای ایرانی است و می توان با زبانهای همخانواده اش ان را پشتیبا ...
دست کم پانزده واژه پارسی برابر تیزی و زودی و فرزی هست و ما واژه عربی سریع را به کار میبریم ننگ بر ما تیز . اشتو. گرژ. زبر. ژر. زغرد. گربز . زرنگ. چُ ...
چغر/سور/سغر بچم سخت باشد سور پای ان کار است سخت پای ان کار است - چون چغر گشت بناگوشِ چو سیسنبر تو چند نازی پسِ این پیرزن زشت چغاز ( ناصرخسرو ) .
جلد بچم چست و چابک پارسی است و در ان سخنی نیست و در سانسکریت هم همین اید - شوربختانه بسیار شده اند کسانی که بی هیچ دانش زبان شناسانه واژگان عربی و سر ...
در پارسی ان را بنداریه و بندار میگفتند و واژه بندر نیز از ان گرفته شده پیش از انی که ترکان به ایران ایند و پیش از انی که عرب به ایران اید و پیش از ان ...
ای خداوند بکار من ازین به بنگر مر مرا مشمر ازین شاعرک لاس و دلوس ابوشکور بلخی
خدای ناو - خدا = صاحب
گاهنبار به گفته حمزه اصبهانی بچم مهمانی همگانی است
این همه چرت و پرت چیست که میگویید بویژه علی باقری این همه نمیدانید که مراد و مرید یک وازه صرف شده در عربی هست از راد یرید و مراد، ما راد = انچه خواست ...
خداحافظ را اخوندها در این یکی دو سده جور کردند وچیز بی ریشه ای هست در روستاها و شهرستانها چیزهای دگر میگویند ( دست کم پیرانشان ) - خدانگهدار بدرود - ...
جوش= اوج - منتها
دهخدا همه چیز را بسته به دم عربی در اینها دیم پیوندی با دایم و مدام عربی ندارد - دیم بچم بارش است - ایا ابر دایم میبارد که انرا چنین معنی کردی؟ ابر ...
دس=ده در پارسی سمنان
شادروان دهخدا گوید رسته || گویا زری باشد که هنوز پاک نشده و کدورات خاک و سنگ در آن است ، مقابل ساو. - این درست نیست چرا که درباره ساو گفته اند زری با ...
گو که در شهنامه امده بچم قوی است و شگفت که این واژه به عربی نیز رفته و قوت و قوی را از همین واژه است در پشتو غوښتل/غوشتل=خواستن و توانستن است
در روستای شیراز بنجشک و ونجشک و بجشک و همدان ملیچک و ملوچک در کلهری ملیچک و چکوله و کردی چولکه . در ورامین چنگوشک ودر یزدی چغرک و در برخی جاها ان را ...
انچه دوستمان مهدی اسکندری گفت از دو واژه جدا از هم است چم/زم به چم سرماست که در واژه زمستان و زمین انرا داریم رچ/رس/رست بچم سفت است
این که نامش را قشقایی گذاشته بی گمان از فریب خوردگان پان ترک است و قشقاییها مردمانی با فرهنگ ایرانی هستند و چنین هرزه لایی از انها دور است
آزند ههر چیز که چیزی را آژده وانباشته کند - آژندن وآژیدن آجین کردن است آژدن و آژن چون زد و زن و زند است آژیدن و آژندن آژن و بیاژن بفرمود کآهنگران ...
چویل کر کمر باد اوشنیدش دل کر کاردین تر غم انجنیدش
فعل امر از آژیدن و آژندن آژن و بیاژن
هامون بچم هموار است سپه بود بر کوه و هامون و راغ دل رومیان بد پر از درد و داغ. ز هامون برآمد به کوه بلند برادْرْش بسته بر اسپی سمند. ستور از در شه ...
بندر =بند در - جای کشتی بستن است و پیوندی با بن ندارد
در استان فارس دامن و کنار را کنا و کناغ گویند
شهر/شار پیشتر خشثر بوده و شار را در پارسی نیز میگویند و همه مردم افغانستان انرا شار میگویند - و در شاهنامه بارها امده که من شارسانم علیم درست درست ا ...
کژ است وعده تو با تو راست شاید گفت مگرد گرد کژی بیش از این و راست پلنگ
ای کیای خطیر ابراهیم چرخ با همت تو پست آید هست با تو هیبت تو نیست شود نیست با دولت تو هست آید پدرم را گرفته ای به چه جرم؟ مکن این کز تو سخت گست آید ق ...
واندر داگ پزشکیه و کرد پزشکیه داگ اپدم پزشکیه �داغ اَپدُم بِزِشکیهْ� dāg abdom bizeškīh همچنین اردوان پنجم هخامنشی را اردوان افدم میخواندند
شگفتا از شادروان دهخدا که نیمی از زبان پارسی را عربی و ترکی نوشته بادیه /باطیه همان پاتیله /پاتیل است و اگرچه باطیه را با ط نوشتند این بسیار افتاده ک ...