پیشنهادهای وهسودان مرزبان (١,٢٢٢)
باد در پهلوی هم باد وزان است و هم هوا برای همین به هرجا از رخت که بسته نیست نیز بادبان گویند به سوراخهای زیر بغل و برخی بازه ها که با زیب و دکمه بسته ...
آفرین به این اریابد که پیوسته روشنگرانه مینویسد هیر که در اوستا و نوشته های پهلوی امده دارایی نیست همان خیر است گوید بسی هیر و خواستک بسی کرد - بسی ...
انکه برابر با اتش است آلاو است و آلاو زبانه آتش است به پارسی - آنکه سرخ و چهری است آل و آلل است و الاله و لعل و لاله با ان هم خانواده است ال قرمز سرخ ...
چرا برخی مردم این همه خود را به نادانی میزنند آیا نمیدانند سپاهان و ماهان از سپاه و ماه است ؟ بومهن از بوم مهن است و مچون دو میم کنار هم امدند یکی شد ...
آفرین بر دوستان خوب بهابادی که هم زبانشان بسیار کهن و زیباست وهم پیوسته همه جا بهین نوشته ها را مینویسند مرغ گیاه سرسبزی و همچنین دشتیست که تابستان و ...
چه بدبختی است که برخی بی دانش هر سخنی چرت میگویند و دگران نیز ان را لایک میکنند که دل دل کردن چه پیوندی با لرزه دارد - نادانی تا کی ؟ دگری نیز که بوم ...
پیوسته دهخدا زندگی و هوشش برای واژگان عربی و ترکی است تا انان را به زبان پارسی بکشد این کار همیشگی اوست اگر پس از ان همه جایی برای پارسی بود گاهی هم ...
پارسی ان بومهن است
برابر پارسی ان پاس است و در نوشته های کهن اورده اند و در برگردان قران و حدیث ترزبانان کهن برابر ساعت پاس اورده اند - یک شبانه روز از ایوار که فرورفتن ...
ویر پارسی ان است فرستاده باید یکی تیز ویر سخن گوی و داننده و یادگیر ز کشمیر وز دنبر و مرغ و مای وزان تیزویران جوینده رای ز دریا و از کنده و آبگیر ی ...
دوستان هشدارند که معامله هر کاری میان دو کس یا بیشتر است و نه خرید و فروش دهخدا و دگران هم نگفتند مبالغه گفتند تأکید و مبالغه در کار و ابرام و تقاضا ...
پارسی آن ارته و اشه است
دلت را زنگ بد کردنم بخورده است به رندهی توبه زو زنگش فرو رند ناصر خسرو
کرا در آستین مردار باشد کجا یابد رهایش مغزش از گند؟ ناصرخسرو
به نوک تیر پیکان می گویند و به ته انکه بر زه مینهند و چهار پر بر ان است سوفار میگویند سوفار همان سوپَر تیر است ان سویش که پر است این را باید در پهلوی ...
کیکیز و گندنا و سپندان و کاسنی این هر چهار گونه که دادی همه دژن ؟ ( از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 402 ) . نگاه کن که بقا را چگونه میکوشد به خردگی منگر دان ...
در سروده سوزنی هیم به پارسی دری رسا و پهلوی رسا است و ان ه ام = آهم هست که در پهلوی برابر هستم است هیم به پله نیکی کم از سپندانی به پله بدی اندر هز ...
همانگونه که بسیاری از بزرگان میدانند فرهنگی پهلوی بازمانده که نام اویک اویم گرفته اُییگ اُییم ( ōīm - ēwak ) ایوو/ یگ/یو/ یی/یم /یج /یک/هک/اگ/ همگی ی ...
کاوک در پهلوی به چم مفصل نیز است و در لارستانی زانو است
واژه پارسی برابر سیل عربی هین است هین از کوهسار دوش به رنگ می هین آمد ای نگار می آور هین. دقیقی. هینی به گاه جنگ به تک خاسته ز کوه هین بزرگ بازنگر ...
هنگ را هنج نیز میگفتند وهنج نیز ویژه پارسی است و از عربیگویی نیست - و فردوسی فرهنگ را فرهنج نیز اورده - ودر پهلوی شهریاریگ را شهریاریج نیز میگفتند ک ...
ویراژ گراز گرازان و ویراژان
ویراژان آنکه ویراژ د و بگرازد
ویراژان و بویراژ رفتن
به ره تو بس که نالم ز غم تو بس که مویم شده ام ز ناله نالی شده ام ز مویه مویی رضوانی شیرازی
بشخلیدن - بش خلیدن
نیزه او وصلت قلوب گسیده نیزه او صحبت رقاب گرفته وطواط
شفترک شیر بایدش نتوان خرد را داشت بی دایه احمد اطعمه شیرازی همشهری و پس رو بسحق
برابر پارسی این واژه عربی این واژه پارسی است نهاد - واضع= نهاده وضعَ = نهاد موضوع= نهاده وضع= نهاد آنچه دوستان درباره این واژه گفتند سراسر ژاژ و ی ...
اروانه شتر ماده است و لوک شتر نر است بختی شتر دوکوهه است و بیسراک شتر یک کوهه است سپیده دمان گاه بانگ خروس ببستند بر کوهه پیل کوس همه نیزه و تیر با ...
فرهاد پهلوان زمان کیکاوس و کیخسرو است که هم در جنگ مازندران هم در کین سیاوش و هم در اوردن بیژن به همراه رستم است شگفت که اینهمه چیزی از او نمیدانیم ...
گشن دستگاهی نهاده فراخ یکی کلبه سازیده بر پیش کاخ بمن داد زین گونه دستارخوان که بر من جهان آفرین را بخوان
گشن دستگاهی نهاده فراخ یکی کلبه سازیده بر پیش کاخ بمن داد زین گونه دستارخوان که بر من جهان آفرین را بخوان
گشن دستگاهی نهاده فراخ یکی کلبه سازیده بر پیش کاخ گشن دستگاه گشاده دستگاه
بیرونی در التفهیم همهجا جای بازو باهو اورده میان پروین ساعد و آرنج و باهو و دوش. التفهیم بیرونی
تاریخ قم گوید دینجان ده انیان است ودراین دیه از فرزندان عجم قومی بودند که به شجاعت منسوب بودند پس نی بزبان عجم شجاع باشد و دیه یعنی قریه پس ده انیان ...
دستبی ری و دستبی همدان دو دست بزرگ بودند که هریک بیش از نود روستا داشت و دستبی همدان را گاهی دستبی قزوین نیز مینامیدند ابن فقیه گوید دستبی ری و دستبی ...
گاشتن گذرای گشتن و شیوه بهین راندن این واژه است همان گونه که گذشت و گذاشت و خورد و خوراند داریم جای دارد که این فعل را زنده کنیم
چم چشم است به پارسی دری به زبان مردم هرات و فراه و غور و سیستان و مکران و گیلان و خرم آباد و پهله ( فیلی ) این واژه بی گمان بسیار کهن است و چم درزن ...
فران باغ برو خنست درست نوشتن فرنبغ و درست خواندنش را یاد گیر پس بیا - تو کجا بن دهشن را دیده ای را دیده ای و از رازش آگاهی ما که پهلوی میدانیم خواندن ...
ههمه نمونه ها که دهخدا آورده ا ایچون ( اینچنبن ) است و هیچ یک را نمی توان به چیز دگر بست
در فزیک از پس برامدن بسنذگی و بیش از بسندگی - احتمال محتمل تحمل - سود متوقع یا زیلن متوقع تخمین ارزیابی اندازه گیری براورد -
اگر ورجا ارج و ارز یا برز بود انرا ارجمند و ارزمند و برزمند میگفتند بیگمان ورجا چیز دگر است
رس که در سروده های زیر است خواجه یکی غلامک رس دارد کز ناگوارد خانه چو تس دارد منجیک رادمردان همه با درگهش آموخته اند چون بز رس که بیاموزد با سبز گی ...
قوچ جنگی و صخره
دهخدا پیوسته نخست واژه ها را عربی میبیند و واژه عربی را ترجمه میکند و اگر واژه به هیچ روی به عربی نمینمود انگاه ان واژه پارسی را به عربی ترجمه میکند ...
رودبار هر زمین و روستا و شهرستان که کنار رود باشد انرا رودبار میگویند ز برای نمونه دشت میان رودان رودبار است دشتهای دو سوی امو دریا و گلزریون رودبارس ...
هیز خیز نیز گویند دول بود و انکه هیز چشم است در گارنامه اردشیر بابکان امده است که شاپور به اسواران گفت که هیزگ به چاه افگنید و آب آهنجید . . و ستور ...
به گمانم غن در این سروده همان سنگ روغن گیری باشد و خواستش از پیچش سنگ روغنگیران است و نه دستابرنجن بر سر هر رگ تافته گیسویی پیچیده بر دستش بکردار غن ...
بوعلی سینا و بیرونی هر دو در نوشته های پارسیشان نهادن را برابر فرض نهاده اند