پیشنهادهای وهسودان مرزبان (١,٤١٦)
دوست بشگردی مردمان سنگان نیز که به پارسی دری سخن میگویند بزغاله را شنگ و بزغالگان را شنگان گویند از امدن گ بر سر شن و شنگ گفتن ان پیداست که این وازه ...
روشن از ان دست اموزشن و گلشن نیست و روشن و روزن از روز و روش است
موی را در بیشتر استان فارس مود و مید میگویند مود و موی چون پاد و پای - ماده مایه - داده دایه - زاد زای - خود خوی - پاییز پادیز - خدا خیا - بلاده بل ...
کادین کدین کتین ختون خاتون ختین خاتین کتایون کدبانو خثین کدیور ختوش هتوش هتوس ختوس اتوس ختوسا هتوسا اتوسا هدیش خدیش همگی گویه های یک وازه پارسی اند
- آبگاه تهیگاه و گرده گاه است میان استخوان لگن و دنده را آبگاه و تهیگاه و گرده گاه گویند سر سنان تو در آبگاه گرده ی خصم مدام کار کند چون زبان که در ...
گرده - این سروده نظامی را دهخدا در بخش گره نان اورده که درست نیست باید انرا در بخش گرده مردمان میاورد و پهلوی پهلوانان و گرده گردنان درست است درم پ ...
نماندن گویه دگر نمودن و نماییدن ( مانندگی و نشان دادن ) است خداوند جهان، الب ارسلان، سلطان دین پرور که با عدلش نماند جور یکسر عدل نوشروان آنچه که ...
چقدر هر یک از ما میخواهیم به دیگری هم زور بگوییم دری زبان میگوید سورانی نوشته نشود سو رانی میگوید کرمانجی هم سورانی بنویسد برادرمان دارد به پارسی دری ...
فراشا = فراخه=گراخه لغتیست در هراس و هراسه فراشیدن = فراخیدن= گراخیدن = خرازیدن = هراسیدن مو بر بدن برخاستن است. ( فرهنگ جهانگیری ) . فراشا. . . پیش ...
من = اندیشه سرش سبز باد و تنش ارجمند منش برگذشته ز چرخ بلند فردوسی
خن خنده این عجبتر که می نداند او شعر از شعر و خشم را از خن. رودکی
همه کسانی که گفتند سنات و سناتور و سن اری است چرت میگویند سن برای نوزاد هم به کار میرود و سناتور انست که در سنا باشد و سنا بچم پیر است - سن عربی به چ ...
رنج = کوشش برنجید پس هر کسی نان خویش بورزید و بشناخت سامان خویش بپوییم و رنجیم و گنج آگنیم بدل بر همی آرزو بشکنیم - رنج = رنگ بپوییم تا آب و رنجش ...
این هومن خوب براتون اسان کرد خلیج از خل و ایج است و خلبان از خلیدن - بدبختی به اینست که چهارده تا هم انگشت زدن
گست گویه دگر زشت است گ =ج=ز ست =شت
بی = بیک برابر با اما و ولی - بیک میخواهد تا پاک کند شمارا ترجمه بلعمی از تفسیر طبری فاکثرهم الناس لایشکرون و بی گویشترین مردمان شکر نمیگذارند - ...
برادر آذرآپادگانی ایا نمیدانی شر و شریدن و آبشار یکیست و هیچ گاه ش و یا شی نمیشود و ایا نمیدانی نام کهن شیز گنجک و گزن و جزنگ و جزن و گندزک بودو شیز ...
دوستانی که درباره گفت گفتند نخست انکه ت در همه گویه های گفت و گوت و وت و وخت واخت و نمونه های دگر شناسه است و از ریشه واژه نیست بهتر است وازگان را با ...
گویا دوستمان اهنگ سروده های پارسی را نمیشناسد که پرسید خوالیگر را چگونه میخوانند گمانم در پارسی هیچگاه آ از پس خو نمیاید - و این خو یک واژ بود و اکنو ...
تِنگیدن و تَنگیدن هردو هم رقص و خیز است و هم تَنگ و هر دو را تنج نیز توان گفت و هر دو را هم به کسر و هم به فتح توان گفت - نیک او را فسانه واری شو ...
همچنان کوشان خود زبان نوشته دارند و زبانشان ایرانی است و بسیار به پارسی نزدیک است و خود را در کتیبه ها اریا خوانده اند
کوشن یک واژه پارسی است و در پهلوی نیز امده و در سروده ای به پهلوی آذری آمده همان های و همان هی و همان هوی همان کوشن همان دشت و همان کوی اژ واجم اوی ...
نشست از بر گاه جادو پرست و نه چادر پرست - وزان جادوان کاندر ایوان بدند همه نامور نره دیوان بدند سرانشان به گرز گران کرد پست نشست از برگاه جادوپرست
خیون و خیونان زرد پوست نیستند خیونان ایرانی هستند خیونان همان کوشانیان و هفتالیان ایرانی هستند - هندی ها انان را هونا مینامند - گرچه چینیان نیز بر ای ...
رضا جان بز و گوسفند حیون میگوییم که از حیوون و حیوان عربی است - این هیون پارسی است -
پوشه = پوشن جامه سرش تنگ بگرفت و یک پوشه چاک بداد و نبود آگه از شرم و باک فردوسی
پوشه = پوشن = جامه سرش تنگ بگرفت و یک پوشه چاک بداد و نبود آگه از شرم و باک فردوسی
غرض منظور
ساوالان نیست ان سواران است
رامند گویه دیگری در راوند است و ان رها وند است که به تازی انرا مضاعف گویند -
پارسی ان رهاوند میشوند در النقض امده که نام راوند رهاوند بود و ان به پارسی مضاعف است
پیشتخته به گرامافون میگویند در جنوب ایران و در کشورهای کویت و بحرین و قطر و امارات نیز رواج دارد
هاز و هازیدن گویه دیگر ساز و سازیدن است در پارسی بسیار دو گویه از یک وازه را هم قافیه کرده اند
ان نهاز است و نه بهاز
اسب سر گله را نهاز گویند
شهر = شه را = شه را = شهر برابر است به انچه به تازی انرا مُلک و مملکت خوانند و شه و شهرو شهرستان = مَلک و ملک و مملکت است به تازی - و گویه دیگر ش به ...
خهر گویه دیگر شهر است و هنوز در خراسان و سیستان شهر را خهر گویند گویه های شهر چند است شهر و شار و خهر و خار و هار و شهر = شه ر= ملک و مملکت است به تا ...
همه نمونه هایی که برای چهره اورده هیچ کدام معنی چهره ندارند و صورت به معنی چهره یک وازه تازه کاربرد است و در زبان فارسی هیچ گاه به معنی روی و چهره نب ...
رهاوند در تاریخ قم یا کتاب النقض امده که نام راوند رهاوند به معنی مضاعف بوده
دوستانی که عادت کردند چرت و پرت بگویند اخر ببنند دعوا کی وارد زبان فارسی شده ؟ پس ببرندش به زرتشتی دعوا ربطی به دیو ندارد - برادر دعوا همش صد سال نیس ...
برادر سپنتا مهر چه ژاژها که خاییده ای - که گفته است که گند از جند عربی گرفته شده؟ و که گفته که گند برابر با خایه همانست گند لشکر است ؟ و کدام نادان م ...
اسپ را به پارسی نوند وباره وگله ان فسیله وماده ان مادیانه وجفت جویش را گشن وبچه انرا کره و شیرخوارش و شیرده اش را ستاغ وآمخته انرا پدرام وپرجوش آنرا ...
باره اخشیج توسن است باره اسب رام و پدرام و ارام است و نه اسپ توسن -
دوستی گه گفته بود پای افزارست پای در این سروده فردوسی پاییدن و ماندگاری است ( ( اگر بارهٔ آهنینی به پای سپهرت بساید نمانی به جای ) ) اگر به پایدا ...
باره راه اورد است چیزی بردنی به از نیکوسخن چیزی نیابی که زی دانا بری بر رسم باره. ناصرخسرو.
باره هر ستور که بار کشد و مرد برد چه اسب باشد و چه اشتر و چه خر و چه استر بارگی و باره گویند - و بار از بردن است و سوار در نهادش اسببار و اسبار است و ...
باره هر ستور که بار کشد و مرد برد چه اسب باشد و چه اشتر و چه خر و چه استر بارگی و باره گویند - و بار از بردن است و سوار در نهادش اسببار و اسبار است و ...
بارگی هر ستور که بار کشد و مرد برد چه اسب باشد و چه اشتر و چه خر و چه استر بارگی و باره گویند - و بار از بردن است و سوار در نهادش اسببار و اسبار است ...
پهره گویه دیگر این واژه هاست پهله فهله فهرج پهرگ پرهه پلهه پلخه پلخ بلخ پرسه پرثه و پارسه پارس و پهلو و پرثو است این همه واژه ها گویه همند همچنین نام ...
این هیره نیست هیزه است . هیزه چند چیز است یکی هیزه پس گردن است مشتی سیاه هیزه آمدندشهر گرفتد برو هیزه سیاهت پس نیاد و ریه ، شش قفا ، هیزه و وجه ...