پیشنهادهای مهدی نمازیان(مترجم) (٣,٧٥١)
پول داغ در علم اقتصاد، پول داغ یک گردش وجوه ( یا سرمایه ) از یک کشور به کشور دیگر به منظور کسب یک سود کوتاه مدت روی نوسانات نرخ بهره یا نرخ تبادل ار ...
مطالب مستهجن، تصاویر زننده
به صورت مستهجنی، به نحو زننده ای
( به طعنه ) [کلمات، کتاب، تصاویر و غیره]مستهجن، زشت، زننده
قابل فروش، مناسب برای فروش Be highly salable مشتری زیاد داشتن، بازار داشتن، مشتری پسند بودن
۱ . به سلک قدیسان درآمده، به مقام قدیسی رسیده ۲. ( کهنه ) خلد آشیان، خدابیامرز ۳. ( به شوخی ) مقدس، قدیس مآب، بنده خاص خدا My sainted aunt ۱. پدر آم ...
( مشروب ) ساکی
۱. به خاطر. . . ، محض رضای. . . ۲. ( مشروب ) ساکی Christ's, 'For goodness, heaven's, pity's, god's تو را به خدا!، آخه!ای بابا!، محض رضای خدا! For t ...
روز عیدِ قدیس
( مربوط به ) قدیسان، پارسایانه، [شخص]صدیق، پارسا، پرهیزگار، [رفتار]قدیسانه، پرهیزگارانه، قدیس وار
قداست، ولایت، پرهیزگاری، پارسایی
مقام قدیسی
دارایی هایی که به آسانی قابل تبدیل به وجه نقد نیستند، دارایی ثابت گفته می �شود که نام دیگری که برای دارایی های ثابت در لیست اموال شرکت در نظر گرفته ش ...
۱. به سلک قدیسان درآمده، به مقام قدیس رسیده ۲. ( کهنه ) خلدآشیان، خدابیامرز ۳. ( به شوخی ) مقدس، قدیس مآب، بنده ی خاص خدا My sainted aunt ۱. پدر آمر ...
۱. ( پیش از اسامی اشخاص یا اماکن یا حرف بزرگ ) سَن، سنت، مقدس ۲. قدیس؛ ( درجمع ) اولیا، مقدسین ۳. ( آدم ) صبور، فرشته Saint Peter سن پیتر، سنت پیتر، ...
( درآمریکا ) قایق بادبانی
پارچه ی بادبانی
( ورزش ) تخته ی موج سواریِ بادبانی
Sail across/past {ابر و غیره}خرامیدن، {شخص}خوش خوشک رفتن، خرامان رفتن، خوش خوشک گذشتن، با طمطراق گذشتن Sail in پا به میدان گذاشتن، وارد معرکه شدن، پ ...
all ) plain sailing ) خوب و راحت، بی دردسر، سهل و آسان
1. به راحتی موفق شدن 2. {امتحان و غیره}راحت گذراندن، به آسانی گذراندن
پا به میدان گذاشتن، وارد معرکه شدن، پا پیش گذاشتن
sail across/past {ابر و غیره}خرامیدن، {شخص}خوش خوشک رفتن، خرامان رفتن، خوش خوشک گذشتن، با طمطراق گذشتن
hoist the sail بادبان ها را برافراشتن، بادبان ها را برافرازید lower the sail بادبان ها را پایین آوردن، بادبان ها را جمع کردن، بادبان ها را پایین بیا ...
۱. کشتی رانی، دریانوردی ۲. ( ورزش ) قایقرانی ۳. سفر دریایی، ( موعد ) حرکت کشتی There are three sailing a day from here to spain روزی سه کشتی به قصد ...
Sailing - boat قایق بادبانی
Sailing - ship کَشتی بادبانی
ملوان، ناوی، دریانورد، ملاح Be a good sailor تو کشتی حالِ ( کسی ) به هم نخوردن، دریا ( کسی ) را نگرفتن، دچار دریازدگی نشدن Be a bad sailor تو کشتی ...
کلاه حصیری، کلاه لبه صاف
[بچه و غیره]لباس ملوانی
[بچه و غیره] لباس ملوانی
( با بادبان های برافراشته ) در حرکت بودن
( محاوره ) روی کسی را کم کردن، کسی را سر جای خودش نشاندن، باد کسی را خالی کردن
بادبان را برافراشتن، سفر ( دریایی ) را آغاز کردن، با کشتی روانه شدن
( دریانوردی ) همه ی بادبان ها را برافراشتن
عصر کَشتی های بادبانی
جهت بادبان ها را عوض کردن، تغییر جهت دادن
بادبان ها را پایین آوردن، بادبان ها را پیچیدن، بادبان ها را جمع کردن، بادبان ها را پایین بیاورید
بادبان ها را برافراشتن، بادبان ها را برافرازید
۱. [کَشتی و غیره]بادبان، شراع، بادبان ها ۲. سفر دریایی، مسافرت دریایی ۳. ( دریانوردی ) کَشتی ۴. [آسیاب بادی]پرده ۵. با کَشتی رفتن، سفر دریایی کردن، ب ...
۱. گذشته و اسم مفعول فعل say ۲. ( رسمی ) مذکور، مزبور، نامبرده، پیش گفته، یادشده، فوق الذکر
( در خطاب به اروپاییان در هندوستان ) صاحب
sago - palm ( درختِ ) نخل ساگو
1. نشاسته ی ساگو، پنیر خرما 2. ( درختِ ) نخل ساگو
1. ( ستاره شناسی ) قوس، کمان، رامی ( =نهمین صورت منطقه البروج ) 2. ( شخصِ ) متولد برج قوس
1. ( شخص ) متولد برج قوس 2. ( مربوط به ) برج قوس
شکم داده، گودافتاده
بخردانه، عاقلانه، فیلسوفانه، فیلسوف مابانه، زیرکانه، مثل دانایان He nodded sagely حکیمانه سر ( اش را ) تکان داد.
( گیاه ) برنجاسپ، ترخون، درمنه