پیشنهادهای مـجـتـبـی عـیـوض صـحـرا (١,٥٨٣)
آدرس واژه ترکیبی ایرانی است و دیگر نیازی به معادل فارسی ندارد و فرانسوی ها ( adresse یا address ) از ما گرفتن! آد: واژه ای ترکی - اسم، نام، نشان، اثر ...
آدرس واژه ترکیبی ایرانی است و دیگر نیازی به معادل فارسی ندارد و فرانسوی ها ( adresse یا address ) از ما گرفتن! آد: واژه ای ترکی - اسم، نام، نشان، اثر ...
این واژه ترکیبی ایرانی است و دیگر نیازی به معادل فارسی ندارد و فرانسوی ها ( adresse یا address ) از ما گرفتن! آد: واژه ای ترکی - اسم، نام، نشان، اثر، ...
اَلَلَ - این واژه ترکی است ولی در فارسی هم رواج پیدا کرده و تبدیل به تیکه کلام و لغتی عامیانه گشته است! کاربرد:هنگامی که اتفاق مُهَیّج، جالب، خَفَن و ...
آریا واژه ای فارسی است و area وام گرفته شده از فارسی است! چون در زمان هخامنشیان و به ویژه در زمان داریوش یکم ( 522 سال پیش از میلاد یا 3000 سال پیش ) ...
آریا واژه ای فارسی است و area وام گرفته شده از فارسی است! چون در زمان هخامنشیان و به ویژه در زمان داریوش یکم ( 522 سال پیش از میلاد یا 3000 سال پیش ) ...
کاروان واژه ای فارسی است و caravan برگرفته شده از فارسی است! . گوشزد: کار همیشه در نوشته های پهلوی به مینوی ( معنای ) کار ( عمل، انجام، وَرز و. . . ...
با کاربان دواملایی است! - واژه ای فارسی است و caravan برگرفته شده از فارسی است! . گوشزد: کار همیشه در نوشته های پهلوی به مینوی ( معنای ) کار ( عمل، ...
آرمان واژه ای فارسی است و arman برگرفته شده از فارسی است! امید، آرزو، هدف و. . .
واژه ای فارسی است و arman برگرفته شده از فارسی است! امید، آرزو، هدف و. . .
هَنگ - واژه انگلیسی - معادل فارسیش: قُفل کردن، میخکوب شدن، سَنکوپ کردن، به حالت خلسه فرو رفتن، رد دادن!
هَنگ - واژه انگلیسی ( hang ) - معادل فارسیش: قُفل کردن، میخکوب شدن، سَنکوپ کردن، به حالت خلسه فرو رفتن، رد دادن!
شایع شدن، دهن به دهن گشتن، چو افتادن، هو کردن!
چِراغِ ذِهنَش روشن بود - کنایه از این که کاملاً مُطَلِّع و آگاه و مُسَلَّط بود، ذهن و فکر و حواسش خوب کار می کرد، نکته سنج بود!، حواسش به هَمِچی بود!
مثل: قَلَم اَنداز نوشتن - کنایه از سَرسَری و بی دقت نوشتن، بی حوصله و شتابزده نوشتن، باری به هر جهت انجام دادن، کاری کرده باشیم!
دَر نُطق جوش کردن - کنایه از علاقه ای برای سخن گفتن نشان دادن، هیجانی برای صحبت کردن داشتن، میل و اشتیاقی برای حرف زدن و سخنوری داشتن
از دَهَنِ خَلق حَرف را گِرِفتَن - کنایه از این که در میان حرف مردم حرف زدن، پریدن تو سخن کسی، پابرهنه وسط حرف کسی پریدن، حرف تو حرف شدن، نوکِ صحبت ک ...
چو گَرد - کنایه از با شتاب، به سرعت، به تُندی، فوری، سه سوت! مثالی از شاهنامه فردوسی: به پیش سپاه اندر آمد چو گَرد / چو رعد خروشان یکی ویله کرد با س ...
جِگر خوردن گُربه - کنایه از تَلَف شدن، از بین رفتن، از دست رفتن، برباد رفتن، مُردن، نیست شدن، تباه شدن، نابودشدن، هدر رفتن، ضایع و خراب گشتن مثالی ا ...
تَن زَدَن - کنایه از خاموش و ساکت شدن - کنایه از آرامش، آسایش، آسودگی، راحتی، خیالِ تخت یا جمع، فَراغِ بال - کنایه از کاهِل، تنبل ( نام یک حیوان ه ...
خَندۀ خوش - کنایه از قهقهه ( قاه قاه ) ، خندۀ دلچسب و دلنواز، هیراد! مثالی از شعر نظامی در کتاب مخزن الاسرار: خندۀ خوش زان نزدی شکّرش / تا نَبَرَد آ ...
طُوق سَرِ چَرخ - طوق: خطی سیاه یا سفید مانند حلقه دورِ گردن کبوتر و. . . - عِقد، مَخنَقه، قَلّاده، گردن بند - غُل و زنجیر کنایه از بندگی و سَرسپُردگ ...
پَرده نِشین کَردَن سَرِ خواب - کنایه از بستن پلک ها یا پرده چشم در هنگام خواب، چشمامو روی هم میذارمو! مثالی از شعر نظامی در کتاب مخزن الاسرار: پرده ...
زَهره میغ از دَریا گُشادَن - کنایه از صعود بخار و ابر دریاخیز ، کنایه از به منصه ظهور درآمدن، دیده شدن مثالی از شعر نظامی در کتاب مخزن الاسرار: زَهر ...
مُهره کِشیدَن - کنایه از صاف کردن، راست کردن، درست شدن - کنایه از میزان و تنظیم کردن، ساماندهی و مرتب کردن - کنایه از جلا دادن و پالایش کردن! مثالی ...
کرب: ماتم، اندوه، رنج، غم و غصه، ناراحتی، مصیبت، عزا، سوگ - عزاداری، سوگواری بلا: صدمه، آسیب، گزند، زیان، ضرر، خُسران، خسارت، خَدشه، حادثه ناگوار - ا ...
واژه ای انگلیسی - یکی از معادل های فارسیش: تیمگان، یارِستان
واژه ای انگلیسی - یکی از معادل های فارسیش: تیمگان، یارِستان
واژه ای فرانسوی - یکی از معادل های فارسیش: سَر تیم، سَر یار
واژه ای فرانسوی - یکی از معادل های فارسیش: سَر تیم، سَر یار
تیم واژه ای فارسی - team برگرفته شده از واژه ی فارسی است! معنی قدیم: رِباط، کاروانسرا، خانقاه ( خانگاه! ) ، صومعه - خانواده، خاندان، اهل بیت، ایل، ط ...
واژه ای فارسی - team برگرفته شده از واژه ی فارسی است! معنی قدیم: رِباط، کاروانسرا، خانقاه ( خانگاه! ) ، صومعه - خانواده، خاندان، اهل بیت، ایل، طایفه ...
واژه ای ترکی - اسم پسرانه آل: بگیر، دریافت کُن، بدست بیار، مال خود کُن آش: باز کُن، گسترش بده، گُشادن - ایجاد، بنا کردن - بِستر لازم را فراهم کردن، م ...
استارت آپ - برابر پارسیش: نوپانا، نوپاگار، نوبنیادگر ( نوبنیان گر ) ، پدیدان ( در اینجا " ان" پسوند فاعلی و انجام دهندگی است ) - آغازَنده، شروعَنده ...
start up - برابر پارسیش: نوپانا، نوپاگار، نوبنیادگر ( نوبنیان گر ) ، پدیدان ( در اینجا " ان" پسوند فاعلی و انجام دهندگی است ) - آغازَنده، شروعَنده، ...
معادل فارسیِ comedian - دهخدا: خنداننده >>> خند ( بن مضارع ) ، ان ( در اینجا پسوند حالت و چگونگی ) ، نده ( پسوند فاعلی ) شیخ بهایی: طنزو >>> طنز ( ...
دهخدا: خنداننده >>> خند ( بن مضارع ) ، ان ( در اینجا پسوند حالت و چگونگی ) ، نده ( پسوند فاعلی ) شیخ بهایی: طنزو >>> طنز ( اسم ) ، او ( در اینجا پسو ...
comedian - دهخدا: خنداننده >>> خند ( بن مضارع ) ، ان ( در اینجا پسوند حالت و چگونگی ) ، نده ( پسوند فاعلی ) شیخ بهایی: طنزو >>> طنز ( اسم ) ، او ( ...
تلو: خوان این واژه از قرآن برداشته شده است! ( ( وَ ما کُنتَ تَتلو مِن قَبلِهِ ) ) >>> پیش از آن هیچ نوشته ای نمی خواندی ( سوره عنکبوت/آیه ی 48 ) که ...
قُلُپی - در گویش بازاری و تهرانی ( کوچه بازاری ) - یکجا، در کُل، هاپول! - سر ضرب، یه کَلّه، یهویی ( یهوکی! ) ، یکدفعه، به یکباره، جیرینگی!
قُلُپی!
کوتاه شده آن: هَپَلی! قاراشمیش!
هَپَل هَپو!
اسم پسرانه - واژه ای ترکی با ریشه فارسی انگلیسی: چادلی ( Chadli ) شاد:سرزنده، سردماغ، شاداب، بانشاط، سرحال، دلخوش، سرخوش، مشعوف، شادمان، خوشحال، خر ...
اسم دخترانه - مشتق - مرکب از: آپا: شمال - بالا، رفیع، بلند، والا و. . . دی: دود آتش، شرار ( شراره! ) آتش - درخشنده، نورانی، تابان پا: پسوند همانندی ...
اسم پسرانه - واژه ای مرکّب و ترکیبی از دو کلمه: آبِل: استاد، آموزگار - اُستا ( اوستا! ) ، کارفرما، ارباب، رییس ( رئیس! ) و. . . اتکا: دلگرمی، پُشتگر ...
واژه ای ترکی - اسم پسرانه آت: پرتاب کردن، افکندن، انداختن! سِز:سیز - شما:ضمیر دوم شخص جمع، گاهی برای احترام هم بکار می رود. معنی: کسی که چیزی را هدف ...
واژه ای ترکی - اسم پسرانه آتا: پدر، بابا - مَرد، جوانمرد، صاحب همّت، انسان بزرگ - جسور، دلیر، شجاع، دلاور، پهلوان، غیور و. . . گلدی: اومدن، رسیدن، ر ...
معادلی برای واژه ی فرانسوی: شیک!
واژه ای فرانسوی - معادلی برای آن: شَکیل!