پیشنهادهای دکترحامد رسولی (١,٦٨٢)
گوژ، کوهان، برامدگی گرد، پیاده روی، قوز کردن، تروشرویی کردن، روی کول انداختن
مدتی است. . . . ، زمان طولانی است. . . . ، یه مدته مدیدی. . . .
اعتبار قابل اعتماد، قابلیت اعتماد، قابلیت اطمینان، کامپیوتر: قابلیت اطمینان، روانشناسی: پایایی، بازرگانی: قابلیت اطمینان، قابل اطمینان، علوم هوایی: ق ...
ثابت، توپر، سخت پا، یکپارچه، یکسان، ماده جامد، سفت، محکم، استوار، قوی، خالص، ناب، بسته، منجمد، سخت، حجمی، سه بعدی، نیرومند، قابل اطمینان، علوم مهندسی ...
مابین ، درمیان، دربین، درمقام مقایسه amidst, among, betwixt, in the middle of, mid
بینابین، متناوب، نوبت دار، نوبه ای، نوبتی، علوم نظامی: اجرای تیراندازی بینابین حملات دیگر، پراکنده، جسته گریخته، تیکه پاره، شکسته، دوره ای، ، هر از گ ...
تقسیم کردن دو نیم کردن، میله های باقیمانده، یک پا جلو و یک پا به عقب، از جبهه دورافتادن، ترک، انشعاب، دو بخشی، شکافتن، دو نیم کردن، از هم جدا کردن، ش ...
flames, blaze, combustion, conflagration, inferno - bombardment, barrage, cannonade, flak, fusillade, hail, salvo, shelling, sniping, volley - pass ...
آتش آتش زدن، افروختن، شلیک کردن، شلیک، تیراندازی، حریق، تندی، حرارت، تفنگ یا توپ را آتش کردن، بیرون کردن، انگیختن، ورزش: شوت محکم و مستقیم، علوم هوای ...
رانندگی با ماشینی که قصد خرید آنرا دارید ببینید آنرا دوست دارید یا خیر
بانک، بانکداری کردن، در بانک گذاشتن کرانه رود، سکو، صخره زیرآبی کم ارتفاع، کنار، لب ساحل، ضرابخانه، رویهم انباشتن، کپه کردن، بلند شدن ( ابر یا دود ) ...
to look or behave like an older relative به کسی رفتن، شبیه کسی بودن She takes after her mom به مامانش رفته، شبیه مامانشه، عین مامانش هستش
بنارود، روستایی است از توابع بخش مرکزی شهرستان طارم در استان زنجان ایران، جمعیت این روستا در دهستان درام قرار داشته و براساس سرشماری سال ۱۳۸۵جمعیت آن ...
زدن، خوردن، اصابت، موفقیت، ضربه به توپ یا حریف، ضربه بدنی به حریف برای خروج او از بازی ضربه، بوکس :، به هدف زدن، ضربه شمشیرباز به بدن حریف، طعمه دزدی ...
strike, bang, beat, clout ( informal ) , knock, slap, smack, thump, wallop ( informal ) , whack - collide with, bang into, bump, clash with, crash a ...
سر کیف، خوشحال، بذله گو، خیلی شاد و بشاش، کوک، مفرح، شوخ
جمع کردن، خالی کردن آشکار، زلال، صریح، شفاف، زدودن، ترخیص کردن، روشن کردن، واضح کردن، توضیح دادن، صاف کردن، تبرئه کردن، فهماندن، کلید پاک کردن صفحه ن ...
request, ask, challenge, inquire, interrogate, question - require, call for, cry out for, entail, involve, necessitate, need, want - claim, exact, ...
در جواب how are you داده میشه یا میتونیم بگیم can't complain
Ini mini, maini , mow Catch a tiger by a toe معادل اتل متل توتوله
periodic, broken, fitful, irregular, occasional, spasmodic, sporadic بینابین، متناوب، نوبت دار، نوبه ای، نوبتی، علوم نظامی: اجرای تیراندازی بینابین ح ...
delight, amuse, entertain, gladden, gratify, humour, indulge, satisfy, suit لطفا دلپذیرکردن، خشنود ساختن، کیف کردن، سرگرم کردن، خواهشمند است
swindle, deception, fraud, scam ( slang ) , sting ( informal ) , trick عیب بر علیه، از بر کردن، دانستن، اعتماد، گول زدن، مخالف، پیشوند به معنی ( با، ...
Time is finished Time is over Time is up
Time is up
همیشگی، پایا مداوم، پایدار، ثابت قدم، باثبات، استوار، وفادار، دائمی، عدد ثابت، کامپیوتر: ثابت، معماری: ثابت، قانون فقه: دائمی، شیمی: ثابت، روانشناسی: ...
continuous, ceaseless, incessant, interminable, nonstop, perpetual, sustained, unrelenting - unchanging, even, fixed, invariable, permanent, stable, ...
contest, chase, competition, dash, pursuit, rivalryمسابقه مسیر، دویدن، مسابقه دادن، به سرعت رفتن، نژاد، نسل، تبار، طایفه، قوم، طبقه، جدار، گردش، دورا ...
ندونی بهتره، به صلاحته ندونی، بهتره مطلع نشی
refuge, den, haunt, hideaway, retreat آشیانه ساختن، لانه ساختن؛ لانه، آشیانه آشیانه تیربار، آسایشگاه، پاتوق، آشیان کردن، آشیان گرفتن، درمحل محفوظی جا ...
صدای کبوتر وقمری، بغبغو کردن، با صدای نرم وعاشقانه سخن گفتن، اهسته بازمزمه ادا کردن، نرم نرمک حرف زدن، با نازه و عشوه و غمزه حرف زدن
agreement, arrangement, conclusion, confirmation, establishment, working out - payment, clearing, discharge - colony, community, encampment, outpos ...
He has born with a silver spoon in his mouth او ثروتمند به دنیا اومده و لای پر قو بزرگ شده به اصطلاح
امتیاز نقطه گذاری کردن، دماغه، دلالت کردن، متوجه کردن، مقصود، محل، مرکز، جهت، مرحله، باریک کردن ( انتهای طناب ) ، راس، نوک، هدف گیری کردن، نشانه روی ...
intelligence, brain ( s ) ( informal ) , grey matter ( informal ) , intellect, reason, sense, understanding, wits - memory, recollection, remembranc ...
uneven, broken, bumpy, craggy, irregular, jagged, rocky, stony - ungracious, blunt, brusque, coarse, impolite, rude, unceremonious, uncivil, uncouth ...
fashion, craze, custom, mode, style, trend, way - in vogue: popularity, acceptance, currency, favour, prevalence, usage, use رسم معمول، رواج، عادت، ...
importance, consequence, greatness, moment, note, significance, weight - size, amount, amplitude, extent, mass, quantity, volume بزرگی دامنه، حیطه ع ...
interrupt, bother, butt in on, disrupt, interfere with, intrude on, pester - upset, alarm, distress, fluster, harass, perturb, trouble, unnerve, uns ...
support, column, pier, post, prop, shaft, stanchion, upright - supporter, leader, leading light ( informal ) , mainstay, upholder پایه، جرز، رکن، ار ...
maintain, continue, keep up, prolong, protract - keep alive, aid, assist, help, nourish - withstand, bear, endure, experience, feel, suffer, underg ...
عقب انداختن، به تاخیر انداختن، به تعویق انداختن، پشت گوش انداختن
ancestry, blood, descent, extraction, origin, pedigree, family, clan, folk, house, kin, kindred, race, stock, tribe دودمان، اصل ونسب، اجداد، اعقاب، ن ...
ancestry, blood, descent, extraction, origin, pedigree, family, clan, folk, house, kin, kindred, race, stock, tribe سطربندی، سطر شماری، سویه، دودمان، ...
تبلیغ کردن ( برای کالا یا خدمات ) تاسیس کردن، توسعه دادن، بالا بردن، ترفیع دادن، ترقی دادن، ترویج کردن، قانون فقه: ترفیع دادن، بازرگانی: ترویج دادن، ...
دستگیر ( کردن ) اسیر، گرفتار، دستگیر، شیفته، دربند، اسیر کردن
small, diminutive, infinitesimal, little, microscopic, miniature, minuscule, tiny - precise, close, critical, detailed, exact, exhaustive, meticulou ...
بدون شک و تردید، بی شک ، مطمئن، بدون شبهه،
perceive, behold, catch sight of, discern, distinguish, espy, glimpse, look, make out, notice, observe, sight, spot, witness - understand, appreciat ...
jerk, bump, jar, jog, jump, lurch, shake, start - surprise, blow, bolt from the blue, bombshell, setback, shock تکان دادن یا خوردن، تکان دادن، دست ا ...