پیشنهادهای شاهین (١٦٤)
توخ! توخ! توخ!👇 ( صاف ) ۱ - کشیدن: جذب. ۲ - کشنده: جاذب. ۳ - کشند: کشنگ: قشنگ: جذاب. ۴ - بیگی خود را که نیافتی فیلسوف گرامی!
سیاه چول دوخایه، بخمل کوس را میگایه: ماشین خیاطی یعنی کردن.
یاداشت: پس و باز: بعد. پستر و بازتر: ابعد. پسان و بازان: بعدا. پسانه و بازانه: بعدا. پیش و فرا : قبل. پیشتر و فراتر : اقبل. پیشان و فرایان: قب ...
همچنین: همینطور. همچنان: همانطور.
از قرین پرسیدم: وسوسه در کجا می کنی؟ گفتا: اندر ❤️ ! گفتم: از کی آموختی؟ گفتا: از جهان آفرین! گفتم اندر ❤️ کی وسوسه خواهی کرد؟ گفتا: اندر ❤️ استاد DN ...
بُن واژه ای ضحک به معنی استهزا کننده است. خداوند می فرماید: هنگامیکه کفار با شیاطین خود تنها می شوند باز بر شیطانها خود می گویند، ما با شما استیم و ...
جمشید = سلیمان ع نمرود = ابراهیم ع نمرود = فریدون ع این چه حالیست که بر سر ما می آید. چه تاریخ برگزیده ات از سما می آید. جهانی سپاس 🙏 از خدایان ...
خردل متل رندان👇 بگذارید که تا خری یک خر باشد تااینکه بارت را سرش ببری، باز اگر خر را هوشیار ساختی وادار استی که خودت بار خر را ببری.
کوردلی
به زبان تاجیک کابل اختیاری چنین گفته میشود ذهن: ❤️ کورذهن: کور❤️ اندرین واژنامه به کوردل نگاه کن تا ایستگاه فرجامین خواهی رسید. ❤️ به ❤️ راه دارد. ...
هشدار! افغانستان: مال ما را خالق کایینات خورده نمی تواند دگران خو بندگانش اند. ما کیستیم؟ پارتیان: خراسانیان. در زمانش سر روم فرمانروایی می کردیم. ان ...
این افغان واژه ای پارسی نیست مگر پشتو. این بحث دگری دارد. نام هر تبار از زبان خودشان است. افغان یک قوم است مانند ترک. ما در افغانستان اوغان می گویم ...
پیشکی شاندن: ( از پیش شاندن ) دژ یا ضد پَسَکی شاندن: ( از پس شاندن ) گاه گاه مردم کرایه ای خانه را پیشکی پرداخت می کنند یعنی از پیش قبلا پرداخت می ک ...
شیدن: شیستن/ to set نشیدن: نشیستن/ to set up فراشانیدن: فراشاستن/ preset روشنی: فراشیدن: فراشیستن/ در پیش شیستن. فراشانیدن: فراشاستن/در پیش شانیدن ی ...
فرساینده: مفسد. واژه ای پارسی دری چنین است.
واژه ای دانشیک👇 رستاربندی: [ آنکه می داند کار می گیرد آنکه کار نمی گیرد، نادان است. ] رهیدن: رستن: ردن. ( کا پ ) . رهش و رستار. ره خلاف راه. رسته ...
کلاس ۱۹۹. راستیانه. [ برای کلاس اول ] به راستی که. [ برای کلاس های پایان ] کالاس چیست؟ مچم به فارسی 👈 رسته می گویند. رسته چیست؟ یعتی قصار، صنف و طب ...
سیاست فرهنگی است.
آیا مغز درست یا مزگ. پاسخ: مغز. مغز: تقلیب [ مزغ: مزگ ] در اینجا دیده می شود که مزگ تقلیب مغز است و در زبان پشتو افغانستان هم به تقلیب مزغه می گوین ...
دریغندگی: نوستالوژی. دریغیدن: دریغ خوردن. دریغانیدن: دریغ دادن. باش که بدیغانمتان: باش که سر دریغ بیارومتان. دریغانندگی: نوستالوژی دادگی: سر نوست ...
۱ - کاروُر: کارگیر. ۲ - بهرَوُر: بهره گیر. کار بر و بهره بر نادرست است. چون مصادر 👈 [ وُردن و آوُردن ] اند . دستوُر 👍 دستبر 👎 کاروُر👍 کاربر👎 ...
بَهرَهوُر: استفاده کننده: User بهره وُردن: استفاده کردن.
ذین : [ پهلوانی] ذهن: [ معرب ]. ذینانگی: [ پهلوانی ] ذهنیت: [ معرب ]. این آخرین واژه ام در نخستانیدن ( تاویل ) در این فرهنگ است همانچه را معنی کردم ...
راز واژگان شاعران در خفا باید بود. آوازه: وازه. آستانه: ستانه. آلانه: لانه. . . . . . . . . . . باز راه خدا نیست که مفت و کله زین همه واژگان ...
افسون بزرگ برای پهلوانان! تک تک تک! 👈 دروازه است: ( آواز در است ) کدام کسی پشت در است. دروازه: درآوازه: آواز در. تک تک تک. چووووف افسون. 👈 از دو ک ...
متصوفین المتصوفات! به خود بیا از مستی برآی! او لوده در سُستی درآی.
افسون بزرگ برای پهلوانان: ( پثیدن ) = ( رهیدن ) : رفتن: گذرکردن. آزاد شدن ( پاثیدن ) = ( راهیدن ) : ماندن. ایستادن. بند و قید و گیر شدن. پثی: رهی: ...
یاداشت: پژ به پس بدل شده. پژمردن👈 پس مردن. پژواک: پس واک: پس آواز. و غیره! پث هم به پت و هم به پس بدل شده و هم به پی👇 پثمودن: پهمودن: پیمودن: ر ...
ویکی چالاک:👇 افغانستان بخشی از سرزمین پیشدادیان است. پیشدادیان👈 نیاک ایرج و نیاک فریدون👈 ایرج 👈 بادار ایران.
Path: پث: بدل: پت: راه. پته: راهه پته ای زینه: راهه ای زینه. پله ای نردبان. پت: پشم. پُخک. جاکت پت می دهد. پِشک یعنی گربه ( همو که میو میو می کند ...
مجبور شدم که معنی اشرا برتان بنویسم. ریشه ای و اژه ای سپاس! ۱ - پث: پت: ره. ( پته ای زینه: راهه ای زینه ) مصادر: ( پثیذن: پثیستن ) بدل: ( پسیدن: ...
1 - بیا که برویم. ( مفرد. ) 2 - بیایید که برویم. ( جمع ) ( مفرد مودب ) در زبان پارسی دری افغانستان! آمدن: to let
درود بر پهلوانان زبان پارسی. زمانیکه می خواهید یک واژه ای عربی را مینش یا معنی کنید، شرط و پیمان اینست که آن مصدر را بشناسید چگونه مصدری است. نمونه ...
عقل یعنی کوری پای.
تبع: پیرو. تابع: پیشرو. متبوع: میانه رو
کامنت: ذیشن👍👉 ذیشنگاه: ذیدگاه. دیدگاه: دانشگاه. یگان بیست سال بعد از واژگان من پی خواهند برد.
هوشند و هوشنده: بدو بچیم مانند اسپ: هوشنده: هوشنگه: هوشنگها: هوشیانگها: هاوشینگها: هائوشیانگها. ( اکنون در کتاب اوستا درآمد ) هوشیدار و هوشیار، چگون ...
رهنمایی برای سارا جان. هوشنگ بدل از هوشند است بر وزن قشنگ و قشنگ بدل از کَشند است. هوشند صیغه مبالغه ای فارسی از مصدر هوشیدن. یعنی کسی که بسیار هوش ...
پَث؟ سِپث؟ پاث؟ سِپاث؟ تیز؟ ستیز؟ کسی معنی یک واژه را نمی داند نباید از دل خودجفنگ بنویسد. استادان گرامیان.
فت از مصدر فتیدن و فتادن به معنی خطا. فِت رفتن : خطا رفتن، خطا خوردن، به هدف نخوردن. از پهلوی هدف گذشتن.
ویرایش می شود.
عملیه عملیات: اوپریشن ( قصابی )
مَرزِیدَن: حد و حدود. مَرزِیدَه: محدود مَرزِیدَگی: محدودیت.
مُرزِیدن: گناه کردن. آمُرزِیدن: بخشیدن.
پِیشَکان و پیشکانی یکی اند. پیشکان زدن و پیشکانی کردن: مسابقه دادن. پیشکانی کردن: همپیشی کردن: همدیگر را پیش کردن. پِیشَکایی:پِیشَکی: از پیش. پول ...
پیشه گان: همپیشه. فروردینگان: همفروردین. بازرگان: همبازار: همسوداگر: تاجر. دهگان: همده. شهرگان: همشهر: شهروند. شهرگانی: همشهری. شهرگانیان: شهرگ ...
پیشه گانی: همپیشه گی: هم مسلکی.
پِیشه گان: هم پیشه: هم مسلک. پیشه گانی: همپیشه گی: هم مسلکی.
پِیْشْگانی: پِیشَکانی: همپیشی: مسابقه. پیشکانی کردن: مسابقه دادن. پیشکانی زدن: مسابقه دادن. گان: هم گان: پسوند مشترک. هم: پیشوند مشترک. در پیشگ ...
همپیش: پِیْشْگان.
آوُراننده شدن: مُتَحَمِّل شدن. ( کننده نام: اسم فاعل ) آوشتانیده شدن: مُتَحَمََل شدن. ( کُنسته نام: اسم مفعول ۱ - حمل: [ وُردن: وُشتن ] ( کاب م ) ...
پِیشَکانی: مسابقه. این در افغانستان رواج دارد. در اصل ( پیشگانی است. مانند دوستگانی ) [ پیش گان ی = هم پیش ی. ] پِیشگانی: همپیشی. پیشگان: همپیش. ...
ای نیلگون دریای من باز آمدم، باز آمدم باز آمدم، باز آمدم ای جام و ای مینای من باز آمدم، باز آمدم اینک صدای پای من باز آمدم، باز آمدم باز آمدم، باز ...
زبان من زبان پهلوانی است هنگامیکه بر پهلوانان آموزش می دهم آنان باید بجای مصدر کابذر بگویند چون ما پهلوانان استیم منبع همین واژگان خود پهلوان شاهین ا ...
به زبان کوچه و بازاری می شود 👈 ( بگی خوده. بگی خوده که نیافتی. )
عمل: کردار. عمل کردن: کردار کردن. ذهب: رفتار. ذهب کردن: رفتار کردن. گفتار نیک، رفتار نیک، پندار نیک. همینگونه تبدیلش کنیم درست است؟
آذر: آتش دهاک: صیغه ای مبالغه مونث از دهیدن. بسیار دها و دهنده. آذردهاک: آذدهاک: آژدهاک: آژدها: اژدها. ( در این ابدال حرف ری تلفظ نشده ) ۲ - ذردهاک ...
مدآمد:رفت آمد. ترافیک. مد: رفت و شد.
باید ویرایش شود.
دیانا ( پ ) [ کنانا نام ] ۱ - مُعَلِّمة. ٢ - مُفَهِّمة. فهمانا.
دینا ( پ ) ( کنا نام ) ۱ - عالمة. ۲ - فاهمة. زن فهمنده.
مصدر : درگاه، کابذر، دربار. ( زبان شناسی ) این ۱۰ باب کابذران عربی در زبان پارسی دری بسیار کاروُرد دارند. اگر کدام فیلسوف پیدا شد که اینها را به پار ...
فرجامیدن: آخرشدن. ختم شدن. فرجام: آخر. فرجامگار: اخیر فرجامانند: موخر. آنکه همه کار ها را می فرجاماند. یا به فرجام می رساند.
دیانا
[ آوُرْدَنْ: آوُشْتَنْ ] ( کاب م )
[ وُرْدَنْ: وُشْتَنْ ] ( کاب م ) بدل: بُردن.
[ ثیدن: ثیستن ] بدل: [ شیدن: شیستن] : [ جلس: جلوس ] to sit ثین: فعلش. ثینذر: ثینذه: ثینجه: ثینگه: ثینگاه: شینگاه: کرسی. ثینذر بدلش: صینذر: صینذل: ...
کشیدن: جذب کردن. کَشِند: کَشِنگ: قَشِنگ: ( جذاب )
کث و کاث: گن و گان: گاه، جای و. . . . . . . کاث، کاثه: کاسه. واژه های تمدنی همه کاب و کب، کاث و کث ، گان و گن در پشت یا پیش شهر ها وجود دارند خوشبخ ...
واژگان مکان در زبان پارسی. ۱ - کاب. ۲ - گان. ( هفت گان رستم: هفت خان رستم: هفت خوان رستم ) : منزل. طبقه. ۳ - گانه: خانه: اطاق. ۴ - گاث. گاه. تخت. ...
کاب: بدل: قاب ( واژه ای اصیل پارسی. ) ( قاب قوسین ) ۱ - کابل: درگاه: جایگاه. ( پایتخت افغانستان امروزی و شهر مادر رستم ) از دو کلمه ساخته شده. ۲ ...
یادداشت: ( گُسْتْ و گُوْیْ ) ۱ - [ گُوْیِیْدَنْ: گُوْسْتَنْ] بر وزن [ روییدن: روستن ]: نقل قول. قال. tell موضوع را برش ( بِگُوْیْ ) . در انجام ک ...
[ گُوبیدن: گُوفتن ] بر وزن [ روبیدن: رفتن] گوبیا: لغت: language زبان: لسان: tongue یادداشت: گُوبیای پارسی: لغت الفارسی: the Persian language
[ گَوِیْدَنْ: گَفْتَنْ ] درست. [ گوییدن: گفتن ] نادرست. 👇 [ رویدن: رفتن ] رَفت و رَو: آیین کنست ها. می روم و رفتم. 👇 [ گویدن: گفتن ] گَفت و گَو ...
[ گوییدن: گوستن ] درست. [ گوییدن: گفتن ] نا درست. مشتقاتش پسان!
باز: همانگاه : ( همانوقت ) خواهش: من همه چیز را برت گفتم اگر پیش برادرت رفتی باز سخنان مرا برش بگو! پاسخ: درست است! اگر پیشش رفتم، باز ( همانگاه ) ...
پس: بعد. پسان: بعدا. ۱ - تو برو سون دوکان، باز من پسان می آیم: تو برو سون دوکان، ( بعد ) من ( بعدا ) می آیم.
میده کردن: ۱ - شکستاندن شیشه. ۲ - پول کلان را خرد کردن. ۳ - ریزه کردن نان. ۴ - دانه دانه کردن. میده میده رقصیدن.
باز نشسته: پس نشسته: ( آنکه پس در جای کودکی نشسته است. )
باز: پس: بعد. ( قیود افکار ) ۱ - نخست واژه شناس شوید، باز در واژه شناسی دستک بزنید: اول واژه شناس شوید، بعد در واژه شناسی دستک بزنید. ۲ - نخست خانه ...
باز: بعد. نخست مال را بده، ( باز ) برت پول را می دهم: اول مال را بده، ( بعد ) برت پول را می دهم. این واژه پارسی تر پیدا نمی شود.
۱ - بگو که دگر چنین ننی کنم. ۲ - باز ( دگر بار ) بگو که دگر چنین نمی کنم. ۳ - بازهم ( یکباری دگر ) بگو که دگر چنین نمی کنم.
باز: دگربار. هم: یک. بازهم: یکباری دگر.
روشنی ( آتور ) ثور، هور، خور: ۱ - ( شمس ) . ۲ - ثر: ( ثش ) : نار آثور، آهور، آخور: ۱ - ( الشمس ) . ۲ - آثر: ( آثش: آتش ) : ( النار ) . آتور بدل از ...
روشنی واژه ی پاث: [ پاثیدن: پاثیستن] بدل: [ پاییدن: پایستن ] مراقبت کردن. محافظت کردن واژه ی ( پاس و پاسبان و پاسگاه و آذربایجان ) از همین مصدر است و ...
دُژبختی: بدبختی:disater
این سرم دژ می خورد: این سرم بد می خورد. این برم دُشخور است: لین برم بد خور است. دُژ: دیز: dis دُژستاره: disater ستاره: بخت. دُژبخت: بدبخت: disater ...
ویرایش: ( میم ها را فراموختم: فراموشیدم ) ۱ - درآمَستَه: مدخول. ( کُنِستَه نام: اسم مفعول ) ( کُنِستَر نام : اسم المفعول ) ۲ - درآمَستَگی: مدخولی. ...
جان جان دِیَّانا! اکنون نیازی نیست کسی بگوید 👈 آموزگار ( زن ) دِیَّانا ( کُنانام: اسم فاعلة ) : معلمة. اووف که فیلسوف های فارسی زبانان در چنگ من ن ...
[ درآمَدن: درآمَستَن ] ( مص ل. ) [ دخل: دخول ] . درشدن. دررفتن. درگشتن. درگذشتن. درون شدن. درون رفتن. درون گشتن. درون آمدن. درآثیدن. درآییدن. درآیستن ...
دَرآمَدَه. ( کُنِستَه نام ) ۱ - درآمَستَه. || ۲ - درآیِستَه: درآییده.
دِیَّانِندَه: ( کُنانِندَه نام ) : معلم. دِیَّانا: ( کُنانا نام ) : معلمة.
در آثِنده: در آینده || ۱ - درخِیزِندَه. ۲ - درآمَندَه.
[ کاریدن: کاشتن ] دُژکابذر: دُژمصدر: [ آکاریدن: آکاشتن ] ( مص ل م ) . ۱ - درودن، درو کردن. آکار و آکارنده : درونده: دروگر: درو کننده. در شعر وصیف س ...
رین: ( کُنِست ) ریان: ( کُنانِست ) کُنِست: ۱ - لازمی. ۲ - معتدی. ۳ - لازمی و معتدی را دارا می باشد. کُنانست: ۱ - سببی یی لازمی. ۲ - سببی یی معتدی ...
۱ - این ریننده ۲۶۰ کیلومتر میریند: این دونده ۲۶۰ کیلومتر می دود: این ماشین ۲۶۰ کیلومتر می دود. ۲ - این ریننده را ۲۲۰ کیلومتر می ریانم ( رانم ) : این ...
ویرایش جمله: 👇 سرت می ریانمش: ( دو کننده و یک کنسته دارد. )
[ ریدن: ریستن ] ( مص ل ) . [ ریاندن: ریانیدن: ریانستن: ریاستن ] ( مص م، واد ] ریاندن: ( درست ) راندن: ( نادرست ) ریانیدن: ( درست ) رانیدن : ( ناد ...
رینشمند: رجیم ( بر لازمی ) ریانشمند: رجیم ( بر معتدی ) رینشمند شیطان است مگر ریانشمند خداوند است چون خداوند شیطان را ریانسته یا رانده است. پس: اهر ...
[ ریدن: ریستن] ( مص ل ) : [ دفع: دفوع ]. ۱ - دفع. ۲ - رجم ۱ - دویدن. ۲ - دور شدن. ۳ - جلوگیری شدن. ۴ - رد شدن . تیر شدن ۵ - رفع شدن. ۶ - پس خوردن. ...
سریزند: نظام ( صیغه ای مبالغه ای مذکر ) سریزندمند، بدل: ( سریزنگمند ) : نظام مند. پس: سریزنگمند: نظام مند. سریزاک: نظامه. سریزاکمند: نظامه مند. ...
سریخاکمند: نظام مند. سریختن: نظم.
۴ - [ سِکُنیدَن: سِکُستَن ] = [ انفعال ] نمونه از کَنِیدَن : کَنیدن: کَنده کردن. ( معتدی ) سِکَنیدن: کَنده شدن. ( لازمی ) ابدال ها. سِکَنیدَن: سِ ...
۵ - [ آکنانیدن خواستن ] = [ استفعال ].
۱ - [ کّنیدن: کُنستن ] = [ فعل و فعول ] ۲ - [ آکّنیدن: آکُستن ] = [ انفعال ] ۳ - [ کُنانیدن: کُنانستن: کنستاندن ] = [ تعمیل ] ۴ - [ آکُنانیدن: آکُنان ...
[ آکنیدن: آُکُستن ] ( مص ل ) = [ انفعال ] ۱ - کُنش شدن. ۲ - کار شدن. ۳ - کرده شدن.
[ آکرانیدن: آکرانستن: آکشتاندن: آکشتانیدن ] ( مص ل ] = [ تعمل] ۱ - کار گرفتن. کر گرفتن. ۲ - . . . ۳ - . . .
[ کرانیدن: کرانستن یا کشتاندن ] ( مص واد ) = [ تعمیل ] کار دادن، سر کار آوردن. به کردن و کشتن واداشتن.
[ کَردن: کَریدن: کَشتن یا کِشتن ] ( مص ل م ) = [ عمل و عمول ] کردن و کریدن: عمل. کشتن: عمول.
ویرایش: [ ثیدن: ثیستن ] = to sit
یادداشت: [ ثیدن: ثیندن: ثیستن ] = to set ذر: گاه. ۱ - ثیذر: ( چِییَر ) ۲ - ثینذر: شینگاه. کرسی. مردم ما شینذر از یادشان رفته و چوکی می گویند چوکی ...
دُژ: دُش: ضد. بد. دُژمن: دُشمن: ضدی من. آن دشمنم است: آن بر ضدم است. دُشخور: بدخور. این به دشخوار بدل شده است. دُژ:دُش: دِژ: دِیژ: دِیز.
یادداشت: تا کنون این مصادر را باز نکرده ام اگر این مصادر پارسی با مصدر تفعل عربی جور نبیایند سپس این مصادر خواهند بود. [ آکُنانِیدَن، آکُنانِستَن] ...
[ آکُنِیدن: آکُستَن ] ( مص ل م ) = [ تَفَعُّل ] [ آکُن، آکُست، آکُسته ] کُنِست ها. آکُنِندَه: مُتَفَعِّل. آکنندگان: مُتَفَعِّلین. آکُنِندَگی: مُتَ ...
همی: ( پیشوند زمان جاری ) می: ( پیشوند زمان تصمیمی ) ۱ - زمان حال جاری همی روم: I am going اکنون سون بازار همی روم: . I am going to bazar right no ...
دِیّانِندَه. [ کُناننِدَه نام ]. مُعَلِّم. دِیّانِستَه. [ کُنانِستَه نام ] مُعَلَّم.
ویرایش می شود.
[ بوییدن: بویستن: بوستن : بُستن ] ( مص ل ) ۱ - بوی دهیدن چیزی یا کسی. چه خوش می بوید این گل! : چه خوش بوی می دهد این گل! چه خوش بُست همان گل! : چ ...
واسواس: خاکستردان یا خاکستردانی؟ اوبچه مره همو خاکستردان را. چی ره؟ خاکستردانی ره. گلدان یا گلدانی؟ او بچه همو گلدان را از سر میز پایان کو. چی ره؟ ...
آذر پاث گان آذرپاثگان: آذرپاسگان: آذرپاسگاه. پاسگاه ی آذر. آذرپاثگان: آذرپایگان: آذرپایجان: آذربایجان. پاس؟ پاسبان؟ پاسبانان؟ همه در پاثگان یعنی پا ...
گان؟؟؟؟ شهرگان: همشهر: شهروند. شهرگانان: همشهریان: شهروندان. گان: هم: وند. دهگان: همده: دهوند. بازرگان: همبازار. تاجر فروردینگان: همفروردین. این ...
[ همکُنِیدَن: همکُنستَن]: مفاعلة. همکُننده شدن. همکُنندگی کُنیدن. بیایید بهکنیم: بیایید همکننده شویم: بیایید همکنندگی کنیم.
نیرنگ نخست: آذرگان: آذرخانه. آذرپاث: آذر پای: محافط آذر. آذرپاثگان: آذرپایگان: محافظ آتشخانه نیرنگ دوم پاثگاه: پاسگاه: پایگاه: مرکز. آذرپاثگان: آذ ...
همیندم می رویم سون سمنگان پسوندش را برمی داریم سپس می آییم نزد باییدن و از آن واژه ای بای را به وام می گیریم و با گان سمنگان در می آمیزیم از آن آمیزی ...
[ باییدن: بایستن ] بایسته. بایستگی. بایستگان. بایستگانی بدل: بیستگانی. این واژه وابستگی بر بیست ندارد که ۲۰ روزه باشد مگر وابستگی بر بایستن دارد ...
[ کَنیدن: کَنِستن ] ( ل. م )
[ میدن: میستن ] ( مص ل، م. ) [ میست و مین ] آیین کنست ها. مِین بدل بِین. این بِین فارسی با بَین عربی یکی اند. والله عالم. شناخت این واژه: میذون: ...
[ نِمیدن: نِمستن ] ۱ - توجه کردن. ۲ - وقع شدن. واقع شدن. [ فروآمدن: فروآمستن ] وقع. [ رخیدن: رخستن ] رخ گرفتن. رخ دادن. وقع شدن. واقع شدن، صورت گرف ...
[ میدن: میستن ] ۴ - میان و وسط شدن. میان و وسط کردن. میا و مینا: واسطه. میان: باطن، درون، بین، کمر. میانه: وسطاً مامیان: مابین. ها ها ها.
[ میدن: میندن: میستن ] ( مص ل. م ) ۱ - اصل بودن و ساختن. خالص بودن و کردن۲ - معنا دادن و کردن ۳. - مهر ورزیدن و محبت کردن.
[ کردن: کشتن ] کاری سنگین و شاقه کنیدن. نمونه: ۱ - یک سیلی کرکی در گوشش بزن تا از گوش کر شود: یک سیلی محکم در گوشش بزن تا از گوش سنگین شود. کَر : ...
[ کُتیدن: کُنستن ] ( مص ل. م ) فعل و فعول. [ کُنانیدن: کُنستاندن ] ( مص واد ) تفعیل. مصدر واداری که اینرا سببی می گویند که در فارسی سببی چندان خوش ...
تأویل مصدر آمدن: [مدن، مندن: منستن ] رفتن. منش: روش. منان: روان. رادمنش: رادروش: رادکردار. نگون مصدر مدن. [ آمدن، آمندن: آمستن. نون از آمنستن ...
[ کردن: کِشتن ] تخم و بذر پاش دادن. کاری که به گردش باشد. [ کاردن، کاریدن: کاشتن ] شاندن، ماندن. کاری که ایستاده باشد مانند: ( درخت شاندن و بته شاند ...
غَلْتْ: ۱ - خطا. ۲ - غَلَط. [ غَلْتِیْدَنْ ] : خطا خوردن. افتیدن. ویران شدن. غلت خوردن پای که گاهی از بند می لغزد و کج می شود. غلتیدن دیوار: افتید ...
فِت. [ فتیدن: فتادن ] نشانم فِت رفت: نشان خطا رفت. فِت رفتن: به هدف نخوردن.
دال: عقاب. [ در زبان ما چنین حرف نخست ذال معجم است. ] سپس: دال: ذال: عقاب و سیمرغ. دالمن: ذالمن. نام پدر رستم از همین سیمرغ است که نامش را ذال گذ ...
ثیر: ثیل: ثین: سین: [آذر: آتش. ] ثیرمرغ: ثیل مرغ: ثین مرغ: سین مرغ:[ آذر مرغ: آتش مرغ ] اثیر: اذیر: آثر: آذر. اثیر: اثیش: آثیش: آتیش. نام اصلی این ...
یافت شدن، دَرَک شدن، نمایان شدن، دریافت شدن، فهمیده شدن. پدید شدن، پدیدار شدن، آشکار شدن، به دید آمدن، به چشم خوردن، به چشم رسیدن. حرفی ما را نیست ک ...
گیرا: جاذبه گیرایی: جاذبه گی. گیراگ: جذاب. گیراگی: جذابیت. جمله: ۱ - آن دختر گیراگ است: آن دختر جذاب است. ۲ - آن دختر گیراگی دارد: آن دختر جذابی ...
گیرنده: جاذب. گیرندگی: جاذبی گیرا: جاذبه گیرایی: جاذبیت. گیراگ: جذاب. گیراگی: جذابیت. و من الله تزریق!
کشیدن: جذب کردن. کَشند: کشنگ: قشنگ: جذاب. کشندی: کشنگی: قشنگی: جذابیت. و من الله تزریق!
زل زدن: تیره نگاه کردن، تیز نگاه کردن. خلاف خیره نگاه کردن، ضعیف نگاه کردن. این واژه چندین معنی دارد. یک گونه اضداد است. بقیه در آینده.
معنی های نگاه کردن واژه ای فارسی با انگلیسی جور نمی آیند چون نگاه کردن در هر حالت فرق می کند. در هر حالت ما می توانیم طولانی نگاه کنیم. نگاه ها: نگ ...
فرق چشمان در نگریستن. ۱ - در خیره شدن چشمان کوچک و دقیق می باشند. ۲ - در تِری تِری یا لُق لُق چشمان بزرگ می باشند. ۳ - در بِربِر نگاه کردن چشمان ا ...
تصحیح زل زدن: معنی نخست از معنی ایموجی بود، آن معنی نادرست است چون اکنون متوجه بِربِر شدم. 1 - خیره شدن، نگاه دقیقانه: stare 2 - تِری تِری نگاه کرد ...
زُل زدن: دقت کردن، دقیق شدن، فُوکَس کردن. آنانیکه چشمانشان ضعیف دارند برای خواندن متنی زل می زنند یعنی بسیار دقیق می شوند تا نوشتاری را بخوانند چون ...
شگوف انگیز: سورپرایز.
گرداننده ای گرامی سلام، دیدگاه شگوفاننده اشتباه شده قابل نشر نیست.
شگوفاننده: سورپرایز. حیران سازنده، حیران کننده، متحیر سازنده، متعجب سازنده. آنکه دهانی دیگری را با نویدی، ارمغانی، تحفه ای، یا چیزی دگری بسان گل بشگ ...
کشندوگ: جذاب. ( مذکر ) کشاک: جذابه. ( مونث ) ما اسم مونث را کار نمی گیریم یگان بار اشتباه می کنم.
یادداشت: زمانیکه حرف کاف خوش آیند نباشد، پس باید خود را به حرف کاف بدل کند. مانند: رواگ: ( رواج ) . رواگی: ( رواجی ) . جذابیت: کشاکی یا کشاگی.
کش: روب: گیر. جملات: ۱ - خاک آب را کش می کند: خاک آب را جذب می کند. خاک کش اش می کند: خاک جذب اش می کند. ( درست. ) جذبش کرد: کشش کرد. ( با کش ضمیر ...
گیراک: کشاک: رباک.
گیراکی: کشاکی: رباکی.
آفریدن بر وزن آوریدن. آفرنده: خالق، بر وزن آورنده. آفرنداک: خلاق، آنکه بسیار می آفَرَد. آفرنداکی: خلاقیت. [ صیغه ی مبالغه ی نسبی پارسی ]. این واژ ...
آفرنداکی: خلاقیت.
[ ریشیدن: ریشتن ] و [ سریشیدن: سریشتن ] با [ ریزیدن: ریختن ] و [ سریزیدن: سریختن ] فرق دارند. این ها باهم گد و مخلوط شده اند. باز یک روزبخیر فرقش را ...
[دِگریدن: دِگشتن. ] ( کننده کابذر یا مصدر لازمی ) || دگرشن شدن. دگشت کردن. دگشت یافتن. تغییر یافتن. تغییر کردن. تبدیل شدن. آلش شدن. دگرشن: دگشت: تغی ...
ویرایش می شود.
ماه ی پوره: یعنی ماه یکه از تابش خورشید پُر شده اد و پوره می درخشد.
هِلیدن: هِشتن. ( مص ل، م ) . ۱ - هِلش شدن از هم، هِلا شدن از هم، آزاد شدن از هم. رها شدن از هم، جدا شدن از هم، جدا شدن زن از مرد، طلاق گرفتن زن از ش ...
. برای آشنا شدن با پیشوندی سین مصدری نگاهی به هلیدن بیندازید.
ریشه ای سرشتن: ( ریزیدن: ریختن. ) اگر ما بخواهیم دژ یا ضد این مصدر را بسازیم سپس یک پیشوند سین به آن می افزاییم. چنین: ( سریزیدن: سریختن ) . بدل ...