تاریخ
٣ هفته پیش
پیشنهاد
٠

توخ! توخ! توخ!👇 ( صاف ) ۱ - کشیدن: جذب. ۲ - کشنده: جاذب. ۳ - کشند: کشنگ: قشنگ: جذاب. ۴ - بیگی خود را که نیافتی فیلسوف گرامی!

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سیاه چول دوخایه، بخمل کوس را میگایه: ماشین خیاطی یعنی کردن.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یاداشت: پس و باز: بعد. پستر و بازتر: ابعد. پسان و بازان: بعدا. پسانه و بازانه: بعدا. پیش و فرا : قبل. پیشتر و فراتر : اقبل. پیشان و فرایان: قب ...

تاریخ
٢ ماه پیش
پیشنهاد
٠

همچنین: همینطور. همچنان: همانطور.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

از قرین پرسیدم: وسوسه در کجا می کنی؟ گفتا: اندر ❤️ ! گفتم: از کی آموختی؟ گفتا: از جهان آفرین! گفتم اندر ❤️ کی وسوسه خواهی کرد؟ گفتا: اندر ❤️ استاد DN ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد

بُن واژه ای ضحک به معنی استهزا کننده است. خداوند می فرماید: هنگامیکه کفار با شیاطین خود تنها می شوند باز بر شیطانها خود می گویند، ما با شما استیم و ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جمشید = سلیمان ع نمرود = ابراهیم ع نمرود = فریدون ع این چه حالیست که بر سر ما می آید. چه تاریخ برگزیده ات از سما می آید. جهانی سپاس 🙏 از خدایان ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
١

خردل متل رندان👇 بگذارید که تا خری یک خر باشد تااینکه بارت را سرش ببری، باز اگر خر را هوشیار ساختی وادار استی که خودت بار خر را ببری.

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کوردلی

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

به زبان تاجیک کابل اختیاری چنین گفته میشود ذهن: ❤️ کورذهن: کور❤️ اندرین واژنامه به کوردل نگاه کن تا ایستگاه فرجامین خواهی رسید. ❤️ به ❤️ راه دارد. ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هشدار! افغانستان: مال ما را خالق کایینات خورده نمی تواند دگران خو بندگانش اند. ما کیستیم؟ پارتیان: خراسانیان. در زمانش سر روم فرمانروایی می کردیم. ان ...

تاریخ
٤ ماه پیش
پیشنهاد
٠

این افغان واژه ای پارسی نیست مگر پشتو. این بحث دگری دارد. نام هر تبار از زبان خودشان است. افغان یک قوم است مانند ترک. ما در افغانستان اوغان می گویم ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد

پیشکی شاندن: ( از پیش شاندن ) دژ یا ضد پَسَکی شاندن: ( از پس شاندن ) گاه گاه مردم کرایه ای خانه را پیشکی پرداخت می کنند یعنی از پیش قبلا پرداخت می ک ...

تاریخ
٦ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شیدن: شیستن/ to set نشیدن: نشیستن/ to set up فراشانیدن: فراشاستن/ preset روشنی: فراشیدن: فراشیستن/ در پیش شیستن. فراشانیدن: فراشاستن/در پیش شانیدن ی ...

تاریخ
٧ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فرساینده: مفسد. واژه ای پارسی دری چنین است.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

واژه ای دانشیک👇 رستاربندی: [ آنکه می داند کار می گیرد آنکه کار نمی گیرد، نادان است. ] رهیدن: رستن: ردن. ( کا پ ) . رهش و رستار. ره خلاف راه. رسته ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کلاس ۱۹۹. راستیانه. [ برای کلاس اول ] به راستی که. [ برای کلاس های پایان ] کالاس چیست؟ مچم به فارسی 👈 رسته می گویند. رسته چیست؟ یعتی قصار، صنف و طب ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سیاست فرهنگی است.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آیا مغز درست یا مزگ. پاسخ: مغز. مغز: تقلیب [ مزغ: مزگ ] در اینجا دیده می شود که مزگ تقلیب مغز است و در زبان پشتو افغانستان هم به تقلیب مزغه می گوین ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دریغندگی: نوستالوژی. دریغیدن: دریغ خوردن. دریغانیدن: دریغ دادن. باش که بدیغانمتان: باش که سر دریغ بیارومتان. دریغانندگی: نوستالوژی دادگی: سر نوست ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱ - کاروُر: کارگیر. ۲ - بهرَوُر: بهره گیر. کار بر و بهره بر نادرست است. چون مصادر 👈 [ وُردن و آوُردن ] اند . دستوُر 👍 دستبر 👎 کاروُر👍 کاربر👎 ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بَهرَهوُر: استفاده کننده: User بهره وُردن: استفاده کردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ذین : [ پهلوانی] ذهن: [ معرب ]. ذینانگی: [ پهلوانی ] ذهنیت: [ معرب ]. این آخرین واژه ام در نخستانیدن ( تاویل ) در این فرهنگ است همانچه را معنی کردم ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

راز واژگان شاعران در خفا باید بود. آوازه: وازه. آستانه: ستانه. آلانه: لانه. . . . . . . . . . . باز راه خدا نیست که مفت و کله زین همه واژگان ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

افسون بزرگ برای پهلوانان! تک تک تک! 👈 دروازه است: ( آواز در است ) کدام کسی پشت در است. دروازه: درآوازه: آواز در. تک تک تک. چووووف افسون. 👈 از دو ک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

متصوفین المتصوفات! به خود بیا از مستی برآی! او لوده در سُستی درآی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

افسون بزرگ برای پهلوانان: ( پثیدن ) = ( رهیدن ) : رفتن: گذرکردن. آزاد شدن ( پاثیدن ) = ( راهیدن ) : ماندن. ایستادن. بند و قید و گیر شدن. پثی: رهی: ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

یاداشت: پژ به پس بدل شده. پژمردن👈 پس مردن. پژواک: پس واک: پس آواز. و غیره! پث هم به پت و هم به پس بدل شده و هم به پی👇 پثمودن: پهمودن: پیمودن: ر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ویکی چالاک:👇 افغانستان بخشی از سرزمین پیشدادیان است. پیشدادیان👈 نیاک ایرج و نیاک فریدون👈 ایرج 👈 بادار ایران.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

Path: پث: بدل: پت: راه. پته: راهه پته ای زینه: راهه ای زینه. پله ای نردبان. پت: پشم. پُخک. جاکت پت می دهد. پِشک یعنی گربه ( همو که میو میو می کند ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

مجبور شدم که معنی اشرا برتان بنویسم. ریشه ای و اژه ای سپاس! ۱ - پث: پت: ره. ( پته ای زینه: راهه ای زینه ) مصادر: ( پثیذن: پثیستن ) بدل: ( پسیدن: ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

1 - بیا که برویم. ( مفرد. ) 2 - بیایید که برویم. ( جمع ) ( مفرد مودب ) در زبان پارسی دری افغانستان! آمدن: to let

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

درود بر پهلوانان زبان پارسی. زمانیکه می خواهید یک واژه ای عربی را مینش یا معنی کنید، شرط و پیمان اینست که آن مصدر را بشناسید چگونه مصدری است. نمونه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

عقل یعنی کوری پای.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تبع: پیرو. تابع: پیشرو. متبوع: میانه رو

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

کامنت: ذیشن👍👉 ذیشنگاه: ذیدگاه. دیدگاه: دانشگاه. یگان بیست سال بعد از واژگان من پی خواهند برد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

هوشند و هوشنده: بدو بچیم مانند اسپ: هوشنده: هوشنگه: هوشنگها: هوشیانگها: هاوشینگها: هائوشیانگها. ( اکنون در کتاب اوستا درآمد ) هوشیدار و هوشیار، چگون ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

رهنمایی برای سارا جان. هوشنگ بدل از هوشند است بر وزن قشنگ و قشنگ بدل از کَشند است. هوشند صیغه مبالغه ای فارسی از مصدر هوشیدن. یعنی کسی که بسیار هوش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پَث؟ سِپث؟ پاث؟ سِپاث؟ تیز؟ ستیز؟ کسی معنی یک واژه را نمی داند نباید از دل خودجفنگ بنویسد. استادان گرامیان.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فت از مصدر فتیدن و فتادن به معنی خطا. فِت رفتن : خطا رفتن، خطا خوردن، به هدف نخوردن. از پهلوی هدف گذشتن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

ویرایش می شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

عملیه عملیات: اوپریشن ( قصابی )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

مَرزِیدَن: حد و حدود. مَرزِیدَه: محدود مَرزِیدَگی: محدودیت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

مُرزِیدن: گناه کردن. آمُرزِیدن: بخشیدن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پِیشَکان و پیشکانی یکی اند. پیشکان زدن و پیشکانی کردن: مسابقه دادن. پیشکانی کردن: همپیشی کردن: همدیگر را پیش کردن. پِیشَکایی:پِیشَکی: از پیش. پول ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پیشه گان: همپیشه. فروردینگان: همفروردین. بازرگان: همبازار: همسوداگر: تاجر. دهگان: همده. شهرگان: همشهر: شهروند. شهرگانی: همشهری. شهرگانیان: شهرگ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پیشه گانی: همپیشه گی: هم مسلکی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پِیشه گان: هم پیشه: هم مسلک. پیشه گانی: همپیشه گی: هم مسلکی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

پِیْشْگانی: پِیشَکانی: همپیشی: مسابقه. پیشکانی کردن: مسابقه دادن. پیشکانی زدن: مسابقه دادن. گان: هم گان: پسوند مشترک. هم: پیشوند مشترک. در پیشگ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

همپیش: پِیْشْگان.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

آوُراننده شدن: مُتَحَمِّل شدن. ( کننده نام: اسم فاعل ) آوشتانیده شدن: مُتَحَمََل شدن. ( کُنسته نام: اسم مفعول ۱ - حمل: [ وُردن: وُشتن ] ( کاب م ) ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

پِیشَکانی: مسابقه. این در افغانستان رواج دارد. در اصل ( پیشگانی است. مانند دوستگانی ) [ پیش گان ی = هم پیش ی. ] پِیشگانی: همپیشی. پیشگان: همپیش. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ای نیلگون دریای من باز آمدم، باز آمدم باز آمدم، باز آمدم ای جام و ای مینای من باز آمدم، باز آمدم اینک صدای پای من باز آمدم، باز آمدم باز آمدم، باز ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

زبان من زبان پهلوانی است هنگامیکه بر پهلوانان آموزش می دهم آنان باید بجای مصدر کابذر بگویند چون ما پهلوانان استیم منبع همین واژگان خود پهلوان شاهین ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

به زبان کوچه و بازاری می شود 👈 ( بگی خوده. بگی خوده که نیافتی. )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

عمل: کردار. عمل کردن: کردار کردن. ذهب: رفتار. ذهب کردن: رفتار کردن. گفتار نیک، رفتار نیک، پندار نیک. همینگونه تبدیلش کنیم درست است؟

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آذر: آتش دهاک: صیغه ای مبالغه مونث از دهیدن. بسیار دها و دهنده. آذردهاک: آذدهاک: آژدهاک: آژدها: اژدها. ( در این ابدال حرف ری تلفظ نشده ) ۲ - ذردهاک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مدآمد:رفت آمد. ترافیک. مد: رفت و شد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

باید ویرایش شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دیانا ( پ ) [ کنانا نام ] ۱ - مُعَلِّمة. ٢ - مُفَهِّمة. فهمانا.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دینا ( پ ) ( کنا نام ) ۱ - عالمة. ۲ - فاهمة. زن فهمنده.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مصدر : درگاه، کابذر، دربار. ( زبان شناسی ) این ۱۰ باب کابذران عربی در زبان پارسی دری بسیار کاروُرد دارند. اگر کدام فیلسوف پیدا شد که اینها را به پار ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فرجامیدن: آخرشدن. ختم شدن. فرجام: آخر. فرجامگار: اخیر فرجامانند: موخر. آنکه همه کار ها را می فرجاماند. یا به فرجام می رساند.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دیانا

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

[ آوُرْدَنْ: آوُشْتَنْ ] ( کاب م )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

[ وُرْدَنْ: وُشْتَنْ ] ( کاب م ) بدل: بُردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

[ ثیدن: ثیستن ] بدل: [ شیدن: شیستن] : [ جلس: جلوس ] to sit ثین: فعلش. ثینذر: ثینذه: ثینجه: ثینگه: ثینگاه: شینگاه: کرسی. ثینذر بدلش: صینذر: صینذل: ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کشیدن: جذب کردن. کَشِند: کَشِنگ: قَشِنگ: ( جذاب )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کث و کاث: گن و گان: گاه، جای و. . . . . . . کاث، کاثه: کاسه. واژه های تمدنی همه کاب و کب، کاث و کث ، گان و گن در پشت یا پیش شهر ها وجود دارند خوشبخ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

واژگان مکان در زبان پارسی. ۱ - کاب. ۲ - گان. ( هفت گان رستم: هفت خان رستم: هفت خوان رستم ) : منزل. طبقه. ۳ - گانه: خانه: اطاق. ۴ - گاث. گاه. تخت. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کاب: بدل: قاب ( واژه ای اصیل پارسی. ) ( قاب قوسین ) ۱ - کابل: درگاه: جایگاه. ( پایتخت افغانستان امروزی و شهر مادر رستم ) از دو کلمه ساخته شده. ۲ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

یادداشت: ( گُسْتْ و گُوْیْ ) ۱ - [ گُوْیِیْدَنْ: گُوْسْتَنْ] بر وزن [ روییدن: روستن ]: نقل قول. قال. tell موضوع را برش ( بِگُوْیْ ) . در انجام ک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

[ گُوبیدن: گُوفتن ] بر وزن [ روبیدن: رفتن] گوبیا: لغت: language زبان: لسان: tongue یادداشت: گُوبیای پارسی: لغت الفارسی: the Persian language

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

[ گَوِیْدَنْ: گَفْتَنْ ] درست. [ گوییدن: گفتن ] نادرست. 👇 [ رویدن: رفتن ] رَفت و رَو: آیین کنست ها. می روم و رفتم. 👇 [ گویدن: گفتن ] گَفت و گَو ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

[ گوییدن: گوستن ] درست. [ گوییدن: گفتن ] نا درست. مشتقاتش پسان!

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

باز: همانگاه : ( همانوقت ) خواهش: من همه چیز را برت گفتم اگر پیش برادرت رفتی باز سخنان مرا برش بگو! پاسخ: درست است! اگر پیشش رفتم، باز ( همانگاه ) ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

پس: بعد. پسان: بعدا. ۱ - تو برو سون دوکان، باز من پسان می آیم: تو برو سون دوکان، ( بعد ) من ( بعدا ) می آیم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

میده کردن: ۱ - شکستاندن شیشه. ۲ - پول کلان را خرد کردن. ۳ - ریزه کردن نان. ۴ - دانه دانه کردن. میده میده رقصیدن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

باز نشسته: پس نشسته: ( آنکه پس در جای کودکی نشسته است. )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

باز: پس: بعد. ( قیود افکار ) ۱ - نخست واژه شناس شوید، باز در واژه شناسی دستک بزنید: اول واژه شناس شوید، بعد در واژه شناسی دستک بزنید. ۲ - نخست خانه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

باز: بعد. نخست مال را بده، ( باز ) برت پول را می دهم: اول مال را بده، ( بعد ) برت پول را می دهم. این واژه پارسی تر پیدا نمی شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

۱ - بگو که دگر چنین ننی کنم. ۲ - باز ( دگر بار ) بگو که دگر چنین نمی کنم. ۳ - بازهم ( یکباری دگر ) بگو که دگر چنین نمی کنم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

باز: دگربار. هم: یک. بازهم: یکباری دگر.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

روشنی ( آتور ) ثور، هور، خور: ۱ - ( شمس ) . ۲ - ثر: ( ثش ) : نار آثور، آهور، آخور: ۱ - ( الشمس ) . ۲ - آثر: ( آثش: آتش ) : ( النار ) . آتور بدل از ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٦

روشنی واژه ی پاث: [ پاثیدن: پاثیستن] بدل: [ پاییدن: پایستن ] مراقبت کردن. محافظت کردن واژه ی ( پاس و پاسبان و پاسگاه و آذربایجان ) از همین مصدر است و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

دُژبختی: بدبختی:disater

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

این سرم دژ می خورد: این سرم بد می خورد. این برم دُشخور است: لین برم بد خور است. دُژ: دیز: dis دُژستاره: disater ستاره: بخت. دُژبخت: بدبخت: disater ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

ویرایش: ( میم ها را فراموختم: فراموشیدم ) ۱ - درآمَستَه: مدخول. ( کُنِستَه نام: اسم مفعول ) ( کُنِستَر نام : اسم المفعول ) ۲ - درآمَستَگی: مدخولی. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

جان جان دِیَّانا! اکنون نیازی نیست کسی بگوید 👈 آموزگار ( زن ) دِیَّانا ( کُنانام: اسم فاعلة ) : معلمة. اووف که فیلسوف های فارسی زبانان در چنگ من ن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

[ درآمَدن: درآمَستَن ] ( مص ل. ) [ دخل: دخول ] . درشدن. دررفتن. درگشتن. درگذشتن. درون شدن. درون رفتن. درون گشتن. درون آمدن. درآثیدن. درآییدن. درآیستن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دَرآمَدَه. ( کُنِستَه نام ) ۱ - درآمَستَه. || ۲ - درآیِستَه: درآییده.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دِیَّانِندَه: ( کُنانِندَه نام ) : معلم. دِیَّانا: ( کُنانا نام ) : معلمة.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در آثِنده: در آینده || ۱ - درخِیزِندَه. ۲ - درآمَندَه.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

[ کاریدن: کاشتن ] دُژکابذر: دُژمصدر: [ آکاریدن: آکاشتن ] ( مص ل م ) . ۱ - درودن، درو کردن. آکار و آکارنده : درونده: دروگر: درو کننده. در شعر وصیف س ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رین: ( کُنِست ) ریان: ( کُنانِست ) کُنِست: ۱ - لازمی. ۲ - معتدی. ۳ - لازمی و معتدی را دارا می باشد. کُنانست: ۱ - سببی یی لازمی. ۲ - سببی یی معتدی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

۱ - این ریننده ۲۶۰ کیلومتر میریند: این دونده ۲۶۰ کیلومتر می دود: این ماشین ۲۶۰ کیلومتر می دود. ۲ - این ریننده را ۲۲۰ کیلومتر می ریانم ( رانم ) : این ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ویرایش جمله: 👇 سرت می ریانمش: ( دو کننده و یک کنسته دارد. )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

[ ریدن: ریستن ] ( مص ل ) . [ ریاندن: ریانیدن: ریانستن: ریاستن ] ( مص م، واد ] ریاندن: ( درست ) راندن: ( نادرست ) ریانیدن: ( درست ) رانیدن : ( ناد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

رینشمند: رجیم ( بر لازمی ) ریانشمند: رجیم ( بر معتدی ) رینشمند شیطان است مگر ریانشمند خداوند است چون خداوند شیطان را ریانسته یا رانده است. پس: اهر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

[ ریدن: ریستن] ( مص ل ) : [ دفع: دفوع ]. ۱ - دفع. ۲ - رجم ۱ - دویدن. ۲ - دور شدن. ۳ - جلوگیری شدن. ۴ - رد شدن . تیر شدن ۵ - رفع شدن. ۶ - پس خوردن. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

سریزند: نظام ( صیغه ای مبالغه ای مذکر ) سریزندمند، بدل: ( سریزنگمند ) : نظام مند. پس: سریزنگمند: نظام مند. سریزاک: نظامه. سریزاکمند: نظامه مند. ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

سریخاکمند: نظام مند. سریختن: نظم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

۴ - [ سِکُنیدَن: سِکُستَن ] = [ انفعال ] نمونه از کَنِیدَن : کَنیدن: کَنده کردن. ( معتدی ) سِکَنیدن: کَنده شدن. ( لازمی ) ابدال ها. سِکَنیدَن: سِ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

۵ - [ آکنانیدن خواستن ] = [ استفعال ].

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

۱ - [ کّنیدن: کُنستن ] = [ فعل و فعول ] ۲ - [ آکّنیدن: آکُستن ] = [ انفعال ] ۳ - [ کُنانیدن: کُنانستن: کنستاندن ] = [ تعمیل ] ۴ - [ آکُنانیدن: آکُنان ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

[ آکنیدن: آُکُستن ] ( مص ل ) = [ انفعال ] ۱ - کُنش شدن. ۲ - کار شدن. ۳ - کرده شدن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

[ آکرانیدن: آکرانستن: آکشتاندن: آکشتانیدن ] ( مص ل ] = [ تعمل] ۱ - کار گرفتن. کر گرفتن. ۲ - . . . ۳ - . . .

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

[ کرانیدن: کرانستن یا کشتاندن ] ( مص واد ) = [ تعمیل ] کار دادن، سر کار آوردن. به کردن و کشتن واداشتن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

[ کَردن: کَریدن: کَشتن یا کِشتن ] ( مص ل م ) = [ عمل و عمول ] کردن و کریدن: عمل. کشتن: عمول.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ویرایش: [ ثیدن: ثیستن ] = to sit

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

یادداشت: [ ثیدن: ثیندن: ثیستن ] = to set ذر: گاه. ۱ - ثیذر: ( چِییَر ) ۲ - ثینذر: شینگاه. کرسی. مردم ما شینذر از یادشان رفته و چوکی می گویند چوکی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

دُژ: دُش: ضد. بد. دُژمن: دُشمن: ضدی من. آن دشمنم است: آن بر ضدم است. دُشخور: بدخور. این به دشخوار بدل شده است. دُژ:دُش: دِژ: دِیژ: دِیز.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

یادداشت: تا کنون این مصادر را باز نکرده ام اگر این مصادر پارسی با مصدر تفعل عربی جور نبیایند سپس این مصادر خواهند بود. [ آکُنانِیدَن، آکُنانِستَن] ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

[ آکُنِیدن: آکُستَن ] ( مص ل م ) = [ تَفَعُّل ] [ آکُن، آکُست، آکُسته ] کُنِست ها. آکُنِندَه: مُتَفَعِّل. آکنندگان: مُتَفَعِّلین. آکُنِندَگی: مُتَ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

همی: ( پیشوند زمان جاری ) می: ( پیشوند زمان تصمیمی ) ۱ - زمان حال جاری همی روم: I am going اکنون سون بازار همی روم: . I am going to bazar right no ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دِیّانِندَه. [ کُناننِدَه نام ]. مُعَلِّم. دِیّانِستَه. [ کُنانِستَه نام ] مُعَلَّم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

ویرایش می شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

[ بوییدن: بویستن: بوستن : بُستن ] ( مص ل ) ۱ - بوی دهیدن چیزی یا کسی. چه خوش می بوید این گل! : چه خوش بوی می دهد این گل! چه خوش بُست همان گل! : چ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

واسواس: خاکستردان یا خاکستردانی؟ اوبچه مره همو خاکستردان را. چی ره؟ خاکستردانی ره. گلدان یا گلدانی؟ او بچه همو گلدان را از سر میز پایان کو. چی ره؟ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آذر پاث گان آذرپاثگان: آذرپاسگان: آذرپاسگاه. پاسگاه ی آذر. آذرپاثگان: آذرپایگان: آذرپایجان: آذربایجان. پاس؟ پاسبان؟ پاسبانان؟ همه در پاثگان یعنی پا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

گان؟؟؟؟ شهرگان: همشهر: شهروند. شهرگانان: همشهریان: شهروندان. گان: هم: وند. دهگان: همده: دهوند. بازرگان: همبازار. تاجر فروردینگان: همفروردین. این ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

[ همکُنِیدَن: همکُنستَن]: مفاعلة. همکُننده شدن. همکُنندگی کُنیدن. بیایید بهکنیم: بیایید همکننده شویم: بیایید همکنندگی کنیم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

نیرنگ نخست: آذرگان: آذرخانه. آذرپاث: آذر پای: محافط آذر. آذرپاثگان: آذرپایگان: محافظ آتشخانه نیرنگ دوم پاثگاه: پاسگاه: پایگاه: مرکز. آذرپاثگان: آذ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

همیندم می رویم سون سمنگان پسوندش را برمی داریم سپس می آییم نزد باییدن و از آن واژه ای بای را به وام می گیریم و با گان سمنگان در می آمیزیم از آن آمیزی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

[ باییدن: بایستن ] بایسته. بایستگی. بایستگان. بایستگانی بدل: بیستگانی. این واژه وابستگی بر بیست ندارد که ۲۰ روزه باشد مگر وابستگی بر بایستن دارد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

[ کَنیدن: کَنِستن ] ( ل. م )

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

[ میدن: میستن ] ( مص ل، م. ) [ میست و مین ] آیین کنست ها. مِین بدل بِین. این بِین فارسی با بَین عربی یکی اند. والله عالم. شناخت این واژه: میذون: ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

[ نِمیدن: نِمستن ] ۱ - توجه کردن. ۲ - وقع شدن. واقع شدن. [ فروآمدن: فروآمستن ] وقع. [ رخیدن: رخستن ] رخ گرفتن. رخ دادن. وقع شدن. واقع شدن، صورت گرف ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

[ میدن: میستن ] ۴ - میان و وسط شدن. میان و وسط کردن. میا و مینا: واسطه. میان: باطن، درون، بین، کمر. میانه: وسطاً مامیان: مابین. ها ها ها.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

[ میدن: میندن: میستن ] ( مص ل. م ) ۱ - اصل بودن و ساختن. خالص بودن و کردن۲ - معنا دادن و کردن ۳. - مهر ورزیدن و محبت کردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

[ کردن: کشتن ] کاری سنگین و شاقه کنیدن. نمونه: ۱ - یک سیلی کرکی در گوشش بزن تا از گوش کر شود: یک سیلی محکم در گوشش بزن تا از گوش سنگین شود. کَر : ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

[ کُتیدن: کُنستن ] ( مص ل. م ) فعل و فعول. [ کُنانیدن: کُنستاندن ] ( مص واد ) تفعیل. مصدر واداری که اینرا سببی می گویند که در فارسی سببی چندان خوش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

تأویل مصدر آمدن: [مدن، مندن: منستن ] رفتن. منش: روش. منان: روان. رادمنش: رادروش: رادکردار. نگون مصدر مدن. [ آمدن، آمندن: آمستن. نون از آمنستن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

[ کردن: کِشتن ] تخم و بذر پاش دادن. کاری که به گردش باشد. [ کاردن، کاریدن: کاشتن ] شاندن، ماندن. کاری که ایستاده باشد مانند: ( درخت شاندن و بته شاند ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

غَلْتْ: ۱ - خطا. ۲ - غَلَط. [ غَلْتِیْدَنْ ] : خطا خوردن. افتیدن. ویران شدن. غلت خوردن پای که گاهی از بند می لغزد و کج می شود. غلتیدن دیوار: افتید ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فِت. [ فتیدن: فتادن ] نشانم فِت رفت: نشان خطا رفت. فِت رفتن: به هدف نخوردن.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دال: عقاب. [ در زبان ما چنین حرف نخست ذال معجم است. ] سپس: دال: ذال: عقاب و سیمرغ. دالمن: ذالمن. نام پدر رستم از همین سیمرغ است که نامش را ذال گذ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ثیر: ثیل: ثین: سین: [آذر: آتش. ] ثیرمرغ: ثیل مرغ: ثین مرغ: سین مرغ:[ آذر مرغ: آتش مرغ ] اثیر: اذیر: آثر: آذر. اثیر: اثیش: آثیش: آتیش. نام اصلی این ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

یافت شدن، دَرَک شدن، نمایان شدن، دریافت شدن، فهمیده شدن. پدید شدن، پدیدار شدن، آشکار شدن، به دید آمدن، به چشم خوردن، به چشم رسیدن. حرفی ما را نیست ک ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گیرا: جاذبه گیرایی: جاذبه گی. گیراگ: جذاب. گیراگی: جذابیت. جمله: ۱ - آن دختر گیراگ است: آن دختر جذاب است. ۲ - آن دختر گیراگی دارد: آن دختر جذابی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

گیرنده: جاذب. گیرندگی: جاذبی گیرا: جاذبه گیرایی: جاذبیت. گیراگ: جذاب. گیراگی: جذابیت. و من الله تزریق!

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

کشیدن: جذب کردن. کَشند: کشنگ: قشنگ: جذاب. کشندی: کشنگی: قشنگی: جذابیت. و من الله تزریق!

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زل زدن: تیره نگاه کردن، تیز نگاه کردن. خلاف خیره نگاه کردن، ضعیف نگاه کردن. این واژه چندین معنی دارد. یک گونه اضداد است. بقیه در آینده.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

معنی های نگاه کردن واژه ای فارسی با انگلیسی جور نمی آیند چون نگاه کردن در هر حالت فرق می کند. در هر حالت ما می توانیم طولانی نگاه کنیم. نگاه ها: نگ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فرق چشمان در نگریستن. ۱ - در خیره شدن چشمان کوچک و دقیق می باشند. ۲ - در تِری تِری یا لُق لُق چشمان بزرگ می باشند. ۳ - در بِربِر نگاه کردن چشمان ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

تصحیح زل زدن: معنی نخست از معنی ایموجی بود، آن معنی نادرست است چون اکنون متوجه بِربِر شدم. 1 - خیره شدن، نگاه دقیقانه: stare 2 - تِری تِری نگاه کرد ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

زُل زدن: دقت کردن، دقیق شدن، فُوکَس کردن. آنانیکه چشمانشان ضعیف دارند برای خواندن متنی زل می زنند یعنی بسیار دقیق می شوند تا نوشتاری را بخوانند چون ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شگوف انگیز: سورپرایز.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گرداننده ای گرامی سلام، دیدگاه شگوفاننده اشتباه شده قابل نشر نیست.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

شگوفاننده: سورپرایز. حیران سازنده، حیران کننده، متحیر سازنده، متعجب سازنده. آنکه دهانی دیگری را با نویدی، ارمغانی، تحفه ای، یا چیزی دگری بسان گل بشگ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

کشندوگ: جذاب. ( مذکر ) کشاک: جذابه. ( مونث ) ما اسم مونث را کار نمی گیریم یگان بار اشتباه می کنم.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

یادداشت: زمانیکه حرف کاف خوش آیند نباشد، پس باید خود را به حرف کاف بدل کند. مانند: رواگ: ( رواج ) . رواگی: ( رواجی ) . جذابیت: کشاکی یا کشاگی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کش: روب: گیر. جملات: ۱ - خاک آب را کش می کند: خاک آب را جذب می کند. خاک کش اش می کند: خاک جذب اش می کند. ( درست. ) جذبش کرد: کشش کرد. ( با کش ضمیر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

گیراک: کشاک: رباک.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گیراکی: کشاکی: رباکی.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

آفریدن بر وزن آوریدن. آفرنده: خالق، بر وزن آورنده. آفرنداک: خلاق، آنکه بسیار می آفَرَد. آفرنداکی: خلاقیت. [ صیغه ی مبالغه ی نسبی پارسی ]. این واژ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

آفرنداکی: خلاقیت.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

[ ریشیدن: ریشتن ] و [ سریشیدن: سریشتن ] با [ ریزیدن: ریختن ] و [ سریزیدن: سریختن ] فرق دارند. این ها باهم گد و مخلوط شده اند. باز یک روزبخیر فرقش را ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

[دِگریدن: دِگشتن. ] ( کننده کابذر یا مصدر لازمی ) || دگرشن شدن. دگشت کردن. دگشت یافتن. تغییر یافتن. تغییر کردن. تبدیل شدن. آلش شدن. دگرشن: دگشت: تغی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ویرایش می شود.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ماه ی پوره: یعنی ماه یکه از تابش خورشید پُر شده اد و پوره می درخشد.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

هِلیدن: هِشتن. ( مص ل، م ) . ۱ - هِلش شدن از هم، هِلا شدن از هم، آزاد شدن از هم. رها شدن از هم، جدا شدن از هم، جدا شدن زن از مرد، طلاق گرفتن زن از ش ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

. برای آشنا شدن با پیشوندی سین مصدری نگاهی به هلیدن بیندازید.

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

ریشه ای سرشتن: ( ریزیدن: ریختن. ) اگر ما بخواهیم دژ یا ضد این مصدر را بسازیم سپس یک پیشوند سین به آن می افزاییم. چنین: ( سریزیدن: سریختن ) . بدل ...