فت

/fatt/

لغت نامه دهخدا

فت. [ ف َت ت ] ( ع مص ) سست کردن ساعد و بازو را. ( منتهی الارب ). || متفرق ساختن یاران شخصی را ازاو. || کوفتن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ریزه ریزه نمودن. ( منتهی الارب ). || به انگشتان شکستن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شکافتن سنگ را. ( منتهی الارب ).

فت. [ ف َت ت / ف ُت ت /ف ِت ت ] ( ع ص ، اِ ) پراکنده. ( منتهی الارب ). یقال : هم اهل بیت فت ؛ ای منتشرون. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || شکاف در سنگ سخت. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) یا فت و فراوان . بسیار بسیار زیاد : میوه در آنجا فت و فراوانست .
پراکنده . یا شکاف در سنگ سخت

فرهنگ معین

(فَ ) (ص . ) (عا. ) فت و فراوان : بسیار زیاد.

فرهنگ عمید

= * فت پا
* فت پا: (ورزش ) در کُشتی، فنی برای خواباندن حریف به پشت که در آن کشتی گیر در سرپا یک پای خود را به پشت پای حریف زده و آن را بالا می بَرد.

گویش مازنی

/fat/ فت

واژه نامه بختیاریکا

( فِت ) پت؛ مقعد

دانشنامه عمومی

فت (شهر). فُت ( به مجاری: Fót ) در پِشت در کشور مجارستان واقع شده است. جمعیت این شهر ۱۷٫۶۳۳ نفر[ ۱] است.
عکس فت (شهر)عکس فت (شهر)عکس فت (شهر)عکس فت (شهر)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

فت از مصدر فتیدن و فتادن به معنی خطا.
فِت رفتن : خطا رفتن، خطا خوردن، به هدف نخوردن. از پهلوی هدف گذشتن.
بسیار ، زیاد ( فَتِ فراوان )
چاق

در اینجا واژه ���فِت یا فِت کردن . . . . . . یک واژه دو واگ است . . . . چند سال پیش من قانون دو اگ پارسی را نوشتم و به همگان گفتم که واژگان دو واگ همه و همه پارسی هستند . . . عرب برای دستبرد به این واژگان
...
[مشاهده متن کامل]
ناچار است یک واگ دیگر افزون کند و بیافزاید. . . . مارا با ان کار نیست. . . . اما فِت در چم درنگ است در چم درنگ کردن است. . . . . همانگونه که در واژه فترد یا فترت میبینیم. . . . . فت ���درنگ به اضافه رد ���در چم نشانه ها . . . . . پس میشود ���نشانه های درنگ . . . نشانه های سستی . . . . . نشانه های کم و کاهیده شدن. . . . . به یاد داشته باشید ( فترد یا فترت واژه ایی پارسی است )

بپرس