تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

[ گُوبیدن: گُوفتن ] بر وزن [ روبیدن: رفتن] گوبیا: لغت: language زبان: لسان: tongue یادداشت: گُوبیای پارسی: لغت الفارسی: the Persian language

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[ گَوِیْدَنْ: گَفْتَنْ ] درست. [ گوییدن: گفتن ] نادرست. 👇 [ رویدن: رفتن ] رَفت و رَو: آیین کنست ها. می روم و رفتم. 👇 [ گویدن: گفتن ] گَفت و گَو ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[ گوییدن: گوستن ] درست. [ گوییدن: گفتن ] نا درست. مشتقاتش پسان!

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد

باز: همانگاه : ( همانوقت ) خواهش: من همه چیز را برت گفتم اگر پیش برادرت رفتی باز سخنان مرا برش بگو! پاسخ: درست است! اگر پیشش رفتم، باز ( همانگاه ) ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

پس: بعد. پسان: بعدا. ۱ - تو برو سون دوکان، باز من پسان می آیم: تو برو سون دوکان، ( بعد ) من ( بعدا ) می آیم.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

میده کردن: ۱ - شکستاندن شیشه. ۲ - پول کلان را خرد کردن. ۳ - ریزه کردن نان. ۴ - دانه دانه کردن. میده میده رقصیدن.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باز نشسته: پس نشسته: ( آنکه پس در جای کودکی نشسته است. )

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باز: پس: بعد. ( قیود افکار ) ۱ - نخست واژه شناس شوید، باز در واژه شناسی دستک بزنید: اول واژه شناس شوید، بعد در واژه شناسی دستک بزنید. ۲ - نخست خانه ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد

باز: بعد. نخست مال را بده، ( باز ) برت پول را می دهم: اول مال را بده، ( بعد ) برت پول را می دهم. این واژه پارسی تر پیدا نمی شود.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱ - بگو که دگر چنین ننی کنم. ۲ - باز ( دگر بار ) بگو که دگر چنین نمی کنم. ۳ - بازهم ( یکباری دگر ) بگو که دگر چنین نمی کنم.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

باز: دگربار. هم: یک. بازهم: یکباری دگر.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

روشنی ( آتور ) ثور، هور، خور: ۱ - ( شمس ) . ۲ - ثر: ( ثش ) : نار آثور، آهور، آخور: ۱ - ( الشمس ) . ۲ - آثر: ( آثش: آتش ) : ( النار ) . آتور بدل از ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٤

روشنی واژه ی پاث: [ پاثیدن: پاثیستن] بدل: [ پاییدن: پایستن ] مراقبت کردن. محافظت کردن واژه ی ( پاس و پاسبان و پاسگاه و آذربایجان ) از همین مصدر است و ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
١

دُژبختی: بدبختی:disater

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

این سرم دژ می خورد: این سرم بد می خورد. این برم دُشخور است: لین برم بد خور است. دُژ: دیز: dis دُژستاره: disater ستاره: بخت. دُژبخت: بدبخت: disater ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد

ویرایش: ( میم ها را فراموختم: فراموشیدم ) ۱ - درآمَستَه: مدخول. ( کُنِستَه نام: اسم مفعول ) ( کُنِستَر نام : اسم المفعول ) ۲ - درآمَستَگی: مدخولی. ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

جان جان دِیَّانا! اکنون نیازی نیست کسی بگوید 👈 آموزگار ( زن ) دِیَّانا ( کُنانام: اسم فاعلة ) : معلمة. اووف که فیلسوف های فارسی زبانان در چنگ من ن ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[ درآمَدن: درآمَستَن ] ( مص ل. ) [ دخل: دخول ] . درشدن. دررفتن. درگشتن. درگذشتن. درون شدن. درون رفتن. درون گشتن. درون آمدن. درآثیدن. درآییدن. درآیستن ...

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دَرآمَدَه. ( کُنِستَه نام ) ۱ - درآمَستَه. || ۲ - درآیِستَه: درآییده.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دِیَّانِندَه: ( کُنانِندَه نام ) : معلم. دِیَّانا: ( کُنانا نام ) : معلمة.

تاریخ
٨ ماه پیش
پیشنهاد
٠

در آثِنده: در آینده || ۱ - درخِیزِندَه. ۲ - درآمَندَه.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[ کاریدن: کاشتن ] دُژکابذر: دُژمصدر: [ آکاریدن: آکاشتن ] ( مص ل م ) . ۱ - درودن، درو کردن. آکار و آکارنده : درونده: دروگر: درو کننده. در شعر وصیف س ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رین: ( کُنِست ) ریان: ( کُنانِست ) کُنِست: ۱ - لازمی. ۲ - معتدی. ۳ - لازمی و معتدی را دارا می باشد. کُنانست: ۱ - سببی یی لازمی. ۲ - سببی یی معتدی ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد

۱ - این ریننده ۲۶۰ کیلومتر میریند: این دونده ۲۶۰ کیلومتر می دود: این ماشین ۲۶۰ کیلومتر می دود. ۲ - این ریننده را ۲۲۰ کیلومتر می ریانم ( رانم ) : این ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ویرایش جمله: 👇 سرت می ریانمش: ( دو کننده و یک کنسته دارد. )

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[ ریدن: ریستن ] ( مص ل ) . [ ریاندن: ریانیدن: ریانستن: ریاستن ] ( مص م، واد ] ریاندن: ( درست ) راندن: ( نادرست ) ریانیدن: ( درست ) رانیدن : ( ناد ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

رینشمند: رجیم ( بر لازمی ) ریانشمند: رجیم ( بر معتدی ) رینشمند شیطان است مگر ریانشمند خداوند است چون خداوند شیطان را ریانسته یا رانده است. پس: اهر ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[ ریدن: ریستن] ( مص ل ) : [ دفع: دفوع ]. ۱ - دفع. ۲ - رجم ۱ - دویدن. ۲ - دور شدن. ۳ - جلوگیری شدن. ۴ - رد شدن . تیر شدن ۵ - رفع شدن. ۶ - پس خوردن. ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سریزند: نظام ( صیغه ای مبالغه ای مذکر ) سریزندمند، بدل: ( سریزنگمند ) : نظام مند. پس: سریزنگمند: نظام مند. سریزاک: نظامه. سریزاکمند: نظامه مند. ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سریخاکمند: نظام مند. سریختن: نظم.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد

۴ - [ سِکُنیدَن: سِکُستَن ] = [ انفعال ] نمونه از کَنِیدَن : کَنیدن: کَنده کردن. ( معتدی ) سِکَنیدن: کَنده شدن. ( لازمی ) ابدال ها. سِکَنیدَن: سِ ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد

۵ - [ آکنانیدن خواستن ] = [ استفعال ].

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱ - [ کّنیدن: کُنستن ] = [ فعل و فعول ] ۲ - [ آکّنیدن: آکُستن ] = [ انفعال ] ۳ - [ کُنانیدن: کُنانستن: کنستاندن ] = [ تعمیل ] ۴ - [ آکُنانیدن: آکُنان ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[ آکنیدن: آُکُستن ] ( مص ل ) = [ انفعال ] ۱ - کُنش شدن. ۲ - کار شدن. ۳ - کرده شدن.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد

[ آکرانیدن: آکرانستن: آکشتاندن: آکشتانیدن ] ( مص ل ] = [ تعمل] ۱ - کار گرفتن. کر گرفتن. ۲ - . . . ۳ - . . .

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[ کرانیدن: کرانستن یا کشتاندن ] ( مص واد ) = [ تعمیل ] کار دادن، سر کار آوردن. به کردن و کشتن واداشتن.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٢

[ کَردن: کَریدن: کَشتن یا کِشتن ] ( مص ل م ) = [ عمل و عمول ] کردن و کریدن: عمل. کشتن: عمول.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ویرایش: [ ثیدن: ثیستن ] = to sit

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

یادداشت: [ ثیدن: ثیندن: ثیستن ] = to set ذر: گاه. ۱ - ثیذر: ( چِییَر ) ۲ - ثینذر: شینگاه. کرسی. مردم ما شینذر از یادشان رفته و چوکی می گویند چوکی ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

دُژ: دُش: ضد. بد. دُژمن: دُشمن: ضدی من. آن دشمنم است: آن بر ضدم است. دُشخور: بدخور. این به دشخوار بدل شده است. دُژ:دُش: دِژ: دِیژ: دِیز.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یادداشت: تا کنون این مصادر را باز نکرده ام اگر این مصادر پارسی با مصدر تفعل عربی جور نبیایند سپس این مصادر خواهند بود. [ آکُنانِیدَن، آکُنانِستَن] ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد

[ آکُنِیدن: آکُستَن ] ( مص ل م ) = [ تَفَعُّل ] [ آکُن، آکُست، آکُسته ] کُنِست ها. آکُنِندَه: مُتَفَعِّل. آکنندگان: مُتَفَعِّلین. آکُنِندَگی: مُتَ ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

همی: ( پیشوند زمان جاری ) می: ( پیشوند زمان تصمیمی ) ۱ - زمان حال جاری همی روم: I am going اکنون سون بازار همی روم: . I am going to bazar right no ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دِیّانِندَه. [ کُناننِدَه نام ]. مُعَلِّم. دِیّانِستَه. [ کُنانِستَه نام ] مُعَلَّم.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ویرایش می شود.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[ بوییدن: بویستن: بوستن : بُستن ] ( مص ل ) ۱ - بوی دهیدن چیزی یا کسی. چه خوش می بوید این گل! : چه خوش بوی می دهد این گل! چه خوش بُست همان گل! : چ ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد

واسواس: خاکستردان یا خاکستردانی؟ اوبچه مره همو خاکستردان را. چی ره؟ خاکستردانی ره. گلدان یا گلدانی؟ او بچه همو گلدان را از سر میز پایان کو. چی ره؟ ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

آذر پاث گان آذرپاثگان: آذرپاسگان: آذرپاسگاه. پاسگاه ی آذر. آذرپاثگان: آذرپایگان: آذرپایجان: آذربایجان. پاس؟ پاسبان؟ پاسبانان؟ همه در پاثگان یعنی پا ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

گان؟؟؟؟ شهرگان: همشهر: شهروند. شهرگانان: همشهریان: شهروندان. گان: هم: وند. دهگان: همده: دهوند. بازرگان: همبازار. تاجر فروردینگان: همفروردین. این ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[ همکُنِیدَن: همکُنستَن]: مفاعلة. همکُننده شدن. همکُنندگی کُنیدن. بیایید بهکنیم: بیایید همکننده شویم: بیایید همکنندگی کنیم.