پیشنهادهای شاهین (١٤٢)
[ گُوبیدن: گُوفتن ] بر وزن [ روبیدن: رفتن] گوبیا: لغت: language زبان: لسان: tongue یادداشت: گُوبیای پارسی: لغت الفارسی: the Persian language
[ گَوِیْدَنْ: گَفْتَنْ ] درست. [ گوییدن: گفتن ] نادرست. 👇 [ رویدن: رفتن ] رَفت و رَو: آیین کنست ها. می روم و رفتم. 👇 [ گویدن: گفتن ] گَفت و گَو ...
[ گوییدن: گوستن ] درست. [ گوییدن: گفتن ] نا درست. مشتقاتش پسان!
باز: همانگاه : ( همانوقت ) خواهش: من همه چیز را برت گفتم اگر پیش برادرت رفتی باز سخنان مرا برش بگو! پاسخ: درست است! اگر پیشش رفتم، باز ( همانگاه ) ...
پس: بعد. پسان: بعدا. ۱ - تو برو سون دوکان، باز من پسان می آیم: تو برو سون دوکان، ( بعد ) من ( بعدا ) می آیم.
میده کردن: ۱ - شکستاندن شیشه. ۲ - پول کلان را خرد کردن. ۳ - ریزه کردن نان. ۴ - دانه دانه کردن. میده میده رقصیدن.
باز نشسته: پس نشسته: ( آنکه پس در جای کودکی نشسته است. )
باز: پس: بعد. ( قیود افکار ) ۱ - نخست واژه شناس شوید، باز در واژه شناسی دستک بزنید: اول واژه شناس شوید، بعد در واژه شناسی دستک بزنید. ۲ - نخست خانه ...
باز: بعد. نخست مال را بده، ( باز ) برت پول را می دهم: اول مال را بده، ( بعد ) برت پول را می دهم. این واژه پارسی تر پیدا نمی شود.
۱ - بگو که دگر چنین ننی کنم. ۲ - باز ( دگر بار ) بگو که دگر چنین نمی کنم. ۳ - بازهم ( یکباری دگر ) بگو که دگر چنین نمی کنم.
باز: دگربار. هم: یک. بازهم: یکباری دگر.
روشنی ( آتور ) ثور، هور، خور: ۱ - ( شمس ) . ۲ - ثر: ( ثش ) : نار آثور، آهور، آخور: ۱ - ( الشمس ) . ۲ - آثر: ( آثش: آتش ) : ( النار ) . آتور بدل از ...
روشنی واژه ی پاث: [ پاثیدن: پاثیستن] بدل: [ پاییدن: پایستن ] مراقبت کردن. محافظت کردن واژه ی ( پاس و پاسبان و پاسگاه و آذربایجان ) از همین مصدر است و ...
دُژبختی: بدبختی:disater
این سرم دژ می خورد: این سرم بد می خورد. این برم دُشخور است: لین برم بد خور است. دُژ: دیز: dis دُژستاره: disater ستاره: بخت. دُژبخت: بدبخت: disater ...
ویرایش: ( میم ها را فراموختم: فراموشیدم ) ۱ - درآمَستَه: مدخول. ( کُنِستَه نام: اسم مفعول ) ( کُنِستَر نام : اسم المفعول ) ۲ - درآمَستَگی: مدخولی. ...
جان جان دِیَّانا! اکنون نیازی نیست کسی بگوید 👈 آموزگار ( زن ) دِیَّانا ( کُنانام: اسم فاعلة ) : معلمة. اووف که فیلسوف های فارسی زبانان در چنگ من ن ...
[ درآمَدن: درآمَستَن ] ( مص ل. ) [ دخل: دخول ] . درشدن. دررفتن. درگشتن. درگذشتن. درون شدن. درون رفتن. درون گشتن. درون آمدن. درآثیدن. درآییدن. درآیستن ...
دَرآمَدَه. ( کُنِستَه نام ) ۱ - درآمَستَه. || ۲ - درآیِستَه: درآییده.
دِیَّانِندَه: ( کُنانِندَه نام ) : معلم. دِیَّانا: ( کُنانا نام ) : معلمة.
در آثِنده: در آینده || ۱ - درخِیزِندَه. ۲ - درآمَندَه.
[ کاریدن: کاشتن ] دُژکابذر: دُژمصدر: [ آکاریدن: آکاشتن ] ( مص ل م ) . ۱ - درودن، درو کردن. آکار و آکارنده : درونده: دروگر: درو کننده. در شعر وصیف س ...
رین: ( کُنِست ) ریان: ( کُنانِست ) کُنِست: ۱ - لازمی. ۲ - معتدی. ۳ - لازمی و معتدی را دارا می باشد. کُنانست: ۱ - سببی یی لازمی. ۲ - سببی یی معتدی ...
۱ - این ریننده ۲۶۰ کیلومتر میریند: این دونده ۲۶۰ کیلومتر می دود: این ماشین ۲۶۰ کیلومتر می دود. ۲ - این ریننده را ۲۲۰ کیلومتر می ریانم ( رانم ) : این ...
ویرایش جمله: 👇 سرت می ریانمش: ( دو کننده و یک کنسته دارد. )
[ ریدن: ریستن ] ( مص ل ) . [ ریاندن: ریانیدن: ریانستن: ریاستن ] ( مص م، واد ] ریاندن: ( درست ) راندن: ( نادرست ) ریانیدن: ( درست ) رانیدن : ( ناد ...
رینشمند: رجیم ( بر لازمی ) ریانشمند: رجیم ( بر معتدی ) رینشمند شیطان است مگر ریانشمند خداوند است چون خداوند شیطان را ریانسته یا رانده است. پس: اهر ...
[ ریدن: ریستن] ( مص ل ) : [ دفع: دفوع ]. ۱ - دفع. ۲ - رجم ۱ - دویدن. ۲ - دور شدن. ۳ - جلوگیری شدن. ۴ - رد شدن . تیر شدن ۵ - رفع شدن. ۶ - پس خوردن. ...
سریزند: نظام ( صیغه ای مبالغه ای مذکر ) سریزندمند، بدل: ( سریزنگمند ) : نظام مند. پس: سریزنگمند: نظام مند. سریزاک: نظامه. سریزاکمند: نظامه مند. ...
سریخاکمند: نظام مند. سریختن: نظم.
۴ - [ سِکُنیدَن: سِکُستَن ] = [ انفعال ] نمونه از کَنِیدَن : کَنیدن: کَنده کردن. ( معتدی ) سِکَنیدن: کَنده شدن. ( لازمی ) ابدال ها. سِکَنیدَن: سِ ...
۵ - [ آکنانیدن خواستن ] = [ استفعال ].
۱ - [ کّنیدن: کُنستن ] = [ فعل و فعول ] ۲ - [ آکّنیدن: آکُستن ] = [ انفعال ] ۳ - [ کُنانیدن: کُنانستن: کنستاندن ] = [ تعمیل ] ۴ - [ آکُنانیدن: آکُنان ...
[ آکنیدن: آُکُستن ] ( مص ل ) = [ انفعال ] ۱ - کُنش شدن. ۲ - کار شدن. ۳ - کرده شدن.
[ آکرانیدن: آکرانستن: آکشتاندن: آکشتانیدن ] ( مص ل ] = [ تعمل] ۱ - کار گرفتن. کر گرفتن. ۲ - . . . ۳ - . . .
[ کرانیدن: کرانستن یا کشتاندن ] ( مص واد ) = [ تعمیل ] کار دادن، سر کار آوردن. به کردن و کشتن واداشتن.
[ کَردن: کَریدن: کَشتن یا کِشتن ] ( مص ل م ) = [ عمل و عمول ] کردن و کریدن: عمل. کشتن: عمول.
ویرایش: [ ثیدن: ثیستن ] = to sit
یادداشت: [ ثیدن: ثیندن: ثیستن ] = to set ذر: گاه. ۱ - ثیذر: ( چِییَر ) ۲ - ثینذر: شینگاه. کرسی. مردم ما شینذر از یادشان رفته و چوکی می گویند چوکی ...
دُژ: دُش: ضد. بد. دُژمن: دُشمن: ضدی من. آن دشمنم است: آن بر ضدم است. دُشخور: بدخور. این به دشخوار بدل شده است. دُژ:دُش: دِژ: دِیژ: دِیز.
یادداشت: تا کنون این مصادر را باز نکرده ام اگر این مصادر پارسی با مصدر تفعل عربی جور نبیایند سپس این مصادر خواهند بود. [ آکُنانِیدَن، آکُنانِستَن] ...
[ آکُنِیدن: آکُستَن ] ( مص ل م ) = [ تَفَعُّل ] [ آکُن، آکُست، آکُسته ] کُنِست ها. آکُنِندَه: مُتَفَعِّل. آکنندگان: مُتَفَعِّلین. آکُنِندَگی: مُتَ ...
همی: ( پیشوند زمان جاری ) می: ( پیشوند زمان تصمیمی ) ۱ - زمان حال جاری همی روم: I am going اکنون سون بازار همی روم: . I am going to bazar right no ...
دِیّانِندَه. [ کُناننِدَه نام ]. مُعَلِّم. دِیّانِستَه. [ کُنانِستَه نام ] مُعَلَّم.
ویرایش می شود.
[ بوییدن: بویستن: بوستن : بُستن ] ( مص ل ) ۱ - بوی دهیدن چیزی یا کسی. چه خوش می بوید این گل! : چه خوش بوی می دهد این گل! چه خوش بُست همان گل! : چ ...
واسواس: خاکستردان یا خاکستردانی؟ اوبچه مره همو خاکستردان را. چی ره؟ خاکستردانی ره. گلدان یا گلدانی؟ او بچه همو گلدان را از سر میز پایان کو. چی ره؟ ...
آذر پاث گان آذرپاثگان: آذرپاسگان: آذرپاسگاه. پاسگاه ی آذر. آذرپاثگان: آذرپایگان: آذرپایجان: آذربایجان. پاس؟ پاسبان؟ پاسبانان؟ همه در پاثگان یعنی پا ...
گان؟؟؟؟ شهرگان: همشهر: شهروند. شهرگانان: همشهریان: شهروندان. گان: هم: وند. دهگان: همده: دهوند. بازرگان: همبازار. تاجر فروردینگان: همفروردین. این ...
[ همکُنِیدَن: همکُنستَن]: مفاعلة. همکُننده شدن. همکُنندگی کُنیدن. بیایید بهکنیم: بیایید همکننده شویم: بیایید همکنندگی کنیم.