تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد

نیرنگ نخست: آذرگان: آذرخانه. آذرپاث: آذر پای: محافط آذر. آذرپاثگان: آذرپایگان: محافظ آتشخانه نیرنگ دوم پاثگاه: پاسگاه: پایگاه: مرکز. آذرپاثگان: آذ ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد

همیندم می رویم سون سمنگان پسوندش را برمی داریم سپس می آییم نزد باییدن و از آن واژه ای بای را به وام می گیریم و با گان سمنگان در می آمیزیم از آن آمیزی ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[ باییدن: بایستن ] بایسته. بایستگی. بایستگان. بایستگانی بدل: بیستگانی. این واژه وابستگی بر بیست ندارد که ۲۰ روزه باشد مگر وابستگی بر بایستن دارد ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[ کَنیدن: کَنِستن ] ( ل. م )

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد

[ میدن: میستن ] ( مص ل، م. ) [ میست و مین ] آیین کنست ها. مِین بدل بِین. این بِین فارسی با بَین عربی یکی اند. والله عالم. شناخت این واژه: میذون: ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[ نِمیدن: نِمستن ] ۱ - توجه کردن. ۲ - وقع شدن. واقع شدن. [ فروآمدن: فروآمستن ] وقع. [ رخیدن: رخستن ] رخ گرفتن. رخ دادن. وقع شدن. واقع شدن، صورت گرف ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[ میدن: میستن ] ۴ - میان و وسط شدن. میان و وسط کردن. میا و مینا: واسطه. میان: باطن، درون، بین، کمر. میانه: وسطاً مامیان: مابین. ها ها ها.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[ میدن: میندن: میستن ] ( مص ل. م ) ۱ - اصل بودن و ساختن. خالص بودن و کردن۲ - معنا دادن و کردن ۳. - مهر ورزیدن و محبت کردن.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[ کردن: کشتن ] کاری سنگین و شاقه کنیدن. نمونه: ۱ - یک سیلی کرکی در گوشش بزن تا از گوش کر شود: یک سیلی محکم در گوشش بزن تا از گوش سنگین شود. کَر : ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[ کُتیدن: کُنستن ] ( مص ل. م ) فعل و فعول. [ کُنانیدن: کُنستاندن ] ( مص واد ) تفعیل. مصدر واداری که اینرا سببی می گویند که در فارسی سببی چندان خوش ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تأویل مصدر آمدن: [مدن، مندن: منستن ] رفتن. منش: روش. منان: روان. رادمنش: رادروش: رادکردار. نگون مصدر مدن. [ آمدن، آمندن: آمستن. نون از آمنستن ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[ کردن: کِشتن ] تخم و بذر پاش دادن. کاری که به گردش باشد. [ کاردن، کاریدن: کاشتن ] شاندن، ماندن. کاری که ایستاده باشد مانند: ( درخت شاندن و بته شاند ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

غَلْتْ: ۱ - خطا. ۲ - غَلَط. [ غَلْتِیْدَنْ ] : خطا خوردن. افتیدن. ویران شدن. غلت خوردن پای که گاهی از بند می لغزد و کج می شود. غلتیدن دیوار: افتید ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فِت. [ فتیدن: فتادن ] نشانم فِت رفت: نشان خطا رفت. فِت رفتن: به هدف نخوردن.

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

دال: عقاب. [ در زبان ما چنین حرف نخست ذال معجم است. ] سپس: دال: ذال: عقاب و سیمرغ. دالمن: ذالمن. نام پدر رستم از همین سیمرغ است که نامش را ذال گذ ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ثیر: ثیل: ثین: سین: [آذر: آتش. ] ثیرمرغ: ثیل مرغ: ثین مرغ: سین مرغ:[ آذر مرغ: آتش مرغ ] اثیر: اذیر: آثر: آذر. اثیر: اثیش: آثیش: آتیش. نام اصلی این ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یافت شدن، دَرَک شدن، نمایان شدن، دریافت شدن، فهمیده شدن. پدید شدن، پدیدار شدن، آشکار شدن، به دید آمدن، به چشم خوردن، به چشم رسیدن. حرفی ما را نیست ک ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گیرا: جاذبه گیرایی: جاذبه گی. گیراگ: جذاب. گیراگی: جذابیت. جمله: ۱ - آن دختر گیراگ است: آن دختر جذاب است. ۲ - آن دختر گیراگی دارد: آن دختر جذابی ...

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
١

گیرنده: جاذب. گیرندگی: جاذبی گیرا: جاذبه گیرایی: جاذبیت. گیراگ: جذاب. گیراگی: جذابیت. و من الله تزریق!

تاریخ
٩ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کشیدن: جذب کردن. کَشند: کشنگ: قشنگ: جذاب. کشندی: کشنگی: قشنگی: جذابیت. و من الله تزریق!

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زل زدن: تیره نگاه کردن، تیز نگاه کردن. خلاف خیره نگاه کردن، ضعیف نگاه کردن. این واژه چندین معنی دارد. یک گونه اضداد است. بقیه در آینده.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

معنی های نگاه کردن واژه ای فارسی با انگلیسی جور نمی آیند چون نگاه کردن در هر حالت فرق می کند. در هر حالت ما می توانیم طولانی نگاه کنیم. نگاه ها: نگ ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

فرق چشمان در نگریستن. ۱ - در خیره شدن چشمان کوچک و دقیق می باشند. ۲ - در تِری تِری یا لُق لُق چشمان بزرگ می باشند. ۳ - در بِربِر نگاه کردن چشمان ا ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد

تصحیح زل زدن: معنی نخست از معنی ایموجی بود، آن معنی نادرست است چون اکنون متوجه بِربِر شدم. 1 - خیره شدن، نگاه دقیقانه: stare 2 - تِری تِری نگاه کرد ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

زُل زدن: دقت کردن، دقیق شدن، فُوکَس کردن. آنانیکه چشمانشان ضعیف دارند برای خواندن متنی زل می زنند یعنی بسیار دقیق می شوند تا نوشتاری را بخوانند چون ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شگوف انگیز: سورپرایز.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گرداننده ای گرامی سلام، دیدگاه شگوفاننده اشتباه شده قابل نشر نیست.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

شگوفاننده: سورپرایز. حیران سازنده، حیران کننده، متحیر سازنده، متعجب سازنده. آنکه دهانی دیگری را با نویدی، ارمغانی، تحفه ای، یا چیزی دگری بسان گل بشگ ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

کشندوگ: جذاب. ( مذکر ) کشاک: جذابه. ( مونث ) ما اسم مونث را کار نمی گیریم یگان بار اشتباه می کنم.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

یادداشت: زمانیکه حرف کاف خوش آیند نباشد، پس باید خود را به حرف کاف بدل کند. مانند: رواگ: ( رواج ) . رواگی: ( رواجی ) . جذابیت: کشاکی یا کشاگی.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

کش: روب: گیر. جملات: ۱ - خاک آب را کش می کند: خاک آب را جذب می کند. خاک کش اش می کند: خاک جذب اش می کند. ( درست. ) جذبش کرد: کشش کرد. ( با کش ضمیر ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٢

گیراک: کشاک: رباک.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گیراکی: کشاکی: رباکی.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

آفریدن بر وزن آوریدن. آفرنده: خالق، بر وزن آورنده. آفرنداک: خلاق، آنکه بسیار می آفَرَد. آفرنداکی: خلاقیت. [ صیغه ی مبالغه ی نسبی پارسی ]. این واژ ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

آفرنداکی: خلاقیت.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[ ریشیدن: ریشتن ] و [ سریشیدن: سریشتن ] با [ ریزیدن: ریختن ] و [ سریزیدن: سریختن ] فرق دارند. این ها باهم گد و مخلوط شده اند. باز یک روزبخیر فرقش را ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

[دِگریدن: دِگشتن. ] ( کننده کابذر یا مصدر لازمی ) || دگرشن شدن. دگشت کردن. دگشت یافتن. تغییر یافتن. تغییر کردن. تبدیل شدن. آلش شدن. دگرشن: دگشت: تغی ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ویرایش می شود.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ماه ی پوره: یعنی ماه یکه از تابش خورشید پُر شده اد و پوره می درخشد.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
١

هِلیدن: هِشتن. ( مص ل، م ) . ۱ - هِلش شدن از هم، هِلا شدن از هم، آزاد شدن از هم. رها شدن از هم، جدا شدن از هم، جدا شدن زن از مرد، طلاق گرفتن زن از ش ...

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

. برای آشنا شدن با پیشوندی سین مصدری نگاهی به هلیدن بیندازید.

تاریخ
١٠ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ریشه ای سرشتن: ( ریزیدن: ریختن. ) اگر ما بخواهیم دژ یا ضد این مصدر را بسازیم سپس یک پیشوند سین به آن می افزاییم. چنین: ( سریزیدن: سریختن ) . بدل ...