ترجمه‌های فهیمه چاکرالحسینی (١٨٩)

بازدید
٥٧٩
تاریخ
١ سال پیش
متن
I'm so anxious I'm just a bundle of nerves.
دیدگاه
٠

آن قدر مضطربم که اعصابم به هم ریخته است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
I was just a bundle of nerves.
دیدگاه
٠

اعصابم به هم ریخته بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Last Thursday, I was a bundle of nerves, waiting for my date to arrive.
دیدگاه
٠

پنج شنبۀ گذشته که منتظر موعد قرارم بودم خیلی اعصابم به هم ریخته بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
She has become a bundle of nerves at the slightest sound.
دیدگاه
٠

با کوچک ترین صدایی اعصابش به هم می ریزد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
She was a bundle of nerves before the audition.
دیدگاه
٠

قبل از امتحان خیلی مضطرب و نگران بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Harry was a bundle of nerves the whole time his wife was in the hospital.
دیدگاه
٠

هری تمام مدتی که همسرش در بیمارستان بود خیلی اعصابش به هم ریخته بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Rosie was very insecure and a bundle of nerves.
دیدگاه
٠

رزی خیلی ناامن و عصبی بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Since she lost her job Rosie's been a bundle of nerves.
دیدگاه
٠

چون رزی کارش را از دست داده است خیلی عصبی است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
She was a bundle of nerves.
دیدگاه
٠

اعصابش به هم ریخته بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The poor chap was a bundle of nerves at the interview.
دیدگاه
٠

مرد بیچاره موقع مصاحبه خیلی مضطرب بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
By the time of the interview, I was a bundle of nerves.
دیدگاه
٠

تا زمان مصاحبه خیلی مضطرب بودم.

تاریخ
١ سال پیش
متن
His death at the age of 28 was a bolt from the blue.
دیدگاه
٠

مرگش در 28 سالگی خیلی غیرمنتظره بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The news came a bolt from the blue.
دیدگاه
٠

این خبر غیرمنتظره بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
This invention will be a bolt from the blue all over the world.
دیدگاه
٠

این اختراع در سرتاسر دنیا غیرمنتظره بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The news of his death was a bolt from the blue.
دیدگاه
٠

خبر فوتش خیلی غیرمنتظره بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The Mishcon job came like a bolt from the blue.
دیدگاه
٠

کار میشکان خیلی غیرمنتظره بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The news of his marriage was a bolt from the blue.
دیدگاه
٠

خبر ازدواجش غیرمنتظره بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Was this money a bolt from the blue or did you know you were going to get it?
دیدگاه
٠

آیا این پول غیرمنتظره بود یا می دانستی که قرار است آن را دریافت کنی؟

تاریخ
١ سال پیش
متن
It is a bolt from the blue to me.
دیدگاه
٠

برایم غیرمنتظره بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Her dismissal came as a bolt from the blue.
دیدگاه
٠

اخراجش غیرمنتظره بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
It's a bit thick to expect me to work until midnight!
دیدگاه
٠

انتظار این که تا دیروقت کار کنم غیرمنطقی است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He's a nice guy, but he's a bit thick.
دیدگاه
٠

آدم خوبی است اما غیرمنطقی است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Roger was then a bag of bones, and in rags.
دیدگاه
٠

راجر بعداً پوست و استخوان بود و در لباس های مندرس.

تاریخ
١ سال پیش
متن
She is a bag of bones.
دیدگاه
٠

او پوست و استخوان است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The cat hadn't been fed for weeks and was just a bag of bones.
دیدگاه
٠

این گربه هفته ها بود که غذا نخورده بود و دوپاره استخوان شده بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
I'd advise you not to associate with him, he's a bad lot.
دیدگاه
٠

توصیه می کنم زیاد با او معاشرت نکنید. آدم شروری است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The long-term future of the space programme hangs in the balance.
دیدگاه
٠

آیندۀ درازمدت این برنامۀ فضایی در هاله ای از ابهام است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He was aware of every nuance in her voice.
دیدگاه
١

به تمام ظرائف صدای او واقف بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Don't talk like that to your mother, or to anyone else for that matter.
دیدگاه
٠

با مادرت این طور صحبت نکن، ایضاً با هیچ کس دیگری!

تاریخ
١ سال پیش
متن
And I said well I said for that matter we should really uh think about getting generators.
دیدگاه
٠

من هم گفتم که باید به فکر تهیۀ ژنراتور باشیم.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Or, for that matter, between one grammatical idea and another.
دیدگاه
٠

یا همچنین میان ایده ای دستورزبانی و ایده ای دیگر.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Or raven-black hair, for that matter.
دیدگاه
٠

یا ایضاً موهای مشکی پرکلاغی.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He never suspected anything, nor did we for that matter.
دیدگاه
٠

او هرگز به چیزی مشکوک نبود، ما هم همین طور.

تاریخ
١ سال پیش
متن
For that matter, he'd seen that loft being put together, knew it almost as well as that self-opinionated young architect had.
دیدگاه
٠

او هم دیده بود که اتاق شیروانی چطور مرتب شد و به خوبی آن معمار جوان خودرأی این را می دانست.

تاریخ
١ سال پیش
متن
All writers, and for that matter, all texts, have their individual qualities.
دیدگاه
٠

همۀ نویسنده ها و همچنین همۀ متن ها ویژگی های خاص خود را دارند.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Nor, for that matter, is life and death.
دیدگاه
٠

مرگ و زندگی هم نیست.

تاریخ
١ سال پیش
متن
For that matter, so could Rob, but then again, time is on his side.
دیدگاه
٠

ایضاً راب هم می تواند، از طرف دیگر زمان هم به نفع اوست.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Governors have rebelled, and, for that matter, Emperors have been deposed, or assassinated before this.
دیدگاه
٠

فرمانداران شورش کرده اند و فرمانروایان نیز یا از حکومت خلع شده اند یا از قبل کشته شده اند.

تاریخ
١ سال پیش
متن
I don't know, and for that matter, I don't care.
دیدگاه
٠

نمی دانم و اهمیتی هم نمی دهم.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He wasn't there on Monday. Nor on Tuesday, for that matter.
دیدگاه
٠

او دوشنبه آن جا نبود. سه شنبه هم همین طور.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He doesn't trust his partner. For that matter I can't blame him.
دیدگاه
٠

او به شریکش اعتماد ندارد. من هم سرزنشش نمی کنم.

تاریخ
١ سال پیش
متن
a pregnant remark
دیدگاه
٠

اظهار نظری معنی دار

تاریخ
١ سال پیش
متن
pregnant with meaning
دیدگاه
٠

پر از معنا

تاریخ
١ سال پیش
متن
Market has improved over the previous closing put about half.
دیدگاه
٠

بازار نسبت به اختیار فروش پایانی قبلی در حدود نصف بهبود یافته است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
First, i will put about a tablespoon of water in the soda can, and a little cold water in the saucepan.
دیدگاه
٠

ابتدا حدود یک قاشق غذاخوری آب به بطری سودا و کمی آب سرد به ماهیتابه اضافه خواهم کرد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
They have thrown down the gauntlet to the PM by demanding a referendum.
دیدگاه
٠

آن ها با درخواست همه پرسی نخست وزیر را به چالش کشیدند.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He was quick to take up the gauntlet thrown down by the opposition.
دیدگاه
٠

او سریع به مبارزه طلبی مخالفان لبیک گفت.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Failure did not puncture my confidence.
دیدگاه
١

شکست اعتماد به نفس من رو مخدوش نکرد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
She didn't get a strike, but she achieved a spare with her second ball.
دیدگاه
٠

[در بازی بولینگ] استرایک ( انداختن تمام پین ها در پرتاب اول ) نکرد اما توانست در توپ دوم اسپار ( انداختن تمام توپ ها در پرتاب دوم ) کند.

تاریخ
١ سال پیش
متن
You had a close shave, but you knew when you accepted this job that there would be risks.
دیدگاه
٠

خطر از بیخ گوشت گذشت، اما وقتی این کار را قبول کردی می دانستی که خطراتی دارد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Bernadette Devlin had a close call, but she survived the assassination attempt against her.
دیدگاه
٠

خطر بیخ گوش برنادت دولین بود، اما او از سوء قصد علیه خود جان سالم به در برد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
That was a close call! We nearly hit that car.
دیدگاه
٠

خطر از بیخ گوش گذشت! نزدیک بود با آن ماشین برخورد کنیم.

تاریخ
١ سال پیش
متن
We almost missed the train. That was a close call!
دیدگاه
٠

تقریباً قطار رو از دست دادیم. خطر از بیخ گوشمان گذشت.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Dick: I heard you had a close call this morning.
دیدگاه
٠

دیک: شنیدم امروز خطر از بیخ گوشت رد شد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
This was surely a close call!
دیدگاه
٠

مسلماً خطر از بیخ گوش[مان] گذشت.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Joe had a close call when his motorbike nearly collided with a lorry.
دیدگاه
٠

وقتی موتور جو با کامیون تصادف کرد خطر از بیخ گوش جو گذشت.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Phew! That was a close call — she nearly saw us!
دیدگاه
٠

پوف! خطر از بیخ گوشمان گذشت - او تقریباً ما را دید.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The car almost ran me over. It was a close call.
دیدگاه
٠

نزدیک بود ماشین مرا زیر بگیرد. خطر از بیخ گوشم گذشت.

تاریخ
١ سال پیش
متن
I ran out of petrol, had a broken windscreen, and then got a flat tyre – the whole trip was a chapter of accidents.
دیدگاه
٠

بنزینم تمام شد، شیشۀ جلوی ماشینم شکست و بعد لاستیک پنچر شد - کل سفر سلسله ای از اتفاقات بد بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Anabaena, a freshwater bacteria, is a case in point.
دیدگاه
٠

آنابائنا، باکتری آب شیرین، نمونه ای بارز است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
A case in point would be, Carly Fiorina, CEO of HP.
دیدگاه
٠

یک نمونۀ بارز کارلی فیورینا، مدیرعامل اچ پی، است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
A case in point – the recent discovery of the Danton.
دیدگاه
٠

یک نمونۀ بارز - کشف اخیر دانتون

تاریخ
١ سال پیش
متن
The Japanese retail chain Uniqlo is a case in point.
دیدگاه
٠

زنجیرۀ خرده فروشی ژاپن، اونیکلو، یک مثال بارز است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The lycopene discovery is a case in point.
دیدگاه
٠

کشف لیکوپن نمونه ای بارز است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Taking the old age pension act as a case in point, this paper probes the non- economic factors influencing English welfare system from the aspects of politics, society and culture.
دیدگاه
٠

با در نظر گرفتن قانون حقوق بازنشستگی به عنوان نمونه ای بارز، این مقاله عوامل غیراقتصادی اثرگذار بر نظام رفاه انگلیس را از جنبۀ سیاست، جامعه و فرهنگ ب ...

تاریخ
١ سال پیش
متن
The recent US housing boom is a case in point.
دیدگاه
٠

رونق اخیر مسکن در ایالات متحده نمونه ای بارز است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Exit 43 South on I-93 is a case in point.
دیدگاه
٠

خروجی 43 جنوبی روی آی - 93 یک مثال بارز است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Clinton's plan to provide free meals is a case in point.
دیدگاه
٠

طرح کلینتون برای ارائۀ وعده های غذایی رایگان نمونۀ بارزی است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The mass production enterprise is a case in point.
دیدگاه
٠

شرکت تولید انبوه یک مثال بارز است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
This is a case in point.
دیدگاه
٠

این مثالی بارز است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Modern cardiology is a case in point.
دیدگاه
٠

کاردیولوژی مدرن نمونه ای بارز است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The key settlement policies are a case in point.
دیدگاه
٠

سیاست های کلیدی مسکن نمونۀ بارزی است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Williams' career is a case in point .
دیدگاه
٠

حرفۀ ویلیام نمونۀ بارزی است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The news about calcium and kidney stones is a case in point.
دیدگاه
٠

اخبار مربوط به کلسیم و سنگ های کلیه نمونۀ بارزی است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The cat had not been fed for weeks and was just a bag of bones.
دیدگاه
٠

این گربه هفته ها بود که چیزی نخورده بود و حالا پوست و استخوان بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
During his illness he wasted away until he was just a bag of bones.
دیدگاه
٠

در طول بیماری اش بدنش تحلیل رفت و حالا پوست و استخوان شده بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Last summer, she wasted away and became a bag of bones.
دیدگاه
٠

تابستان گذشته بدنش تحلیل رفت و پوست و استخوان شد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
His body is a bag of bones.
دیدگاه
٠

پوست و استخوان است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
My husband looks ill because he is a bag of bones.
دیدگاه
٠

ظاهراً شوهرم مریض است چون پوست و استخوان شده است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Dozens of cases were put on the back burner.
دیدگاه
٠

ده ها مورد به بعد موکول شدند.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Issues like desegregation go on the back burner.
دیدگاه
٠

مسائلی مانند تبعیض زدایی به بعد موکول شدند.

تاریخ
١ سال پیش
متن
You should put that project on the back burner.
دیدگاه
٠

بهتر است پروژه را به بعد موکول کنید.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Put other issues on the back burner until after the election.
دیدگاه
٠

مسائل دیگر را به بعد از انتخابات موکول کن.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Many speculated that the US would put the peace process on the back burner.
دیدگاه
٠

بسیاری بر این باور بودند که ایالات متحده روند صلح را به تعویق می انداخت.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The whole project has been put on the back burner.
دیدگاه
٠

کل پروژه به بعد موکول شده است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
It's on the back burner right now.
دیدگاه
٠

فعلاً اولویتی ندارد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
I put her request for a pay raise on the back burner.
دیدگاه
٠

تقاضایش برای افزایش حقوق را به آینده موکول کردم.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Their other project, meanwhile, is on the back burner.
دیدگاه
٠

در همین حال پروژۀ دیگر آن ها فعلاً کنار گذاشته شده است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The government quietly put the scheme on the back burner.
دیدگاه
٠

دولت بی سروصدا طرح را به آینده موکول کرد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The job was put on the back burner when more important assignments arrived.
دیدگاه
٠

زمانی که کارهای مهم تر سر برآورد انجام این کار به آینده موکول شد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Your boyfriend a bag of bones.
دیدگاه
٠

دوست پسرت دوپاره استخوان است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
After a serious illness, he a bag of bones.
دیدگاه
٠

بعد از یک بیماری سخت او دوپاره استخوان شده است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
If you don't eat more you'll soon be a bag of bones.
دیدگاه
٠

اگر بیشتر نخوری به زودی پوست و استخوان خواهی شد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The child was just a bag of bones when we found her.
دیدگاه
٠

وقتی پیدایش کردیم پوست و استخوان بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
I have been a bag of bones since you left me.
دیدگاه
٠

از وقتی ولم کردی پوست و استخوان شده ام.

تاریخ
١ سال پیش
متن
You were just a bag of bones when you came home from hospital.
دیدگاه
٠

وقتی از بیمارستان آمدی پوست و استخوان بودی.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He's been in prison several times for all sorts of crimes; he's a bad egg.
دیدگاه
٠

او بابت انواع خلاف ها چندباری زندان بوده است؛ آدم پست فطرتی است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
A person who could do this must be a bad egg.
دیدگاه
٠

کسی که می تواند این کار را انجام دهدباید آدم پست فطرتی باشد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He a bad egg. Be careful of him.
دیدگاه
٠

او آدم پست فطرتی است. مراقبش باش!

تاریخ
١ سال پیش
متن
At first I trusted him, but soon I found he's a bad egg.
دیدگاه
٠

اول بهش اعتماد کردم، ولی خیلی زود متوجه شدم که آدم پست فطرتی است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He was considered to be a bad egg as a little child.
دیدگاه
٠

در کودکی او را آدم شروری می دانستند.

تاریخ
١ سال پیش
متن
When smiling, you seem like a bad egg ,(Sentence dictionary) but you are not.
دیدگاه
٠

وقتی می خندی آدم شروری به نظر می آیی، ولی این طور نیستی.

تاریخ
١ سال پیش
متن
William a bad egg. Better tell your sister not to date him.
دیدگاه
٠

ویلیام آدم پست فطرتی ست. بهتر است به خواهرت بگویی با او قرار نگذارد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
It had been a chapter of accidents from start to finish.
دیدگاه
٠

از ابتدا تا انتها، سلسله ای از اتفاقات بد بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Our exploration to the primeval forest was quite a chapter of accidents.
دیدگاه
٠

کاوش ما در این جنگل کهن قشنگ سلسله ای از اتفاقات بد بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Such a chapter of accidents, however ridiculous in modern eyes, epitomised a genuinely important aspect of international relations.
دیدگاه
٠

این سلسله ناملایمات هرچند از دیدگاه امروزی مضحک است تجلی جنبه ای واقعاً مهم از روابط بین الملل است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The whole affair has been a chapter of accidents from start to finish.
دیدگاه
٠

کل قضیه از ابتدا تا انتها سلسله ای از اتفاقات بد بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The whole trip was a chapter of accidents.
دیدگاه
٠

کل سفر سلسله ای از اتفاقات بد بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
It's a bit thick expecting us to work on Sundays.
دیدگاه
٠

انتظار این که یک شنبه ها کار کنیم کمی غیرمنطقی ست.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He was laying on the story a bit thick.
دیدگاه
٠

او داشت پیازداغ داستان را زیاد می کرد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
Aren't you laying it on a bit thick!
دیدگاه
٠

کمی پیازداغش رو زیاد نمی کنی؟!

تاریخ
١ سال پیش
متن
Three weeks of heavy rain is a bit thick.
دیدگاه
٠

سه هفتگی بارندگی سنگین خیلی زیاد است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
If so, San Diego was among the worst of a bad lot.
دیدگاه
٠

در این صورت سن دیه گو در میان بدها بدترین است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He seems the best out of a bad lot!
دیدگاه
٠

ظاهراً او در میان بدها بهترین است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He is a bad lot in business.
دیدگاه
٠

او در کسب وکار آدم خبیثی است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He was not such a bad lot as to round on his comrades - in - arms .
دیدگاه
٠

او آن قدر شرور نبود که به هم خدمتی هایش بپرد.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He's got a bad lot, to be struck by such calamities.
دیدگاه
٠

او آدم خبیثی است که دچار چنین مصیبت های می شود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
The city's school system, among the worst of a bad lot through the state, is full of squabbling.
دیدگاه
٠

نظم تحصیلی این شهر، در سرتاسر ایالت بدترین در میان بدها، مملو از دعوا و جروبحث است.

تاریخ
١ سال پیش
متن
always a bad lot.
دیدگاه
٠

همواره شرور

تاریخ
١ سال پیش
متن
He's not a bad lot - just a bit wild.
دیدگاه
٠

آدم بدی نیست، فقط کمی وحشی ست.

تاریخ
١ سال پیش
متن
He was a bad lot and it was just one of those things.
دیدگاه
٠

آدم خبیثی بود و این فقط یکی ش بود.

تاریخ
١ سال پیش
متن
We may succumb to flattery because it makes us feel good.
دیدگاه
٠

ما ممکن است تسلیم چاپلوسی شویم چون احساس خوبی در ما پدید می آورد.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
The little girl screamed and it took us aback.
دیدگاه
٠

دختر کوچولو فریاد زد و ما یکه خوردیم.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
An invalid or canceled contract is not legally binding ab initio.
دیدگاه
٠

قرارداد باطل یا فسخ شده از ابتدا به لحاظ قانونی الزام آور نیست.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
He was very much put about by the report he received from the front.
دیدگاه
٠

گزارشی که از جبهه دریافت کرد او را خیلی به هم ریخت.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
I think these are lies put about by people who envy his success.
دیدگاه
٠

به گمانم این دروغ ها را کسانی پخش می کنند که به موفقیت او حسادت می کنند.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
The ship was put about during the storm.
دیدگاه
٠

در طول طوفان کشتی تغییر مسیر داد.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
It is a myth, put about by parents and soap manufacturers, that we need soap in order to wash.
دیدگاه
٠

این افسانه است که ما برای شست وشو به صابون نیاز داریم و والدین و صابون سازها آن را بر سر زبان ها انداخته اند.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
They put about and sailed for home.
دیدگاه
١

آن ها تغییر مسیر دادند و به سمت خانه حرکت کردند.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
A is an Abacus, the ancient Chinese adding machine which uses beads for counting.
دیدگاه
٠

A چرتکه است؛ ماشین حسابی چینی که از مهره ها برای شمارش استفاده می کند.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
The abacus is still in use today Chinatowns abroad.
دیدگاه
٠

چرتکه امروزه هنوز هم در محله های چینی خارج از کشور استفاده می شود.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
The abacus fell down on the ground and the beads went everywhere.
دیدگاه
٠

چرتکه روی زمین افتاد و مهره ها این طرف و آن طرف افتادند.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
They do use an abacus when they count, do they?
دیدگاه
٠

آن ها برای حساب از چرتکه استفاده می کنند، درست است؟

تاریخ
٢ سال پیش
متن
Oversized financial conglomerates should be cut down to size and forced to spin off assets.
دیدگاه
٠

شرکت های بزرگ مالی را که بیش از اندازه رشد کرده اندباید کوچک کرد و مجبورشان کرد که دارایی هایشان را واگذار کنند.

تاریخ
٢ سال پیش
متن
The press was another estate of the realm cut down to size.
دیدگاه
٠

مطبوعات یکی دیگر از رسته های اجتماعی خجلت زده بود.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
After learning of her son's crimes, she renounced him.
دیدگاه
٢

پس از مطلع شدن از جنایات پسرش او را عاق کرد.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
Anyway, I most surely am cut down to size.
دیدگاه
٠

به هر حال من قطعاً خجالت زده ام.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
She's so proud, she needs to be cut down to size.
دیدگاه
٠

او خیلی مغرور است، باید دمش را چید.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
The chef strained the sauce.
دیدگاه
١٠

سرآشپز سس را اَلَک کرد.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
It is an accomplished fact.
دیدگاه
٠

این واقعیتی مسلم است.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
Present him with an accomplished fact.
دیدگاه

واقعیت مسلم را به او نشان بده.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
When do you usually knock off for lunch?
دیدگاه
٢

معمولاً کی برای ناهار کار رو تعطیل می کنی؟

تاریخ
٣ سال پیش
متن
He was planning to knock off the library.
دیدگاه
٠

او قصد داشت کار در کتابخانه را کنار بگذارد.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
I don't knock off until six.
دیدگاه
١

تا ساعت شش دست از کار نمی کشم.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
What time do you knock off ( work )?
دیدگاه
١

چه زمانی دست از کار می کشی؟

تاریخ
٣ سال پیش
متن
They only invited Jack and Sarah as an afterthought .
دیدگاه
٠

وقتی کار از کار گذشت تازه جک و سارا را دعوت کردند.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
Look at the scores on this branch; do you think they mean anything?
دیدگاه
٢

به زخمه های روی این شاخه نگاه کنید؛ فکر می کنید معنایی دارد؟

تاریخ
٣ سال پیش
متن
The conductor never seemed to look at the score, but only at the orchestra.
دیدگاه
٣

به نظر می رسد رهبر ارکستر هیچ گاه به پارتیتور نگاه نمی کند بله به ارکستر نگاه می کند.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
A score for a musical shows all the parts that are played or sung.
دیدگاه
٢

پارتیتور تمام بخش هایی که نواخته یا خوانده می شوند نشان می دهد.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
The furnishings in the apartment were spare and flimsy.
دیدگاه
٤

اثاثیۀ آن آپارتمان ناچیز و پیزوری بودند.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
The prisoners were give a spare meal each night.
دیدگاه
٨

به زندانیان هرشب غذای ناچیزی می دادند.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
She wondered how such a spare boy could eat so much.
دیدگاه
٤

از خود می پرسید چطور چنین پسر لاغری می توانست این همه بخورد.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
He was spared having to wait.
دیدگاه

از انتظارکشیدن معاف شد.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
He subjected himself to scorn.
دیدگاه
٤

خودش را سوژۀ تحقیر کرد.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
We are asking those of you who are congenially swayed to our status to accept that occurrences that have and shall take place of this nature are of a purpose other than 'beauty'.
دیدگاه

از کسانی از شما که به نحوی هم ذات پندارانه تحت تأثیر وضعیت ما قرار گرفته اند می خواهیم بپذیرند که اتفاقاتی از این دست که افتاده و خواهند افتاد هدفی ن ...

تاریخ
٣ سال پیش
متن
the haves and the have-nots of our society
دیدگاه
٠

داراها و ندارهای جامعۀ ما

تاریخ
٣ سال پیش
متن
The ship put about.
دیدگاه
٠

کشتی تغییر مسیر می دهد.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
It's being put about that the Prime Minister may resign.
دیدگاه
١

شایعه شده که نخست وزیر استعفا می دهد.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
He was very much put about by the false accusations brought against him.
دیدگاه
٠

بابت اتهامات اشتباهی که علیه او اقامه شده بود بسیار ناراحت بود.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
Don't believe all these stories that are being put about.
دیدگاه
٠

این قصه هایی را که شایعه می شود باور نکن.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
She was very much put about when she realized that she had given the parcel to the wrong person.
دیدگاه
٠

وقتی فهمید بستۀ پستی را به فرد اشتباهی داده خیلی پریشان شد.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
The company's future is hanging in the balance.
دیدگاه
٥

آیندۀ شرکت در هاله ای از ابهام است.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
Drop by my home this evening.
دیدگاه
٤

امشب به خانۀ من سر بزن

تاریخ
٣ سال پیش
متن
Sometimes things have to fall apart to make way for better things.
دیدگاه
٠

گاهی باید چیزهایی فرو بریزند تا راه برای چیزهای بهتر هموار شود.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
He's the best shot in the world, let alone in England.
دیدگاه
٤

او بهترین تیرانداز جهان است، انگلستان که جای خود دارد.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
She can't ride a bicycle,let alone drive a car.
دیدگاه
٢

او دوچرخه نمی تواند براند چه رسد به ماشین.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
He hasn't enough money for food, let alone amusements.
دیدگاه
١

پول کافی برای غذا ندارد، چه رسد به سرگرمی.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
Our budget is scarcely sufficient to pay people, let alone buy any new equipment.
دیدگاه
٠

بودجۀ ما به زحمت کفاف پرداخت به افراد را می دهد چه رسد به خرید تجهیزات جدید.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
There isn't enough room for 'us, let alone six dogs and a cat.
دیدگاه
٢

جای کافی برای خودمان نیست چه رسد به شش سگ و یک گربه.

تاریخ
٣ سال پیش
متن
Please wring the wet towel over the sink.
دیدگاه
٢

لطفا حولۀ خیس را توی سینک بچلان!

تاریخ
٤ سال پیش
متن
a gut music course
دیدگاه
٢

دورۀ موسیقی آسان

تاریخ
٤ سال پیش
متن
The escaped prisoner was being harbored by his girlfriend.
دیدگاه
٤

زندانی فراری را دوست دخترش پناه داده بود.

تاریخ
٤ سال پیش
متن
She speaks Swahili with facility.
دیدگاه
٢

او زبان سواحیلی را به روانی صحبت می کند.

تاریخ
٤ سال پیش
متن
She had a child's inchoate awareness of language.
دیدگاه
١

دانش زبانی ناقص یک کودک را داشت.

تاریخ
٤ سال پیش
متن
I hope he didn't think me impertinent when I asked him about his private life.
دیدگاه
٠

امیدوارم وقتی از او دربارۀ زندگی شخصی اش پرسیدم فکر نکند من بی ادبم.

تاریخ
٤ سال پیش
متن
He was always asking impertinent questions.
دیدگاه
١

او همواره سؤالات گستاخانه می پرسد.

تاریخ
٤ سال پیش
متن
The judge considered the argument to be impertinent to the case.
دیدگاه
٠

قاضی این استدلال را بی ربط به موضوع تلقی کرد.

تاریخ
٤ سال پیش
متن
It is often considered impertinent to ask someone the amount of their income.
دیدگاه
٠

پرسش از میزان درآمد افراد غالباً بی ادبانه تلقی می شود.

تاریخ
٤ سال پیش
متن
The teacher sent him to the principal for his impertinent comments.
دیدگاه
٢

معلم او را بابت حرف های گستاخانه اش نزد مدیر فرستاد.

تاریخ
٤ سال پیش
متن
The king granted the lands to his most trusted nobles.
دیدگاه
٥

پادشاه زمین هارا به قابل اعتمادترین اشرافش منتقل کرد.

تاریخ
٤ سال پیش
متن
They range the cattle in the foothills.
دیدگاه

آن ها گاو را در دامنۀ تپه به چرا بردند.

تاریخ
٤ سال پیش
متن
You think I should accede to the House's demands?
دیدگاه
٢

فکر می کنی باید با درخواست های مجلس موافقت کنم؟

تاریخ
٤ سال پیش
متن
Britain would not accede to France's request.
دیدگاه
٢

بریتانیا به درخواست فرانسه گردن نمی گذاشت.

تاریخ
٤ سال پیش
متن
It is doubtful whether the government will ever accede to the nationalists' demands for independence.
دیدگاه
٤

معلوم نیست آیا دولت به خواسته های ملی گرایان برای استقلال تن خواهد داد یا نه.

تاریخ
٤ سال پیش
متن
Will you accede to her request?
دیدگاه
٤

آیا به خواسته هایش تن می دهی؟

تاریخ
٤ سال پیش
متن
Japan had little choice but to accede.
دیدگاه
٤

ژاپن جز پذیرش انتخاب چندانی نداشت.

تاریخ
٤ سال پیش
متن
He has taken leave on half pay.
دیدگاه
١

او با نصف حقوق مرخصی گرفته است.

تاریخ
٤ سال پیش
متن
The college appealed to its alumni for funds.
دیدگاه
٠

کالج برای تأمین بودجه به فارغ التحصیلانش متوسل شد.

تاریخ
٤ سال پیش
متن
Due to extreme protest, the election was annulled.
دیدگاه
١

به دلیل اعتراض شدید انتخابات ابطال شد.