فهیمه چاکرالحسینی

فهیمه چاکرالحسینی

فهرست واژه ها و پیشنهادهای نوشته شده



go full circle١١:٤١ - ١٤٠١/١١/١٩به موقعیت پیشین خود بازگشتنگزارش
0 | 0
milestone١١:٤٠ - ١٤٠١/٠٧/٠٧دوران سازگزارش
2 | 0
self proclaimed١٣:٥٥ - ١٤٠١/٠٥/١٨خوداظهار؛ چیزی که خود ماهیت خود را اعلام می کند، در فارسی امروزی اصطلاحاً معادل لفظ "تابلو" است.گزارش
2 | 1
set the tone for something١٢:٣٣ - ١٤٠١/٠٤/١٣حرف اول را زدنگزارش
2 | 1
take a belt to someone١٩:١٩ - ١٤٠١/٠٤/٠٤کسی را با کمربند کتک زدنگزارش
0 | 0
at face value١١:٢٤ - ١٤٠١/٠٣/٠٣بی چون وچراگزارش
9 | 1
encirclement١٤:٢٩ - ١٤٠٠/١١/٢٤محاصرهگزارش
5 | 0
dovetail١١:٣٥ - ١٤٠٠/١٠/٢٣هم راستاییگزارش
0 | 0
unfolding١٠:٣٦ - ١٤٠٠/١٠/٢٣وقوعگزارش
0 | 0
make a common cause٢٢:٢٤ - ١٤٠٠/٠٩/٢٨متحد شدن دست به یکی کردنگزارش
0 | 0
dealt him a heavy blow١٢:٣٧ - ١٤٠٠/٠٩/٢١در شوک فرو بردنگزارش
2 | 0
come out١٤:٥٤ - ١٤٠٠/٠٩/١٠رونمایی کردنگزارش
2 | 0
barely١٥:٠٧ - ١٤٠٠/٠٩/٠٢به ندرت تقریباً اصلاًگزارش
9 | 1
private capacity١٠:١١ - ١٤٠٠/٠٨/٣٠خارج از مقام رسمیگزارش
0 | 0
record٠٨:٣٥ - ١٤٠٠/٠٨/٣٠کارنامهگزارش
7 | 1
budge٠٨:٠٥ - ١٤٠٠/٠٨/٣٠اصطلاح "جُم" در جم خوردن یا جم دادن صحیح نیست. این کلمه جنب است که به صورت جم تلفظ می شود.گزارش
14 | 0
accomplished fact١٣:١١ - ١٤٠٠/٠٨/٢٦واقعیت مسلمگزارش
7 | 0
cut down to size١٢:٤٢ - ١٤٠٠/٠٨/٢٦دم کسی را چیدن کسی را سر جای خود نشاندنگزارش
9 | 0
demanding١٤:٣٩ - ١٤٠٠/٠٧/٢٦متوقعگزارش
2 | 1
give battle٢٠:٤٨ - ١٤٠٠/٠٧/٢٤جنگ به راه انداختنگزارش
0 | 0
national unity government٢٢:٥٨ - ١٤٠٠/٠٧/٢٠دولت اتحاد ملیگزارش
0 | 0
afterthought١١:٣٩ - ١٤٠٠/٠٧/١٤وقتی کار از کار گذشت . . .گزارش
9 | 0
point up١٢:٥٥ - ١٤٠٠/٠٧/١٢نشان دادن آشکار کردنگزارش
9 | 0
grievance١٠:٢١ - ١٤٠٠/٠٧/١٢دادخواهیگزارش
9 | 1
over time١١:٣٥ - ١٤٠٠/٠٧/١٠به وقتشگزارش
18 | 3
congenially١٢:٣٢ - ١٤٠٠/٠٦/٣٠هم ذات پندارانهگزارش
2 | 0
get out of the way٢٠:١١ - ١٤٠٠/٠٦/١٧قال قضیه ای را کندنگزارش
18 | 0
hang in the balance٢٣:٥٢ - ١٤٠٠/٠٦/١١در هاله ای از ابهام بودنگزارش
25 | 0
fall on deaf ears٠٩:٤٢ - ١٤٠٠/٠٦/٠٨به خرج کسی نرفتنگزارش
14 | 0
go for٠٧:٢٧ - ١٤٠٠/٠٥/٢٥صادق بودن This issue goes for Iran revolution as well. این مسئله دربارۀ انقلاب ایران هم صادق است.گزارش
2 | 0
act from١٤:٠٤ - ١٤٠٠/٠٥/١٢تحت تأثیر چیزی بودن از روی . . . عمل کردنگزارش
5 | 0
collaboration١٣:١٣ - ١٤٠٠/٠٥/١٢همکاری خیانت آمیز با نیروی دشمنگزارش
2 | 3
impersonality١٢:٠٩ - ١٤٠٠/٠٤/٢٨عاری بودن از اغراض شخصیگزارش
0 | 1
efficiency١١:٣٨ - ١٤٠٠/٠٤/٢٦استفادۀ بهینهگزارش
5 | 1
favorably١١:٥٧ - ١٤٠٠/٠٤/٢٥جانبدارانهگزارش
2 | 0
the call of the wild٠٩:١٦ - ١٤٠٠/٠٤/٢١آوای وحشگزارش
2 | 0
make a virtue of necessity٢٢:٣٧ - ١٤٠٠/٠٤/٢٠استفادۀ بهینه کردن از پیشامد ناخواستهگزارش
2 | 0
allegedly١٣:١٠ - ١٤٠٠/٠٤/١٩به اصطلاحگزارش
0 | 0
at minimum١٢:٤٩ - ١٤٠٠/٠٤/١٩حداقلگزارش
2 | 0
pertinently١٢:٤٤ - ١٤٠٠/٠٤/١٩به درستیگزارش
0 | 1
conquest٢١:٣٧ - ١٤٠٠/٠٤/١٨تصرفگزارش
12 | 0
in one breath١٨:٢٧ - ١٤٠٠/٠٤/١٧در یک دم، در یک لحظهگزارش
0 | 0
posture١٤:٤٢ - ١٤٠٠/٠٤/١٦موضع گیریگزارش
21 | 1
self righteous٠٨:٥٥ - ١٤٠٠/٠٤/١٦خود حق به جانب نگرگزارش
5 | 1
assuage١٩:٤٥ - ١٤٠٠/٠٤/١٥اقناع کردنگزارش
0 | 0
cynical١٩:٤٤ - ١٤٠٠/٠٤/١٥سوءاستفاده گرانه استثمارگرانهگزارش
12 | 1
a blessing in disguise١٦:٠٠ - ١٤٠٠/٠٤/١٥خیر پنهانگزارش
18 | 1
contextualize٠٨:٣٠ - ١٤٠٠/٠٤/١٤در بستر/زمینه ای تبیین کردنگزارش
7 | 0
consider the matter closed١٣:٤٧ - ١٤٠٠/٠٤/١٢موضوع را تمام شده در نظر گرفتنگزارش
0 | 0
thorny١٣:٣٤ - ١٤٠٠/٠٤/١٠خارزارگزارش
0 | 1

فهرست جمله های ترجمه شده



renounce١١:٥٨ - ١٤٠٠/١٠/٢٦
• After learning of her son's crimes, she renounced him.
پس از مطلع شدن از جنایات پسرش او را عاق کرد.
2 | 0
cut down to size١١:٤٦ - ١٤٠٠/١٠/٠٥
• Anyway, I most surely am cut down to size.
به هر حال من قطعاً خجالت زده ام.
0 | 0
cut down to size١١:٤٥ - ١٤٠٠/١٠/٠٥
• She's so proud, she needs to be cut down to size.
او خیلی مغرور است، باید دمش را چید.
0 | 0
strain١١:٤٧ - ١٤٠٠/٠٩/١٣
• The chef strained the sauce.
سرآشپز سس را اَلَک کرد.
16 | 1
accomplished fact١٣:٠٧ - ١٤٠٠/٠٨/٢٦
• It is an accomplished fact.
این عملی انجام شده است.
0 | 0
accomplished fact١٣:٠٦ - ١٤٠٠/٠٨/٢٦
• Present him with an accomplished fact.
او را در عمل انجام شده قرار بده.
0 | 1
knock off١٤:٥٩ - ١٤٠٠/٠٧/٢٥
• When do you usually knock off for lunch?
معمولاً کی برای ناهار کار رو تعطیل می کنی؟
5 | 0
knock off١٤:٥٨ - ١٤٠٠/٠٧/٢٥
• He was planning to knock off the library.
او قصد داشت کار در کتابخانه را کنار بگذارد.
0 | 0
knock off١٤:٥٦ - ١٤٠٠/٠٧/٢٥
• What time do you knock off ( work )?
چه زمانی دست از کار می کشی؟
2 | 1
knock off١٤:٥٦ - ١٤٠٠/٠٧/٢٥
• I don't knock off until six.
تا ساعت شش دست از کار نمی کشم.
2 | 0
afterthought١١:٤١ - ١٤٠٠/٠٧/١٤
• They only invited Jack and Sarah as an afterthought .
وقتی کار از کار گذشت تازه جک و سارا را دعوت کردند.
2 | 0
score١١:٣١ - ١٤٠٠/٠٧/١٢
• Look at the scores on this branch; do you think they mean anything?
به زخمه های روی این شاخه نگاه کنید؛ فکر می کنید معنایی دارد؟
5 | 0
score١١:٣٠ - ١٤٠٠/٠٧/١٢
• The conductor never seemed to look at the score, but only at the orchestra.
به نظر می رسد رهبر ارکستر هیچ گاه به پارتیتور نگاه نمی کند بله به ارکستر نگاه می کند.
5 | 0
score١١:٢٩ - ١٤٠٠/٠٧/١٢
• A score for a musical shows all the parts that are played or sung.
پارتیتور تمام بخش هایی که نواخته یا خوانده می شوند نشان می دهد.
7 | 1
spare١٤:٢١ - ١٤٠٠/٠٦/٣٠
• The furnishings in the apartment were spare and flimsy.
اثاثیۀ آن آپارتمان ناچیز و پیزوری بودند.
5 | 0
spare١٤:٢٠ - ١٤٠٠/٠٦/٣٠
• The prisoners were give a spare meal each night.
به زندانیان هرشب غذای ناچیزی می دادند.
7 | 0
spare١٤:١٩ - ١٤٠٠/٠٦/٣٠
• She wondered how such a spare boy could eat so much.
از خود می پرسید چطور چنین پسر لاغری می توانست این همه بخورد.
2 | 0
spare١٤:١٨ - ١٤٠٠/٠٦/٣٠
• Please spare me your excuses.
لطفاً عذرخواهی های خودتان را از من دریغ کنید.
2 | 1
spare١٤:١٤ - ١٤٠٠/٠٦/٣٠
• He was spared having to wait.
از این که مجبور باشد منتظر بماند رهید.
14 | 3
subject١٢:٥٣ - ١٤٠٠/٠٦/٣٠
• He subjected himself to scorn.
او خود را در معرض تحقیر قرار داد.
9 | 1
congenially١٢:٣٢ - ١٤٠٠/٠٦/٣٠
• We are asking those of you who are congenially swayed to our status to accept that occurrences that have and shall take place of this nature are of a purpose other than 'beauty'.
از کسانی از شما که به نحوی هم ذات پندارانه تحت تأثیر وضعیت ما قرار گرفته اند می خواهیم بپذیرند که اتفاقاتی از این دست که افتاده و خواهند افتاد هدفی ندارند جز �زیبایی�.
0 | 0
have١٤:٥٢ - ١٤٠٠/٠٦/١٦
• the haves and the have-nots of our society
داراها و ندارهای جامعۀ ما
5 | 1
put about١٤:٠١ - ١٤٠٠/٠٦/١٤
• The ship put about.
کشتی تغییر مسیر می دهد.
0 | 0
put about١٣:٥٩ - ١٤٠٠/٠٦/١٤
• It's being put about that the Prime Minister may resign.
شایعه شده که نخست وزیر استعفا می دهد.
2 | 0
put about١٣:٥٧ - ١٤٠٠/٠٦/١٤
• He was very much put about by the false accusations brought against him.
بابت اتهامات اشتباهی که علیه او اقامه شده بود بسیار ناراحت بود.
0 | 0
put about١٣:٥٦ - ١٤٠٠/٠٦/١٤
• Don't believe all these stories that are being put about.
این قصه هایی را که شایعه می شود باور نکن.
0 | 0
put about١٣:٥٥ - ١٤٠٠/٠٦/١٤
• She was very much put about when she realized that she had given the parcel to the wrong person.
وقتی فهمید بستۀ پستی را به فرد اشتباهی داده خیلی پریشان شد.
0 | 0
hang in the balance٢٣:٥٢ - ١٤٠٠/٠٦/١١
• The company's future is hanging in the balance.
آیندۀ شرکت در هاله ای از ابهام است.
9 | 0
drop by١٢:٥٦ - ١٤٠٠/٠٦/٠١
• Drop by my home this evening.
امشب به خانۀ من سر بزن
9 | 0
make way١٣:٢٣ - ١٤٠٠/٠٥/٢٦
• Sometimes things have to fall apart to make way for better things.
گاهی باید چیزهایی فرو بریزند تا راه برای چیزهای بهتر هموار شود.
5 | 1
let alone١٤:٢٣ - ١٤٠٠/٠٥/٢٤
• He's the best shot in the world, let alone in England.
او بهترین تیرانداز جهان است، انگلستان که جای خود دارد.
7 | 0
let alone١٤:٢٠ - ١٤٠٠/٠٥/٢٤
• He hasn't enough money for food, let alone amusements.
پول کافی برای غذا ندارد، چه رسد به سرگرمی.
2 | 0
let alone١٤:٢٠ - ١٤٠٠/٠٥/٢٤
• She can't ride a bicycle,let alone drive a car.
او دوچرخه نمی تواند براند چه رسد به ماشین.
5 | 0
let alone١٤:١٩ - ١٤٠٠/٠٥/٢٤
• Our budget is scarcely sufficient to pay people, let alone buy any new equipment.
بودجۀ ما به زحمت کفاف پرداخت به افراد را می دهد چه رسد به خرید تجهیزات جدید.
2 | 1
let alone١٤:١٨ - ١٤٠٠/٠٥/٢٤
• There isn't enough room for 'us, let alone six dogs and a cat.
جای کافی برای خودمان نیست چه رسد به شش سگ و یک گربه.
5 | 0
wring١٤:٤١ - ١٤٠٠/٠٥/٢٣
• Please wring the wet towel over the sink.
لطفا حولۀ خیس را توی سینک بچلان!
5 | 0
gut١١:٠٥ - ١٤٠٠/٠٤/٢٣
• a gut music course
دورۀ موسیقی آسان
2 | 1
harbor٠٠:٠١ - ١٤٠٠/٠٤/٢٣
• The escaped prisoner was being harbored by his girlfriend.
زندانی فراری را دوست دخترش پناه داده بود.
7 | 0
facility١٩:٤٢ - ١٤٠٠/٠٤/٢١
• She speaks Swahili with facility.
او زبان سواحیلی را به روانی صحبت می کند.
18 | 1
inchoate٠٨:٢٧ - ١٤٠٠/٠٤/١٦
• She had a child's inchoate awareness of language.
دانش زبانی ناقص یک کودک را داشت.
0 | 0
impertinent١٤:٠٠ - ١٤٠٠/٠٣/٠١
• I hope he didn't think me impertinent when I asked him about his private life.
امیدوارم وقتی از او دربارۀ زندگی شخصی اش پرسیدم فکر نکند من بی ادبم.
0 | 0
impertinent١٣:٥٨ - ١٤٠٠/٠٣/٠١
• He was always asking impertinent questions.
او همواره سؤالات گستاخانه می پرسد.
0 | 0
impertinent١٣:٥٧ - ١٤٠٠/٠٣/٠١
• The judge considered the argument to be impertinent to the case.
قاضی این استدلال را بی ربط به موضوع تلقی کرد.
0 | 0
impertinent١٣:٥٦ - ١٤٠٠/٠٣/٠١
• It is often considered impertinent to ask someone the amount of their income.
پرسش از میزان درآمد افراد غالباً بی ادبانه تلقی می شود.
0 | 0
impertinent١٣:٥٥ - ١٤٠٠/٠٣/٠١
• The teacher sent him to the principal for his impertinent comments.
معلم او را بابت حرف های گستاخانه اش نزد مدیر فرستاد.
5 | 0
grant١٠:٥٣ - ١٤٠٠/٠٢/٢١
• The king granted the lands to his most trusted nobles.
پادشاه زمین هارا به قابل اعتمادترین اشرافش منتقل کرد.
14 | 0
range١٢:٥١ - ١٤٠٠/٠١/٣١
• They range the cattle in the foothills.
آن ها گاو را در دامنۀ تپه به چرا بردند.
14 | 2
accede٠٨:٣١ - ١٤٠٠/٠١/٢٦
• You think I should accede to the House's demands?
فکر می کنی باید با درخواست های مجلس موافقت کنم؟
5 | 0
accede٠٨:٢٦ - ١٤٠٠/٠١/٢٦
• Britain would not accede to France's request.
بریتانیا به درخواست فرانسه گردن نمی گذاشت.
5 | 1
accede٠٨:٢٥ - ١٤٠٠/٠١/٢٦
• It is doubtful whether the government will ever accede to the nationalists' demands for independence.
معلوم نیست آیا دولت به خواسته های ملی گرایان برای استقلال تن خواهد داد یا نه.
5 | 0