ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی وی آینهٔ جمال شاهی که توئی
ای نسخهٔ نامهٔ الهی که توئی
وی آینهٔ جمال شاهی که توئی
بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست
در خود بطلب هر آنچه خواهی که توئی
۱. اگر هر چه در عالم هست ( غیب و آشکار ) و در آدمی هست ، پس چرا اینقدر آدمی در شناخت خود و عالم ، نادان و بی خبر است؟
۲. چگونه در خود، جواب را بطلبیم؟
٢ پاسخ
نورِ آگاه بودن یا جان یا الله نور السماوات و الارض در دل آدمی است .
دل به اندازه فندوق در قلب جای دارد .
یک بخار پلاسمائی در قلب .
چرا جان است ؟
این نوری است ورای نورها . چراکه هر چه زیر تابش این نور بیاید به حیات می آید .
پس آیا آنچه که آدمی می بیند ، بازتاب درون اوست ؟
الان شما از چه آگاه هستید ؟
بدن ، احساسات و افکار و ذهن تحلیلگر و نفس یا پچ پچ درونی .
اگر با انجام فن مشاهده و مراقبه و مشاهده نفس یا ' من ' ،آدمی قادر شود از تمامی ارکان بدن و مغز بطور مستقیم آگاه شود ، به مرحله و سطحی می رسد که می بیند و می فهمد که از تمامی هستی آگاه است .
اما آدمی ، این نور حیات بخش را صرف مراحل و سطوح سطحی یا حیوانی نموده و تنها نگاهش بدنبال غذاها ، سکس ها ، مدها ، دماغ عمل کردن ها ، جراحی های بیرونی ، طلاها ، پول ها ، مزه ها و .... است و از خود و درون خود غافل مانده .
ارتش تاریکی ، پیام ادیان را تغییر داده و آدمی خدا را در بیرون از خود و در مذاهب جستجو می کند .
در حالی که او از رگ گردن آدم ، به آدم نزدیکتر است و شاهد و ناظر اوست .
با آنکه تمام بزرگان در اشعار فارسی ، آدمیان را دعوت کرده اند که به درون خود بروند و کدها و طریقه مراقبه و مشاهده ، در هر زمانی توسط افراد روشن بین به آدمها گفته می شود و راهنمائی می شوند ، باز این آدم نادان به باورهای بیرونی خود چسبیده است . و در حال چریدن و جفتک انداختن است .
و هر زمان که این اخبار و آگاهی برای قومی روشن شود و رو برگردانند ، حجت بر ایشان به پایان می رسد و به زودی شاهد بلایای طبیعی و بیماری و جنگهای نابودگر خواهند بود .
باشد تا همگی آزاد و رها باشند
بی خبر است چون از آگاهی مطلق خارج شده و هی دور شد ، رسیدیم اینجا به عربی میشه اسفل السافلین ، درک دارکین ،
انا خلقنا الانسان فی احسن تقویم ( حال با قیافه ما حال نکرده یا هر چی ) ثم رددناه اسفل السافلین ، لا یسئل عمّا یفعل هم یسئلون ،