مفهوم شعر ' من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو ' چیست؟
من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو، جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر، هیچ مگو
دوش دیوانه شدم، عشق مرا دید و بگفت:
«آمدم، نعره مزن، جامه مدر، هیچ مگو»
گفتم: «ای عشق، من از چیز دگر میترسم»
گفت: «آن چیز دگر نیست، دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی، جز که به سر هیچ مگو»
قمری، جانصفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیفست سفر، هیچ مگو
گفتم: «ای دل، چه مهست این دل اشارت میکرد
که نه اندازهٔ توست این بگذر هیچ مگو»
گفتم: «این روی فرشتهست عجب یا بشرست؟»
گفت: «این غیر فرشتهست و بشر، هیچ مگو»
گفتم: «این چیست بگو؟ زیر و زبر خواهم شد»
گفت: «میباش چنین، زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو در این خانهٔ پرنقش و خیال
خیز از این خانه برو، رخت ببر، هیچ مگو»
گفتم: «ای دل پدری کن نه که این وصف خداست؟»
گفت: «این هست، ولی جان پدر هیچ مگو
٣ پاسخ
عزیزانی که نمی تونن حضور در لحظه رو در خودشون پرورش بدن و بخاطر نادانی و عدم تشخیص پروفسورهای مولانا شناس ، که کلا هیچی نفهمیدن و موجب ترویج نادانی و کج فهمی مردم شدن ، و همچنین برای عوام سخت هست که از باورها و عقایدشون که بهش چسبیدن ، دست بکشن ، بنده به این عزیزان حق می دهم که نمی تونن حقیقت رو بفهمن .
اما آن دسته از مولاشناسهای نادان که اکثر این اشعار رو به شخصی که استاد مولانا بوده نسبت میدن و بطور کلی دائما می گویند " دیوانگی و جنون و معشوق و محبوب و ... " و کلی گوئی می کنن ، بسیار ساده هست که بفهمیم :
قمری ، جان صفتی ، در ره دل پیدا شد
شخص یا استاد مولانا ، نمیتونه جان صفت باشه ، چون آدم هست .
در ره دل پیدا شد : یعنی همچنان که شاهد و ناظرِ موضوعات در دل بودم و در آخر دل پالایش و پاک شد ، در آخر ، در این راهی که در دل می رفتم به قمر رسیدم .
گفتم ای دل " چه مه ست این دل اشارت می کرد "
یعنی مه در دل دیده شده و حالا چون دل نمایشگر آن بوده ، حالا حضرت دارن از دل می پرسن .
اگر یک شخص بود و با دو چشم دیده می شد ، از دو چشم سوال میشد نه از دل .
خیلی ساده ست فهمیدن اینها .
با توجه به انطباق کامل مراقبه و کدواژگان اشعار توسط راهنما_اریس .
با عقل و فکر و یاد گرفتنِ مفاعیلن مفاعیلن مفاعیل ، نمیشه به حقیقت اشعار پی برد همانطور که پروفسورهاش درست نفهمیدن .
تنها با مراقبه و پالایش دل و انجام درست فن میتوان به درکی روشن از این اشعار رسید .
مثل این می ماند که کسی کتاب آموزش چگونه شنا کنیم را بخواند و بگوید " من شنا کردن بلد هستم " . بعد که بندازیش توی دریا ، خفه می شه .
این سلوک عملی است . کسانی که با عرفان نظری سعی در توضیح شنا کردن دارند و تا حالا در حوض هم شنا نکرده اند ، در نادانی هستند و هم جماعتی را در تاریکی نگه می دارند .
پای کج را کفش کج بهتر بود
مر گدا را دستگه بر در بود .
کج دلان، همان کفشهای کج استادان دروغین بدردشون میخوره
مگر اینکه بفهمن حقیقت چیز دیگری است و همچون گدایان دست به سوی استاد حقیقی دراز کنن .
تفسیر شعر توسط راهنما_ اریس👇👇👇
شاد باشید
باشد تا دل ها روشن شوند
من بنده نور ماه هستم و هیچ چیز دیگری را قبول ندارم. در حضور من فقط درباره شمع و شیرینی صحبت کن و از موضوعات دیگر پرهیز کن.
مولانا شیفته و مرید شمس بوده احتمال داره مخاطبش شمس باشه
کد واژگان :
قمر : نورِ جان .بازتابِ نورِ جان در دل .
شکر : جاناها یا آفتاب و پرتو جانان یا شمس الحق یا خدا .
شمع : نورِ جان که نفس یا ایگو به دورِ آن پیله بسته .مشاهده گر / مشاهده گری .
حضرت می فرماید :
- من تمام عمرم را به در خدمت نورِ جان بودن و به مراقبه و مشاهده نشستن ، داده ام .
غیر از مراقبه و مشاهده گری و تجربیات در این راه با من سخن مگو . بقیه قیل و قال است .
- این به مشاهده نشستن و خلوت گزینی و دوری از خلق و خواهشهای نفسانی ، رنج نیست بلکه در آخر به گنج وجود خود و جان خود می رسی.
اگر اینجا نشستی و به مشاهده نشستی و از دنیا و مال دنیا و مردم بی خبر شدی ، رنج مبر ، هیچ مگو .
👈 : ' هیچ مگو ' اشاره به شاگردان دارند که در طول انجام فن و حتی بعد از آن و صحبت با دیگر سالکان ، دائما سکوت شریفه را رعایت کنند و دهان را بسته نگه دارند و از تجربیات مراقبه با دیگران سخن نگویند و همچنین با خودشان دچار پچ پچ درونی نشوند .
- دیشب دیوانه شدم و عشق یا آگاه و شاهد بودن ، به دادم رسید که ساکت و آرام باش.
گفتم ای عشق من از این میترسم که الان بمیرم . 👈 : نفس یا من ، می بایست بیفتد تا مشاهده گر جذب نور شود .
گفت نترس ، نمی میری .
من به گوش تو سخنهای ناگفته رو می گم . یعنی به مشاهده گری ادامه بده تا از حقیقت آگاه بشی .
سر و کله را برای علامتِ بله دادن تکون بده و نمی خواد دهان رو برای بله گفتن باز کنی . این ' سر ' دوم در این مصرع ، سِر و راز نیست . چراکه کلا قراره هیچ نگوید .
- نورِ جان یا قمر بعد از روزها و ماه ها به مراقبه نشستن و پالایش دل ، در دل پدیدار شد
عجب نور لطیفی است ، احساس شعف و سرور دارم .به نقطه خوبی از مشاهده گری در دل رسیدم از افکار و تعقل و اندیشه ها که حالت زمختی و زبری و سفتی دارند ، خارج شدم .
- ای دل ، این نور مه مانند و زیبا ، چی هست که تو به من نشون دادی ؟
اندازه فهم و دانش تو نیست که بخوای بفهمیش یا در خاطراتت با چیزی مقایسه اش بکنی ، هیچ مگو ، دچار فکر و مقایسه و پچ پچ درونی نشو .
👈 : پند و نصیحت به شاگردان است که در زمانیکه نور رو می بینید دچار فکر و گفتگوی درونی نشید .
- این نور صورت و نقشی از فرشته یا حالت درونی و واقعیت بشر هست ؟ این نورِ ِیک قدیس هست ؟
نه ، هیچ کدوم اینها نیست .
👈 : بخاطر آموزشهای نادرست و داستانها و افسانه هائی که در آن زمان بسیار بودو بسیاری در خانقاه ها انجام می دادند و انواع فرقه ها و مسلک های دروغین ساخته شده بود و سالکان چیزهائی می شنیدند و در جریان مراقبه ، دچار فکر و گفتگوی درونی بخاطر مرور آن خاطرات می شدند ، حضرت تلاش می کنند تا به سالکان بفهمانند که نباید به آن شنیده ها توجه کنند .
- پیش خودم دچار گفتگوی درونی شدم و دائما میخواستم بپرسم پس این چی هست . داشتم زیر و رو می شدم از اینکه بفهمم چی هست و در عین حال نمی تونستم کاری بکنم که جواب رو پیدا کنم .
👈 : چون ، جوابی وجود نداره . باید به مشاهده گری ادامه داد . باید جلوی مغز فضول که میخواد جواب رو پیدا کنه رو گرفت .
- زیر و زبر بشو ولی سکوت کن . نزار تفکر و تعقل و پچ پچ درونی تولید بشه .
وگرنه نور رو از دست میدی . هیچ مگو .
- این خانه پر نقش و خیال دل رو رها کن .
تا یک چیزی ببینی . دل از هر موضوعی میخواد هزاران نقش و خیالِ تصور و تجسم و توهم و تخیل درست کنه . ول کن . به مشاهده ادامه بده تا از این توهمات خارج بشی .
ای دل ، پدری کن ، راستش رو به ما بگو .
چون تو ( دل ) این نور رو به من نشون دادی ، پس حتما میدونی چی هست؟
آیا این وصف خداست . آیا این پرتوئی از بازتاب نور خداست ؟
👈 : دقت شود . نفرموده " آیا این خداست ؟ "
این هست ولی هر جائی نرو بگو .
و الان هم دچار شوق و ذوق نشو . به مشاهده گری ادامه بده تا جذب نور بشی و وارد جانا بشی .
rahnamaaries.blogfa.com
شاد باشید
پاسخ صحیح توسط راهنما_ اریس
👇👇👇👇