منظور از علم مدنی چيست؟
١ پاسخ
علم مدنی، علم سیاست به معنای جامع و همه جانبه بوده و نظام علوم سیاسی را اعم از انسان شناسی سیاسی، جامعه شناسی سیاسی، علم مدینه یا کشور و علم دولت و نیز روابط بین الملل در سطح امت و جهانیست. موضوع کتاب حاضر؛ در زمینه فلسفه علم سیاست یعنی هستی شناسی و چیستی شناسی این علم و معرفت شناسی و روش شناسی آن محسوب می شود.
در دیدگاه فارابی، علم مدنی یا علم سیاست به معنای اعم، مبین تحقیق در مورد چیستی این علم و متعلق موضوع آن بوده، همچنین شامل جایگاه علم مدنی در نظام علمی موردنظر وی می باشد.
همین طور، در برگیرنده تفحص در مورد اهم ویژگیهای علم مدنی ازاین نظر است. بنابراین، علم مدنی از دیدگاه فارابی، طی سه بخش به ترتیب زیر مورد بررسی قرار خواهد گرفت:
1- تقسیم بندی علوم و نظام علمی فارابی که در آن، به نظریه فارابی در تقسیمات علوم و سلسله مراتب آنها و نظام علمی موردنظر وی پرداخته می شود.
2- جایگاه و ویژگیهای علم مدنی در نظام علمی فارابی که درآن، به مرتبه یا جایگاه علم مدنی در نظام سلسله مراتبی علوم درنظریه فارابی می پردازیم.
3- موضوع علم مدنی از دیدگاه فارابی، که از نظر وی، عبارت است از:
علم شناخت و بررسی مدینه، اجتماع مدنی و سیاست مدنی یا علم سامان دهی مدینه و راهبرد آن.
1- تقسیم بندی علوم و نظام علمی فارابی
اول تقسیم بندی علوم
فارابی، نخستین دانشمند اسلامی است که به طبقه بندی جامع علوم پرداخته و بر این اساس، به ارائه نظام علمی جامعی اقدام نموده است. نظام علمی وی شامل: فلسفه یا علم به معنای عام و نیز علم به معنای خاص و از جمله علم مدنی می باشد. شاید بیشتر به همین مناسبت، در مقایسه با ارسطو که در غرب و در قدیم، از اوبه عنوان فیلسوف و معلم اول یاد کرده اند، فارابی را فیلسوف ومعلم دوم دانسته اند. به تعبیر ت،ج. دبور در «تاریخ فلسفه دراسلام » ، وی را «ارسطوی مشرق زمین » خوانده اند. کما اینکه سیدحسین نصر در کتاب «سه حکیم مسلمان » نیز معتقد است:
«فارابی را به دلیل طبقه بندی کردن علوم، معلم ثانی نامیده اند» . وی، مدعی است که معلم کسی نیست که تنها تعلیم دهد یا استاد بوده و تدریس نماید; بلکه کسی است که برای نخستین بار، حدود هر شاخه ای از معرفت را تعریف می کند و هرعلم را به صورتی منظم در طبقه بندی مخصوص خود قرار می دهد. در حقیقت، معلم از این حیث، صرفا کسی است که نظریه پرداز علمی، مکتب دار وبه اصطلاح از این طریق، درس آموز صد مدرس می گردد. به تعبیر داوری در «فارابی موسس فلسفه اسلامی » ; وی براین اساس «مجدد علم برهانی و موسس آن در عالم اسلام » است. او با «صورت برهانی به تمام علوم دادن » ، اقدام به این مهم می نماید. بنابراین،،همچنان که در میان یونانیان، ارسطو نخستین کسی محسوب می شود که علوم را تقسیم بندی و طبقه بندی کرده است، فارابی نیز در عالم اسلامی، پس از ارسطو، دومین شخصیتی است که به طبقه بندی علوم وارائه یک نظام علمی می پردازد. در اینجا نیاز به تاکید نمی باشدکه هرچند نظام علمی فارابی با الهام از ارسطو و نظام علمی اوصورت گرفته است; لکن این حرکت وی، صرفا ترجمه یا تقلیدی از اونیست. چنانچه صاعداندلسی در کتاب «طبقات الامم » می گوید: «چون ابونصر، کتب ارسط و را تلخیص کرد و حدود علوم را از یکدیگرامتیاز داد، به این جهت او را معلم ثانی لقب دادند.»
بعد از فارابی و در پیروی از سنت علمی او، دانشمندانی ازقبیل ابن سینا ابن حزم اندلسی و ابی زیداحمد ابن الفجایی، به ارائه نظام علمی پرداخته اند. همچنان که به تعبیر عثمان محمدامین، در مقدمه «احصاءالعلوم » فارابی، بعدها دانشمندان غربی امثال «بیکن، امپر، اگوست کنت و اسپنسر» ، همانند وی اقدام به طبقه بندی علوم نموده اند.طبقه بندی علوم فارابی و نظام علمی وی، مبتنی بر جهان بینی فلسفی و علمی او بوده و براساس نظام سلسله مراتبی هستی است. وی، از نخستین اندیشمندانی بوده که در عرصه معرفت، به تفکیک و تعاون سه عامل یا سه قلمرو عین،ذهن و علم پرداخته است از دیدگاه فارابی، عالم عین و پدیده های واقعی که موضوع مطالعات علوم قرار دارند، دارای قانون مندی،نظام و سلسله مراتب بوده که شناختن آنها، کار ویژه علم می باشد.
همچنین، ذهن انسان که شناسنده حقیقی بوده و به تعبیر خودفارابی، ناظر و فاحص است، نیز به نوبه خویش دارای تجهیزات،نظام، قانون مندی و سیر مراحل خاص خویش می باشد. فرایند فهم وکشف علمی نیز دارای نظام و قانون مندی است.
فهم، در نظریه وی، از حواس ظاهری و از جمله مشاهدات و آنگاه سایر حواس و حتی احساسات درونی بویژه در علم مدنی شروع شده، به تخیل یا تجزیه، تحلیل و ترکیب رسیده و سپس به مرحله انتزاع وتجرید یا تعقل می رسد. آن هم ابتدا عقل اولی و به اصطلاح، تعقل علمی به معنای خاص، یعنی کلی سازی ها شامل مفاهیم کلی و قوانین کلی واقعیت، و در ادامه، عقل دومین یا به اصطلاح، تعقل فلسفی شامل حقایق و ماهیت پدیده ها است، و سرانجام تعقل منطقی شامل قواعد، ابزار و راهکارهای راهیابی، اقتباس و شناخت و نیزارزشیابی داده ها و یافته های علمی می باشد. عقل همچنین در نظریه فارابی، اعم از نظری و عملی بوده و شامل سیر و پیوستاری تکاملی از عقل بالقوه یا هیولایی، تا عقل بالفعل و حتی عقل فعال می باشد. همین طور کلیت هر علم عبارت از، منظومه معلومات نسبت به متعلق و به اصطلاح، ما به ازای خارجی و واقعی آن علم است، یاعبارت از یافته ها و داشته های عینی می باشد; یعنی شامل یکی،توصیفها، تعاریف و مفاهیم عناصر و اجزا بوده، دیگری، شامل قواعد و قوانین روابط متقابل دو یا چند جانبه پدیده ها، اعم ازروابط ساختی یا تعاملی آنها است. بنابراین، در نگاه فارابی،کلیه این عرصه ها، هر یک دارای قانون مندی، نظام و سلسله مراتب خاص خویش و فرایند ویژه خود می باشند.
دوم نظام علمی فارابی
همان گونه که اشاره شد، در نگرش نظام گرای فارابی، هم کلیه علوم، دارای نظامی ویژه و سلسله مراتبی می باشند، هم هریک ازعلوم از جمله علم مدنی، به نوبه خویش دارای نظامی خاص است;نظامی که هریک از علوم در آن، دارای جایگاه و روابط متقابل دویا چند جانبه ساختی، تعاملی و حتی علی هستند. آن هم در یک فرایند تکاملی که به اصطلاح وی، از علوم مبادی و حتی از مبادی علوم شروع شده، به مبادی عام و سپس مبادی خاص رسیده و تا علم غایی، که از نظر وی علم مدنی است، فرا می رود.بنابراین، نظام علوم موردنظر فارابی به مثابه یک کل همبسته، دارای ساختار وفرایندی بوده که در یک روند تجزیه تحلیل و ترکیبی طبقه بندی شده و قرار دارد. به این ترتیب، ارتباطات و به اصطلاح ابن سینا،تعاون علوم یعنی تبادل و همکاری علوم را در یک سیر تکاملی مطرح می نماید.
فارابی، علم به معنای عام را شامل هم فلسفه به معنای خاص یافلسفه عمومی و الهیات دانسته و هم حتی آن را شامل فلسفه به معنای اخص مانند فلسفه مدنی می داند. همچنین، وی آن را شامل علم به معنای خاص تلقی می نماید; مانند: علم طبیعی و علم مدنی. اوحتی آن را در برگیرنده منطق و زبان نیز می داند. گاه علم رابه طور کلی تحت عنوان فلسفه می آورد. وی، در مقدمه «احصاءالعلوم » خویش، علوم مشهور را به ترتیب عبارت از: اول علم زبان، دوم علم منطق، سوم علوم تعالیم یا ریاضیات شامل: علم عدد یا حساب، علم هندسه خطی، مسطحه و فضایی، مناظر یا ترسیمی ورقومی و به اصطلاح پرسپکتیو اشکال و حجمها، علم موسیقی، علم اثقال یا وزنها و تقریبا فیزیک و علوم حیل یا مکانیک، چهارم علم طبیعی مانند: پزشکی، شیمی، علوم پایه مربوطه از قبیل تشریح، وظایف الاعضا، جانورشناسی و علم الهی شامل: فلسفه عمومی یا هستی شناسی و نیز فلسفه الهی یا خداشناسی، پنجم علم مدنی وتوابع آن; یعنی علم فقه و علم کلام می داند. علم مدنی به معنای عام، از نظر وی، شامل: فلسفه مدنی و علم مدنی به معنای خاص است. علم مدنی به معنای خاص عبارت از: علم مدینه و اجتماع مدنی و بویژه سیاست مدنی یا علم ساماندهی و راهبرد مدنی است.
وی در رساله «التوطئه فی المنطق » ; در تقسیم فلسفه یا علم به معنای اعم و در زمینه اقسام و مراتب علوم و نظام علمی، تصریح می نماید که فلسفه چهار قسمت است; شامل: علم تعالیم، علم طبیعی،علم الهی و علم مدنی. «الفلسفه اربعه اقسام » ،«علم التعالیم، العلم الطبیعی، العلم الالهی و العلم المدنی » دراین موضع، اولا; علم زبان و منطق را به عنوان مبادی علوم و ابزارآنها از محدوده نظام علمی خارج نموده است و آنها را مقدم برعلوم و طبقه بندی علمی آنها می داند. ثانیا; علم طبیعی را کاملااز علم الهی تفکیک نموده و آن را تحت عنوان مستقلی آورده است.
بنابراین، می توان گفت; در نگاه وی در این تقسیم بندی، شش علم کلی وجود دارند. وی علم تعالیم را در اینجا شامل: علم عدد، علم هندسه و علم موسیقی دانسته و علم طبیعی را علم اجسام خوانده است. «العلم یشتمل علی النظرفی الاجسام و کل ماهو فی جسم بالطبع »
; یعنی علم طبیعی مشتمل بر نظر در اجسام طبیعی است. او درتوضیح طبیعی تاکید می نماید; یعنی غیرارادی «ای لاباراده الانسان » و یا علم پدیده هایی که به اراده انسان نیستند.
از نظر وی، علم یا علوم طبیعی در مقایسه با علم مدنی، تحقیق دراجسام و کشف اجزا و قوانین طبیعی حاکم بر پدیده هایی است که خارج از اراده و خواست انسان می باشند. در حقیقت، نقش انسان دراین پدیده ها و علم آنها، تنها یا بیشتر، کشف آنها، تطبیق خودبا آنها و حداکثر کاربری آنها است; چرا که قادر به ایجاد و یاتغییر آنها نمی باشد. علم الهی نیز در تعبیر او عبارت است از:
نظر در آنچه جسم و جسمانی نبوده و بررسی اسباب اولیه و نهایی پدیده هایی که موضوع سایر علوم می باشند. «یشتمل النظر فیمالیس بجسم ولاهوفی جسم و علی النظرفی الاسباب القصوی کل مایشتمل علیه سائرالعلوم الاخر»
بنابراین، علم الهی; یکی شامل وجود مجرد و مجردات بوده; اعم از ذات الهی و صفات او و نیز سایر مجردات; یعنی به اصطلاح: عقول،ملائکه، اعیان ثابته و اسباب الهی یا الهیات و دیگری، در برگیرنده فلسفه عمومی است که اسباب و مبادی یا بنیادهای اولیه وعمومی و امور عامه فلسفی کلیه علوم محسوب می گردند.
در مقایسه با علم طبیعی، علم مدنی در حقیقت، عبارت است از:
علم به آنچه مربوط به اراده انسان می باشد. علم پدیده هایی که براساس مبادی و بنیانهای الهی و فلسفی شکل می گیرند. در عین حال علم مدنی، به جنبه عملی و راهبردی یا به ایجاد، تغییر و تکمیل پدیده های مدنی; یعنی مدینه و اجتماع مدنی و سیاست مدنی، علاوه بر جنبه نظری صرف یعنی کشف و شناسایی آنها می پردازد. این علم مدنی همان طوری که بعدا ملاحظه خواهد شد، به تعبیر خود فارابی،شامل: نظر در سعادت حقیقی و ظنی می باشد و شامل نظر در امور وپدیده هایی است که درصورت به کارگیری در کشورها و در جوامع، اهل آنها به سوی سعادت مطلوب دست می یابند. بر این اساس، تاکیدمی نماید که این علم، فلسفه انسانی و عملی نامیده می شود. وی،سبب نامگذاری علم مدنی به این نام را آن می داند که به بررسی درمورد اشیاء و پدیده های ارادی می پردازد; یعنی در زمینه موارد واموری مطالعه می نماید که شان و ویژگی آنها، این است که بااراده بدانها عمل می شود، یعنی با اراده بدانها دسترسی یافته وبه این وسیله، ایجاد و اصلاح می گردند.بنابراین، به طور کلی،پدیده های مدنی، ماهیتی ارادی و عملی داشته و طبیعی یا جبری وغیرارادی نمی باشند.
ارسطو، نخستین طبقه بندی علوم را ترسیم نموده است. وی، از این جهت، بیشترین سهم را در سیر تفکر و پیشرفت علمی بشری داشته است. او، علم و فلسفه را به نظری و عملی تقسیم نموده و علم نظری را شامل علوم سه گانه ریاضی، طبیعی و الهی دانسته است.
علوم عملی را نیز شامل سه علم می داند; یکی، علم سیاست نفس وعلوم اخلاقی; دیگری، علم سیاست اهل و خانواده یا اقتصاد; وسرانجام، علم مدنی یا علم سیاست مدینه، کشور و مردم. تقسیمات ونظام علمی فارابی دو تفاوت عمده با نظام علمی ارسطویی دارد.
یکی اینکه، فارابی برخلاف ارسطو، از زاویه خود علم وارد شده ونه از زاویه نظری یا عملی بودن آن علم; دیگر اینکه، فارابی علم اخلاق و خانواده را در ضمن و ذیل علم مدنی می آورد; بلکه درحقیقت، آنها را در علم مدنی ادغام نموده است. او در واقع، علم عملی را تنها یکی دانسته و آن هم، علم مدنی می باشد. وی، علم مدنی را در عوض، در بردارنده علم کلام و علم فقه دانسته و آنهارا تابع علم مدنی تلقی می کند. او به نوبه خود، علم کلام و علم فقه را به نظری و عملی تقسیم نموده است. در عین حال، وی درموضعی دیگر در کتاب «التنبیه علی سبیل السعاده » خود، تقریبابه شیوه ارسطویی اشاره و تصریح نموده است که علم و حکمت و فلسفه دو قسم می باشد; قسمتی که به وسیله آن، علم و معرفت به پدیده ها،اشیاء و اموری پیدا می شود که شان آنها این نیست که مورد عمل انسان واقع شوند که این قسم، علم و یا فلسفه و حکمت نظری نامیده می شود. «العلم....و الحکمه....و الفلسفه صنفین: صنف به یحصل معرفه الموجودات التی لیس للانسان فعلها و هذه یسمی النظریه »
دوم، علم به اموری است که شان آنها، عمل و عمل زیبا و بهینه است که این نیز علم و یا حکمت و فلسفه عملی یا فلسفه مدنی خوانده می شود. یعنی حکمت و فلسفه ای که به وسیله آن، معرفت به پدیده هایی بدست می آید که شان آنها، عمل بدانها است; یعنی انسان، قادر به انجام بهینه و نیکوی آنها می باشد. این صنف،فلسفه عملی و فلسفه مدنی نامیده می شود; موضوعی که از نظر وی،علم مدنی بر پایه و در بستر آن نشو و نما می نماید. «الثانی به تحصل معرفه الاشیاء التی شانهاان تفعل و القوه علی فعل الجمیل منها و هذه یسمی الفلسفه العملیه والفلسفه المدنیه » .
او در اینجا طبق معمول، فلسفه نظری را به سه علم تعالیم یاریاضی، طبیعی و ماورای طبیعی، تقسیم می نماید; علومی که به تعبیر وی، شان این موضوعات فقط علم به آنها بوده و عمل بدانها، مراد نیست. «کل واحد من هذه العلوم الثلاثه یشتمل علی صنف من الموجودات التی شانهاان یعلم فقط »
بنابراین، این خود، مبین آن است که فارابی در عین وقوف به نگرش و تقسیمات علمی ارسطویی، در نگرش و نظام علمی خویش باآگاهی از آنها درگذشته و فراتر رفته است. در نتیجه، همان گونه که اشاره شد، تفاوتهای اصلی فارابی نسبت به ارسطو و فاصله گرفتن بیشتر و حتی کامل وی از او، در دو زمینه می باشد; یکی،تقسیم علوم به نظری و عملی است، این تقسیم بندی در ارسطو، بیشتربا تفکیک جهات نظری و عملی انسان می باشد. همین تقسیم درفارابی، با تفکیک امور مطلق از نسبی و نیز امور خیر از شر وبه اصطلاح از جهت زیبایی شناختی صورت گرفته است. دیگری، این است که ارسطو، علم و فلسفه عملی را نیز منقسم به سه قسم و سه علم می نماید; در حالی که فارابی، علم و فلسفه عملی را عبارت ازهمان فلسفه مدنی می داند; علمی که خود، متشکل از دو علم انسانی و اجتماعی مدنی بوده و مبتنی بر دو فلسفه اخلاق و سیاسی تلقی می شود. وی خانواده را به عنوان یک گروه اجتماعی در اجتماع مدنی ادغام می نماید. در نتیجه، علم عملی فارابی تنها یک علم می باشدو آن، یعنی علم مدنی است.
او که در فراز قبل در باب علم عملی، اصطلاحات رایج و یا تعبیرخود را آورده و فلسفه عملی و فلسفه مدنی را مترادف دانسته است;در ادامه تصریح می نماید:
«الفلسفه المدنیه صنفان: احداهما تحصل به علم الافعال الجمیله و الاخلاق التی تصدرعنها الافعال الجمیله و القدره علی اسبابها وبه تصیر الاشیاء الجمیله قنیه لنا»
که فلسفه مدنی خود دو صنف و حتی دو مرتبه می باشد; یکی، علم وصناعت اخلاق، که به وسیله آن، شناخت افعال بهینه، ملکات، ارزشهاو نیز انجام افعال زیبا و مناسب عملی شده و قدرت بر فراهمی اسباب و شرایط آنها حاصل می شود. و همچنین در نتیجه آنها،زیبایی گرایی، فضیلت و تعالی طلبی و بهینگی، مطلوب ما می گردند.
با این صناعت، مطلوبیت و طلب و تلاشهای ما در جهت به زیستن و رشدو تعالی، سمت و سو می یابند. وی، همین را صناعت اخلاق می خواند.
«و هذه یسمی الصناعه الخلقیه » دیگری، فلسفه سیاسی که به تعبیروی; یعنی صنفی که مشتمل بر معرفت اموری است که به وسیله آنها،زیبایی ها برای اهل مدن فراهم آمده و قدرت کسب و حفظ آنها درمدینه و اهل آن، فراهم می گردد.
«یشتمل علی معرفه الامور التی بها تحصل الاشیاء الجمیله لاهل المدن و القدره علی تحصیلها لهم و حفظها علیهم »بنابراین، از نظر او، فلسفه سیاسی شامل معرفت اموری است که به وسیله آنها، پدیده ها و اشیای بهینه و زیبا یا ارزشها،هنجارها و نهادهای مدنی مناسب که تحصیل و کسب آنها برای اهل مدینه ها لازم است شناسایی و مشخص می گردند، همچنین قدرت وزمینه های ایجاد آنها در اهل کشورها و حفظ آن هنجارها و نهادهادر کشورها عملی شده و اجرا می گردند. وی آنگاه تاکید می نماید:
«فهذه جمل اجزاء صناعه الفلسفه » ; یعنی اینها جمله، اجزای صناعت فلسفه بوده و اجمال آنهاست.
به نظر می رسد نگرش راهبردی و کل نگرانه فارابی را باید عامل اصلی این گرایش دانست. براین اساس خانواده جزء مدینه و اجتماع مدنی است و عنصر اصلی آنها می باشد. کمااینکه افراد نیز اعضای خانواده محسوب می شوند و همه در فرایند راهبرد و سیاست مدنی،کلیت و نظام مدینه و غایت آن، موضوعیت و واقعیت می یابند.
بنابراین، نظام علمی فارابی، نظامی است که اولا، شامل علوم پنج گانه بوده; ثانیا، این علوم دارای سلسله مراتب می باشند. این سلسله مراتب از علم زبان و منطق به عنوان اساس و ابزار علوم آغاز شده و به سایر علوم از جمله علم ریاضی، علم طبیعی و علم الهی به عنوان بنیادهای علم مدنی می رسد. و در نهایت و در راس این نظام علمی نیز علم مدنی قرار دارد. علم مدنی نیز خود درنظر وی، ضمن اینکه در برگیرنده علم کلام و علم فقه است، در عین حال، دارای اجزا، موضوعات و مسائل گوناگون و ارکان مختلف خاص خویش نیز می باشد.
2- جایگاه و ویژگیهای علم مدنی در نظام علمی فارابی جایگاه و ویژگیهای علم مدنی در نظام علمی فارابی به ترتیب دردو قسمت زیر ارائه شده و اجمالا مورد بررسی قرار می گیرند. یکی،جایگاه علم مدنی در نظام علمی فارابی و دیگری، ویژگیهای علم مدنی در نظام علمی فارابی.
اول جایگاه علم مدنی در نظام علمی فارابی
همان گونه که روشن گردید، در نگاه فارابی، علوم دارای نظامی هستند. هرعلم در این نظام سلسله مراتبی و به اصطلاح وی متفاضل، دارای موقعیت و نقش خاص خویش است. جایگاه علم و ازجمله علم مدنی، عبارت از همان موقعیت علم در نظام علمی است.
کمااینکه خود فارابی از جایگاه، تعبیر به مرتبه علم می نماید. جایگاه علم در عین حال، مبین ارتباطات گوناگون تعاملی میان آن علم با سایر علوم می باشد، بویژه شامل تبادلات باعلوم پیش از خود یا مبادی خویش و نیز با علوم پس از خود یاغایتهای آن علم است.