پیشنهادهای سید وحید طباطباییان (١,٠٢٩)
خودخوانده، خودجوش
نمود یافتن، جامه عمل پوشاندن، تحقق یافتن، تشخیص دادن
این مقام در کلیساهای محلی می تواند مراسمی مانند عقد و ازدواج را میان زن و شوهرها انجام می دهد. شغلی مانند عاقد
سربار، گزافه، زیادی
( در ادبیات داستانی ) گره گشایی، واگشایی، گشایش
نرینگی، مردانگی، مردسالاری مردینگی ( بنا بر سایت واژه یاب: واژه مصوب فرهنگستان )
بد برداشت، کژبرداست، دژبرداشت
در متن علمی و رسمی: دگرباش در ادبیات و کمابیش با بار منفی: همجنس باز
درود بر دوستان عزیز. اون بالا توضیح دادم که �در ادبیات� تاکید می کنم، در ادبیات داستانی یا مثلا در سینما، وقتی این واژه از دهان شخصیتی خارج میشه، بار ...
سپوزش خواهی، کامخواهی
شهوت زدایی
شهوت انگیز نمودن، شهوانی کردن
شهوت انگیزی
شهوانی گری، شهوت زدگی
برداشت کردن، خوانش کردن، واکاوی کردن
بالنده، پخته، کارکشته، کارآزموده، رسیده
در گذر. . . در گذار. . . در هنگام. . . در زمان. . .
حرکت آهسته، کندرو، نمای حرکت آهسته، نمای کند شده
نرمخویی
کامروا، کامیاب، کامیافته
کامیابی، خشنودی، انجام یافته
نمایان، برون ریخته
نخی که عروسک خیمه شب بازی را با آن حرکت می دهند. در ادبیات به دوست قابل اعتماد شخصیت اصلی داستان گفته می شود که به وسیله او و به بهانه درددل شخصیت ا ...
سمج، سرسخت، پیگیر، سختگی ناپذیر ( عامیانه، سریشم😊 )
بیانگری، خودبیانگری، گفتار، ادا کردن، نشان دادن، برون ریزی
جهش به جلو، خیزش به پیش، پیش رفتن، خیزبرداشتن
البته پارادوکس با آگزیمورون فرق داره. در اصطلاحات ادبی، آگزیمورون یک ترکیب ( اضافی - وصفی ) است که تناقضی آشکار میان دو واژه آن دیده می شود. مانند: ی ...
روشمند، شیوه مند، ویژه، شخصی
مورمور شدن، مو به تن سیخ شدن
بدرقه کردن ( یعنی همون که بعد از سه ساعت مهمونی، وقتی مهمونامون می خوان برَن، یک ساعت و نیم هم دمِ در حرف های پایانی رو می زنیم!😊 )
صفرا، زردابه، صفراوی مزاج ( اون بالا نوشته سودایی یا بلغمی که نادرست است. صفراوی مزاج ها زردروی، شل و ول، بی حال و ناتوانند و ضعف بدنی دارند و با سود ...
ناکارآمد کردن، کنار زدن
کنج امن، جایگاه خوشایند
( در سینما ) سینمای بازاری
همدستی، همکاری، همسویی، همدلی
سرهم بندی کردن، گذراندن، سرکردن، پشت سرگذاشتن
نمون گر ، نمون گرانه، بازنمودگر، بازنمودگرا، نمودرگرا
نمودگرایی، بازنمون گرایی، نمودار گرایی
کانونی کردن، گردهم آوردن
تمرکززدایی، کانونی زدایی
خوی دادن، آموخته کردن، حال و هوای. . . را بخشیدن، سیمای. . . را به. . . دادن.
سرشته شدن، سرشتن، شناساندن، معین کردن، تعیین نمودن، عزم کردن، آهنگ ( کاری یا چیزی را ) داشتن
جانمایه، خمیرمایه، روان
به تاریخ پیوستن، به موزه پیوستن، ( در زبانشناسی ) ، در ذهن حک شدن، ته نشین شدن
هم سلولی، هم زندانی، هم بندی
کارزار، پویش
یارای دیدن رویای چیزی را داشتن ( یا نداشتن )
زادآو ی
رساله دینی، توضیح المسایل
قانونی شناختن