پیشنهادهای English User (٩٧٢)
کارورزی، دست ورزی
به ظهور رساندن، پدیدار ساختن، به عمل آوردن، به حقیقت نشاندن
از قضا، از بخت ما ( هم در موارد خوب و هم در موارد بد بکار میره )
پیامدهای دامنه دار و فراگیر
به اجرا گذاردن، به نمایش گذاردن
بند کردن خود یا چیزی به جایی
یعنی مسافت یک خیابان بین یک چهار راه تا چهار راه بعدی The museum is just six blocks away.
خطاب به کسی: پس یالا معطل چی هستی، بدو
کوتاه ماندن دست از چیزی
تو فارسی:یهو چشم وا کردن و خود رو در یک شرایط ناخواسته و بد دیدن
ملتفت شدن التفات پیدا کردن
جداره، جنب، شرف، محدوده
عینه، به همان اندازه، همان قدر که
بی دل و دماغ
ادا در آوردن
گنده دماغ بودن
بی جنبه grumpy loser
عقب گشت
خم به ابرو آوردن
وضعیت و احوال و اوضاع Get the lay of the land before you make any decisions. وضعیت و شرایط مکانی و منطقه ای See if there's a path to higher ground s ...
رو دست کسی آوردن، رو دست کسی زدن ( کار بهتری ارائه دادن )
ناز کشی کردن، لی لی به لالا گذاشتن
حال و احوالپرسی
در نهایت حد ممکن The movie was as boring as they come
ابراز گرایش جنسی
چشم نما، تو چشم
اجازه کاری رو از کسی گرفتن
معطل خود بودن
چه چیزا حسابشو بکن
گرگوری
این کاره بودن His speech was really funny - we didn't know he had it in him.
این چطوره که. . . اینو چی میگی که. . .
در معرض فروش
زیادی دست به قلم و اتو کشیده بودن و حرف زدن زبون باز
با خودم که تعارف ندارم، بی تعارف
مشنگ
پس اینطوریه؟ اینطوریاس هان؟
همون know - all
جاانداختن، جا زدن، مورد قبول واقع کردن
محلی
به مثابه چیزی بودن
نظرمون از انجام کاری برگرده ، منصرف شدن
خلاف رویه ، خلا ف معمول
به معنای رو That man has some nerve! He's always blaming me for things that are his fault. عجب رویی داره این یارو، همیشه دیگران رو به خاطر اشتباهاتش ...
رو داشتن ( پر رو بودن ) That man has such a nerve!عجب رویی داره
تمیز کاری کردن
دیگه دیره، کار از کار گذشته
اینو باش، اینو نگا
وقتی چیزی از نظر پنهان مانده و از قلم افتاده
به چنگ آوردن، به چنگ درآوردن چیزی