پیشنهادهای English User (٩٧٢)
در موقیعت مکانی خاصی واقع شدن و قرار گرفتن
فکر کردن ( عقیده و نظر خاصی داشتن در باره چیزی ) : "Will you be going with them?" "Yes, I suppose ( so ) . " به نظر آمدن، فکر کردن ( با ناامیدی و نار ...
حاکی بودن، حکایت داشتن، بیانگر بودن
پیش رو قرار دادن، در اختیار قرار دادن
افول
the inevitable: بایدها و حتمیات زندگی
نتیجه بخش بودن، منتج شدن، نتیجه دادن
یا همون
نشان و اثر I detected a hint of doubt in his voice.
تلف شدن، به نابودی کشیده شدن
حوزه و حیطه
ریشه یابی
رشته یا دنباله کار یا بحث رو دست گرفتن، پیش گرفتن پیگیر شدن She fell silent, and her brother took up the story. Mrs Pankhurst took up the cause of w ...
شانس و احتمال چیزی رو داشتن Do you really think I have a shot at winning this thing? امتحان کردن A: "Do you want to try driving my car, to see how yo ...
کنار آمدن
یه جوری
ردیف کردن
آدم جوشی
یه چیزی تو مایه های، حول و حوش
ضیق، چهاردیواری ( منظور یعنی یک جای کوچک که آدماباید چسبیده بهم باشن )
صحنه برداشت حالت استفاده ( تنظیمات متنوع یک دستگاه مثل دوربین و سشوار برای استفاده ) محل برگزاری حالت پسوندی و به معنای: واقع در، Their house is in ...
جیک، مثلا: جیکت در نیاد، اگه جیکت دربیاد. . . One more peep out of you and there'll be no television tomorrow.
کنار گذاشتن
اینکه چیزی بگیره و موفقیت آمیز باشه There was some sort of property deal that didn't come off. I tried telling a few jokes but they didn't come off ...
اینکه دو نفر بحثشون بشه
باز بهتره، باز یه چیزی
در اختیار شما
بس کردن، دست برداشتن
بپا بپا
هنجار های اجتماعی
به صدا درآمدن
بحبوحه، هل و ولا
هلفدونی
جرگه، دار رو دسته
مکارانه
بناگذاشتن
بعدا:He'll be back later. بعدش: Police questioned him and he was later arrested. رو به انتها، رو به آخر، منتهی به آخر: During his later years, he l ...
ملزومات کاری و تشریفات دولت دولتمرد مدیریت
( نوعی ) نگاه و دید ( به چیزی )
دست به عصا
بر هیچکس پوشیده نیست
دست و پا کردن، فراهم کردن، جور کردن
برای تاکید در مواردی که بعد ترس و وحشت میاد That movie scared the hell out of me.
فائق آمدن، موفق به انجام شدن، از عهده و پس بر آمدن
از این قبیل، از این دست، از همین باب
در آمدن و بیرون زدن از جایی
به خاطر ، چون
نوری که نوسان داره و کم و زیاد میشه ( اصطلاحا سوسو )
سر عقل آمدن
دوز و دغل