پیشنهادهای English User (٩٧٢)
دست مریزاد
حالا که اینطوره
وادی
شعور و ادب
خجه پلنگی
یه کاری بکن، یه تکونی بده به خودت
جا نموندن I speak so fast, try to keep up
خراب شدن رو سر کسی، نهیب و تشر تند زدن به کسی
ممنوع به عمل آورده شده، ممنوع به حساب آمده
همین الانا، یکم وقت دیگه
جیم شو برو
بیخ گوش و چسبیده به کسی بودن ( خصوصا در رانندگی )
رقم و عدد: Write the amount in both words and figures. مقدار را به حروف و به رقم بنویسد تصاویری که در کتاب ها هست و طبق یک شماربندی آورده شده است ، م ...
درک و فهم از چیزی/understanding of politics تفاهم، درک متقابل/understanding between people تعامل they could reach an understanding. فهیم، اهل درک و ...
بی شیله پیله وهمه پسند
حاضر شدن به کاری، تن دادن، زیر بار رفتن
اوق زدن له له زدن برای کاری، له زدن دل برای انجام کاری
هر چی باشه، دست کم، حداقلش
سودزایی، بازده، کارکرد
عطوفت حس و حال
یه کلیتی، کلیت
صفحه نگارایانه a typographical error
صفحه نگاری، آرایش و طراحی صفحه چاپ شده یا تایپ شده
خوبی و سودمندی Its basic utility lies in being able to drive where other vehicles can’t go. The product became popular thanks to its high utility in ...
رو به آخر، حوالی و نزدیک به پایان
حرف و نقل و صر وصدا ( پیروامون کسی یا چیزی ) His hairstyles generated more buzz than his music.
دربست در خدمت کسی بودن
به نوع خاصی ( بد یا خوب ) در کاری ظاهر شدن، عملکرد بد یاخوب داشتن I always come off worse when we argue.
ضایع brazen cheating He told me a brazen lie.
پاداش یا امتیاز مازاد و اضافه
از خود بروز دادن یک ویژگی He can really turn on the charm when he wants to. بستگی داشتن The success of the talks turns on whether both sides are wi ...
جو سازی، فضا سازی فضا و جو ( حاصل از فضا سازی و جو سازی ) ، مقبولیت، وجهه، انظار عمومی
بازایستاندن، باز ایستادن، از حرکت بازداشتن، مانع حرکت و پیشروی شدن
رقم زدن، به بار آوردن Harold’s working to bring about changes in the industry.
هر چی بگیم کم گفتیم
از چیزی سیر نشدن و بازم طلب کردن
کنار وایسادن، دست نگه داشتن، معطل وایسادن Most of them went up to their hotel rooms, but I hung back. There's no need to hang back - you can sing as ...
طنین انداز شدن، سرتاسر پر از صدایی شدن His voice resonated in the empty church. مملو بودن، مالامال بودن، سراسر از چیزی بودن، پر از چیزی بودن The bu ...
گریبان گیر چیزی شدن، دچار چیزی شدن
کنار گذاشتن، از روی نظر و عقیده گذشتن و بی اعتبار دانستن آن، از کنار چیزی گذشتن، نادید گرفتن، The president used his veto to override the committee' ...
کسی که خصوصیات روحی و اخلاقی و سلیقه ای خیلی شبیه به کسی دیگر دارد، حالا تو فارسی هر چی بهش می گیم
الحاقی، ضمیمه، ضمیمه ای، اضافی، افزوده، افزونه
توی خود بودن، تو هم بودن He seemed a bit subdued at lunch - is he all right?
خود رو نشون دادن، خود رو اثبات کردن
شروعی بر پایانِ چیزی بودن
شیطونه میگه. . .
آخرشه، دیگه داره تموم میشه، دیگه رسیدیم
یه لحظه خبط کردن، خبط و خطا لحظه ای
سبق و خبط و خطا، لغزش بازه /a time lapse بازه زمانی
آشوب