folksy

/ˈfoʊksi//ˈfəʊksi/

معنی: خوش مشرب، عام، عامیانه
معانی دیگر: (عامیانه) خودمانی، خاکی، بی ریا، دوستانه، خودمانی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: folksier, folksiest
مشتقات: folksiness (n.)
• : تعریف: casually sociable; informal; neighborly; unceremonious.

- The mayor's folksy style won him many votes.
[ترجمه گوگل] سبک مردمی شهردار رای زیادی برای او به ارمغان آورد
[ترجمه ترگمان] سبک folksy شهردار بسیاری از آرا را به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. They wanted the store to have a folksy small-town image.
[ترجمه گوگل]آن‌ها می‌خواستند فروشگاه تصویری از شهر کوچک مردمی داشته باشد
[ترجمه ترگمان]آن ها می خواستند که فروشگاه یک تصویر کوچک از شهر داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The town had a certain folksy charm.
[ترجمه گوگل]شهر جذابیت عامیانه خاصی داشت
[ترجمه ترگمان] این شهر یه افسون folksy خاص داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The book has a certain folksy charm.
[ترجمه گوگل]کتاب جذابیت عامیانه خاصی دارد
[ترجمه ترگمان]این کتاب افسون خاصی داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Sermonic and folksy in delivery, Reno did not detail a laundry list of new programs.
[ترجمه گوگل]موعظه و عامیانه در ارائه، رینو لیستی از برنامه های جدید را توضیح نداد
[ترجمه ترگمان]رنو و folksy در تحویل، لیست laundry از برنامه های جدید را ذکر نکرده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The town of Colville has a folksy charm.
[ترجمه گوگل]شهر کولویل جذابیت مردمی دارد
[ترجمه ترگمان]شهر کولویل یه طلسم عاشقانه داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They say Alexander is as down-to-earth and folksy as his public persona.
[ترجمه گوگل]آنها می گویند اسکندر به اندازه شخصیت عمومی خود سر به زیر و مردمی است
[ترجمه ترگمان]آن ها می گویند که الکساندر به عنوان شخصیت عمومی خود به زمین و زمین کشیده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. People were catching on to his folksy, well-informed, no-nonsense approach.
[ترجمه گوگل]مردم به رویکرد عامیانه، آگاهانه و بیهوده او پی برده بودند
[ترجمه ترگمان]مردم به رویکرد his، informed، و - توجه می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He was, Carver thought, in his most folksy mood.
[ترجمه گوگل]کارور فکر می کرد که او در عامیانه ترین حال و هوای خود بود
[ترجمه ترگمان]کارور با خلق و خوی folksy اندیشید: او بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Jeffrey Archer's tireless energy and folksy oratory were much in demand at constituency lunches and dinners.
[ترجمه گوگل]انرژی خستگی ناپذیر جفری آرچر و خطابه های عامیانه در ناهار و شام حوزه انتخابیه بسیار مورد تقاضا بود
[ترجمه ترگمان]انرژی خستگی ناپذیر جفری Archer و سخنرانی folksy بسیار مورد تقاضا در ناهار و شام بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Cynics might have said we were too folksy.
[ترجمه گوگل]بدبین ها ممکن است بگویند که ما خیلی مردمی هستیم
[ترجمه ترگمان]ممکنه گفته باشه ما خیلی حواسمون بهش هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. That's more than a folksy aphorism when it comes to infectious diseases.
[ترجمه گوگل]وقتی صحبت از بیماری‌های عفونی به میان می‌آید، این چیزی بیش از یک تعبیر عامیانه است
[ترجمه ترگمان]این حرف بیش از یک جمله ساده است هنگامی که به بیماری های عفونی می رسیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. There was even a wonderful folksy interlude mid-meal, when a group of men in the queue burst into an a cappella song, and then gave the stage to an accordionist, who played a sweet, sad melody.
[ترجمه گوگل]حتی یک میان وعده عامیانه فوق‌العاده وجود داشت، زمانی که گروهی از مردان در صف یک آهنگ کاپلا را ترک کردند و سپس صحنه را به یک آکاردئونیستی دادند که ملودی شیرین و غمگینی را نواخت
[ترجمه ترگمان]حتی یک interlude folksy هم در وسط غذا وجود داشت که گروهی از مردان در صف شروع به خواندن ترانه cappella کردند و سپس صحنه را به an که یک ملودی شیرین و غمگین می نواخت، داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. You see, he didn't offer a lot of folksy anecdotes.
[ترجمه گوگل]ببینید، او حکایات عامیانه زیادی ارائه نکرد
[ترجمه ترگمان]ببین، اون داستان های عاشقانه زیادی رو پیشنهاد نداد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Jokes like that are part of my folksy charm.
[ترجمه گوگل]چنین شوخی هایی بخشی از جذابیت عامیانه من است
[ترجمه ترگمان]جوک مثل اون بخشی از افسون my
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خوش مشرب (صفت)
pleasant, genial, vivacious, sociable, gaysome, sanguine, chirpy, folksy, chirrupy, chummy

عام (صفت)
vernacular, common, general, illiterate, ignorant, folksy, substandard, slangy

عامیانه (صفت)
vulgar, folksy, slangy

انگلیسی به انگلیسی

• familiar, casual; friendly, sociable
something that is folksy is simple and has a style that is characteristic of folk craft and tradition.

پیشنهاد کاربران

آدم خوش مشرب
خودمونی
عامیانه - عام پسند
بی شیله پیله وهمه پسند

بپرس