bummed

به انگلیسی
• bummed out, disappointed; depressed
پیشنهاد کاربران
به هم ریختن
زیاد روی کردن در چیزی
کونی بودن ( گی )
زیاد روی کردن در چیزی
کونی بودن ( گی )
دلخور بودن
ناراحت شدن
بی دل و دماغ
دلخور - ناامید
A: You ditched the company dinner last minute.
B: Yeah, told my boss Eva was sick. He was bummed but he really couldn't do anything about it.
مهمانی شام شرکتت رو آخرین دقایق پیچوندی.
اره به رِییسم گفتم اوا ( دخترمون ) مریضه. دلخور شد ( حالش گرفته شد ) ولی ننونست کاری بکنه. مجبور شد بپذیره
از سریال
Scenes from a marriage
A: You ditched the company dinner last minute.
B: Yeah, told my boss Eva was sick. He was bummed but he really couldn't do anything about it.
مهمانی شام شرکتت رو آخرین دقایق پیچوندی.
اره به رِییسم گفتم اوا ( دخترمون ) مریضه. دلخور شد ( حالش گرفته شد ) ولی ننونست کاری بکنه. مجبور شد بپذیره
از سریال
Scenes from a marriage