پیشنهادهای nader rostami (٢٧١)
املا صحیح: dumbbell
جریان یک مایع طوری که انگار تکون نمیخوره مثلا وقتی که آب از شیر خیلی منظم میریزه
خاموش کردن چیزی که حرارت یا نور دارد
نرم فرود آمدن. موارد استفاده: بارش باران به صورت غیر شدید ریختن سس یا هر ماده ای که " نرم فرود میاد "
شرایطی که هر کس یا هر چیز خود واقعیشو نشون میده و تاثیر ماندگاری به جا میذاره.
ساختاری پیله طور که حشراتی مانند ملخ برای تخم گذاری می سازند.
عالی کردن
( اسم ) مایه کیک یا چیزی که سیب زمینی و گوشت رو برای سوخاری کردن باهاش آغشته می کنند.
نگهداشتن چندین چیز با رد کردن چیزی طویل از میان آنها. مثلا: سیخ کردن، نخ کردن دانه های تسبیح
بخشی مرکزی هسته که نرم هست و پوشش ( معمولا ) سختی داره. اسم مرتبط دیگه seed هست که معنیش میشه دانه ( همونی که کاشته میشه و دربر دارنده kernel هست ) ...
beach: ساحل ( میتونه جنبه تفریجی هم داشته باشه ) shore: دریا کنار ( محل تلاقی آب و خشکی ) bank: بستر آب ( ساختار کانال شکلی که آب را هدایت می کند )
یعنی یهویی وارد فاز دیگه ای شدن. تفاوتش با dive اینه که به ناچار و ریسکی است در حالی که dive کنترل شده.
بی اختیار پراندن ( دست یا پا )
شدیدا . . . زده مثلا: Panic - stricken شدیدا وحشت زده
she leaned in to examine the lilies او خم شد ببینه ( گل های ) سوسن چجورین.
به زبون بی زبونی اشاره کردن
فعل مشابه دیگه decorate هست. با این تفاوت که: decorate یعنی آراستن فضا یا منظره ای؛ در حالی که، از adorn بیشتر در رابطه با زیبا سازی شخصی استفاده میش ...
با کسب اجازه از استاد عَجَمَندِه: زُلف
توفیق شانسی
جواب محبت دادن
از معانی دیگش "خبری را از کسی شنیدن" هست. مثلا: His world came crashing down as he learned that she had married someone else the night before
درگیری ذهنی یا احساسی. فرم عمومی تر این کلمه struggle هست که هم بر درگیری ذهنی و هم فیزیکی دلالت میکنه.
معنی اصلیش " تقطیع و تقسیم جمله به وسیله ی علائم دستوری" است. کاربرد استعاره ای: عاملی که عملی را به طور مکرر تقطیع می کند. مثلا: Their days were o ...
سرراست کردن
در رابطه با باز جویی و توضیح خواستن: دقیق و به جزئیات. مثلا پلیس یا باز پرس به شاهد، متهم یا شاکی میگه: I need you to be specific یا please be speci ...
سر به راه، اهل
پیچیدگی حاصل پیوستگی زیاد
اقسام، انواع بی شمار. ( نه فقط بی شمار، اون میشه countless )
همه قریب به اتفاق
به ed آخر کلمه دقت بشه. این یعنی کس یا کسانی که با افراد بیشتری مواجه شده اند. یعنی جمعیتشون کمتره!
( اسم ) هر نوع ساختار طویل و منعطف ( غیر سخت ) و معمولا با مقطع استوانه ای. ( اصطلاح 1 ) Noodle around: یعنی کلنجار رفتن با چیزی. مثلا: He was nood ...
مربوط به تصویر = برفکی مثلا وقتی آنتن تلوزیون درست نمیگیره
مسابقه یا رقابت اصلی
1. به مرور دور شدن 2. به مرور کم شدن 3. به مرور ریختن جلوی موها
کسی که بیخیال بر آمدن از پس چیزی نمی شه.
دولّا شدن
نشان دهنده اتفاق بد
املای صحیح peel off
بیرون زدن ( با عجله ) عبارت مشابه دیگه storm out: بیرون زدن با عجله و خشم.
نقش زمین شدن / کردن
از کار ایستادن As the car engine cut off, two men emerged from the shadows
جیغ گوش خراش زدن
منتظر موندن برای حمله فیزیکی، طبق برنامه. کلمه شبیه دیگه: lurk که عمومی تره و هر نوع" انتظار برای وارد عمل شدن" رو شامل میشه.
حس گذر کند لحظات در برخورد با اتفاقات غیر منتظره احساسی
اتکاپذیری
نقطه زنانه ( در بابطه با حملات )
همین طور مثال:The park was a perfect destination for locals and tourists alike پارک مقصدی عالی برای محلی ها و "همینطور" توریست ها بود.
قرار دادن چیزی به طور ایستاره در راستای چیزی دیگر. he lined up his first target
ور رفتن باچیزی ( بی هدفانه ) مثلا: tinkering with clock mechanisms
آش و لاش