پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,٢٥٣)
یک جوری. از راهی مثال: we must find it someway. ما باید یک جوری آن را پیدا کنیم.
مثال: Sometimes we have to sublimate our desires. بعضی وقتها ما باید آرزوهایمان را متعالی کنیم.
شرورانه مثال: He commits some villainous act at the border او در مرز مرتکب چند عمل شرورانه شده.
تا اندازه ای. تا حدی. قدری ، مقدار نامعلومی ، مختصری مثال: matters have improved somewhat. مسائل تا اندازه ای بهبود یافته. a somewhat thicker book ...
ارام کردن ، تسکین دادن ، دل بدست اوردن ، دلجویی کردن ، استمالت کردن مثال: Rachel tried to soothe him. راشل تلاش کرد او را ارام کند. an anesthetic ...
فداکار. از خودگشته مثال: So if this issue is that important, then it is not surprising if some self - sacrificing individuals — martyrs — are martyr ...
خال خال. خالدار، لکدار مثال: the spotted leaves. برگهای خالدار a black - and - white spotted dress یک لباس با خالهای سفید و سیاه
1. کاشتن. 2. بذر افشاندن مثال: sow the seeds in rows. بذرها را پشت سر هم بکار
1. متاسف 2. غمگین. اندوهگین 3. تاسف اور. غم انگیز. اندوه بار 3. ببخشید. معذرت می خواهم مثال: sorrowful eyes. چشمان اندوهگین sorrowful news اخبار غم ...
1. بدون لک 2. تمیز. پاک. پاکیزه 3. بی نقص. بی خدشه مثال: the kitchen was spotless. آشپزخانه تمیز و پاکیزه بود a spotless reputation. یک شهرت بی عیب ...
1. ( جانور دریایی ) اسفنج 2. ابر. اسفنج 3. با ابر تمیز کردن 3. با ابر جذب کردن. با ابر پاک کردن 5. گوش بریدن. تیغ زدن. تلکه کردن 6. طفیلی بودن. سربار ...
اثرگذار مثال: Your work can only be considered to be truly effective, impactful, and genuine struggle on the path of God when these points are strict ...
1. جادار. 2. وسیع. گسترده مترادف: ROOMY
spaceship is a vehicle designed for travel beyond the earth's atmosphere فضا پیما وسیله ای است که برای مسافرت به آنسوی اتمسفر و جو زمین طراحی شده
spacecraft is a vehicle made to travel in outer space فضاپیما وسیله ای است که برای مسافرت در فضای خارج {جو}ساخته شده است.
1. جوشان. گازدار 2. شاد. زنده. پر جوش و خروش. درخشان.
1. گوینده ، سخنگو 2. سخنران. 3. رئیس مجلس. رئیس پارلمان 4. بلندگو
1. تخم ماهی ، 2. تخم قورباغه 3. توله 4. تخم ریزی کردن. تخم ریختن 5. به وجود اوردن
فیلمنامه نویس مثال: Go after the best director, the best screenwriter, the best support staff, and the best producer. Make use of such people. بروید ...
مورد استفاده قرار دادن. بهره بردن مثال: Go after the best director, the best screenwriter, the best support staff, and the best producer. Make use of ...
1. ( جانور شناسی ) نوع ، گونه ، 2. جور مثال: Reproduction is necessary for a species to survive. تولیدمثل برای یک گونه و نوع به جهت زنده ماندن ضروری ...
1. باشکوه ، مجلل 2. عالی. 3. چه عالی!. عالیه! مثال: splendid costumes. لباسهای باشکوه و مجلل we had a splendid holiday ما یک تعطیلات عالی داشتیم.
1. تراشه. خرده. ذره 2. تراشه تراشه کردن. باریکه باریکه کردن 3. خرد کردن. شکستن 4. خرد شدن مثال: noun : a splinter of wood یک تراشه و خرده چوب verb : ...
( مربوط به ) ستون فقرات یا تیره پشت adj. pertaining to the spinal column, referring to the backbone مثال: spinal ache. درد ستون فقرات
نخاع. نخاع شوکی. مغز حرام. مغز تیره thread of nervous tissue running through the backbone; foundation, central part
1. سر هم بافتن 2. به هم وصل کردن. به هم چسباندن 3. ( عامیانه ) عروسی کردن 4. اتصال 5. محل اتصال 6. ( فیلم و نوار و غیره ) پیوند. چسب. محل چسب مثال: t ...
1. شکوه 2. درخشش. فروغ مثال: By the sun and her forenoon splendor سوگند خورشید و درخشش و فروغ پیش از ظهرش �والشمس و ضحاها�
باندازه یک قاشق n. contents of a spoon, as much as a spoon can hold مثال: you need only one spoonful of sugar. شما فقط به اندازه یک قاشق شکر نیاز د ...
1. شبح وار 2. جن زده 3. عصبی. جوشی
1. رگ به رگ کردن یا شدن ، 2. رگ به رگ. پیچ خوردگی v. injure by twisting or straining the ligaments of a joint n. injury caused by twisting or straini ...
Spreadsheet is an accounting program for a computer اسپرد شیت یک برنامه حسابداری برای کامپیوتر است.
چاقوکش n. one who stabs, one who pierces or wounds with a pointed weapon or other object
1. بیات. مانده 2. کهنه. بی مزه 3. تحلیل رفته. بریده 4. کهنه شدن. از طراوت افتادن. تازگی خود را از دست دادن مثال: stale food. غذای بیات و مانده
فداکاری. از خودگشتگی مثال: The events of the Revolution showed that Isfahan is also a pioneer in the field of self - sacrifice and jihad on the path ...
1. لکنت زبان 2. لکنت زبان داشتن. 3. با لکنت گفتن مثال: verb : he began to stammer او شروع کرد به لکنت زبان پیدا کردن noun : he had a stammer او یک ...
1. پرستاره ، ستاره دار 2. درخشان. نورانی
سار n. European songbird with dark shiny feathers
1. نشاسته ای 2. نشاسته دار 3. خشک. نجوش. غیر اجتماعی adj. containing starch; stiffened with starch; rigid, formal, stiff in manner مثال: you shouldn’ ...
1. شان. مرتبه. مقام. منزلت. پایگاه. رتبه 2. منزلت اجتماعی. مقام اجتماعی 3. وضع قانونی 4. اهمیت. اعتبار 5. وضع مثال: the status of women شان و منزلت ز ...
مثال: Her problems stem from her difficult childhood. مشکلات او از دوران کودکی سخت او نشات می گیرد.
1. ساقه. 2. ( دستور زبان ) بن. ستاک ، / 1. بنداوردن 2. ( اسکی ) هشت کردن 3. ( برخلاف چیزی ) پیش رفتن مثال: noun : a plant stem یک ساقه گیاه verb : h ...
فرمان اتومبیل مثال: You should take the steering wheel with both of your hands. شما باید فرمان را با هر دو تا دستتان بگیرید.
دوری کردن. اجتناب کردن to avoid someone or something that seems unpleasant, dangerous, or likely to cause problems: مثال: They warned their children ...
1. هدایت کردن. 2. راندن ، بردن 3. گاو پرواری مثال: he steered the boat او قایق را راند. Luke steered her down the path لوک او را به طرف پایین جاده ...
1. شیب دار. با شیب تند 2. سرسام اور. بی رویه. نامعقول 3. خیلی گران. خیلی زیاد// 1. خیساندن 2. خیس خوردن 3. غرقه کردن. اشباع کردن مثال: adjective : st ...
1. خشک. سفت. سخت. 2. دشوار. مشکل 3. رسمی. خشک 4. تند. شدید. قوی 5. زیاد. سنگین 6. کاملا. به شدت مثال: stiff cardboard. مقوای نازک سفت و سخت a stiff ...
1. چسبناک ، چسبنده 2. چسب دار. چسب مالیده 3. چسبی. نوچ 4. شرجی 5. خِنِس 6. ایرادی 7. سخت. دشوار مثال: sticky tape نوار چسب دار sticky clay خاک رس چسب ...
n. female employee who tends to passengers on an airplane ( or ship, etc. )
1. تحریک کردن ، 2. برانگیختن 3. سرذوق اوردن. به فعالیت واداشتن مترادف: ENCOURAGE
1. کِنِس. خسیس 2. ممسک. ناخن خشک مترادف: MEAN