پیشنهاد‌های آرمان بدیعی (٦,٠٥٧)

بازدید
٢,٥٥٧
تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

لانه جاسوسی آمریکا مثال: There is no place for question or doubt with regard to the matter of the US Spy Den. هیچ جای سوال و تردیدی درباره موضوع لان ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

تخم چشم. کره چشم / ۱. زل زدن به ۲. ورانداز کردن مثال: Grateful eye surgeons report that they have used laser beams to repair the retinas in some fort ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( چشم ) شبکیه مثال: Grateful eye surgeons report that they have used laser beams to repair the retinas in some fortunate patients by creating tiny sc ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. تبخیر کردن. به بخار تبدیل کردن ۲. تبخیر شدن. بخار شدن. به بخار تبدیل شدن مثال: So vast is the laser beam’s power that it has without a doubt the c ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. سوراخ کردن. شکافتن ۲. نفوذ کردن. رخنه کردن ۳. ( راز. مسئله ) پی بردن. فهمیدن ۴. مقاربت کردن با ۵. درک شدن مثال: We had to penetrate the massive w ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( حیوان ) کفل. کپل. سرین ۲. ( به شوخی ) ما تحت ۳. گوشت ران ۴. گروه ناچیز. جمعی انگشت شمار. افراد باقیمانده مثال: well - done rump steaks استیک های ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مثال: Don’t become neglectful about remembering God. از�یادآوری� خدا غافل نباشید. از �بیاد آوردن� خدا غافل نباشید.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آفرین! مرحبا! احسنت!/ ( گوشت ) کاملا پخته. پخته ی پخته مثال: the decoration was very well done دکوراسیون خیلی خوب انجام شده بود. Well done Ali. آف ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. انطباق. سازگاری. تغییر ۲. تنظیم. اقتباس مثال: Ecologist, who deal with the adaptation of life to the environment… {برای} بوم شناسان، که با سازگاری ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. بوم شناس ۲. بوم دوست. طرفدار حفظ محیط زیست مثال: a German ecologist studying the river habitat یک بوم شناس آلمانی {بر روی} زیستگاه رودخانه مطالعه ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مرد قبیله. مرد اهل قبیله مثال: The land is sacred to these tribesmen این زمین برای مردان قبیله مقدس است.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. خوش امد گفتن ۲. ادای احترام کردن ۳. سلام ( نظامی ) دادن ۴. ادای احترام ۵. سلام نظامی مثال: We salute this innovative school. ما به این دبیرستان ن ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. هم رای. هم عقیده. هم داستان ۲. واحد. یکپارچه. متفق مثال: The class was unanimous is wanting to eliminate study halls. بچه های کلاس متفق القول خو ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. فرغون ۲. چرخ دستی. گاری دستی. مثال: He put the bricks in to the barrow. او آجرها را در فرغون گذاشت.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

داستان فکاهی مصور مثال: Expanding the comic strips, the editor hoped that more people would buy his paper. سردبیر امیدوار بود با افزایش دادن داستانه ...

پیشنهاد
٠

روز ملی مبارزه با استکبار جهانی مثال: The following is the full text of the speech delivered by Imam Khamenei, the Leader of the Islamic Revolution, ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. وحشی ۲. بدوی. بی تمدن. نافرهیخته ۳. وحشیانه. سبعانه. بی رحمانه ۴. سخت. شدید. حاد ۵. ( آدم ) وحشی ۶. حمله ور شدن. حمله کردن ۷. به باد انتقاد گرفتن. ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. پوستی ۲. لاغر. استخوانی. نحیف ۳. کم. غیرکافی مثال: Whenever the skinny boy got into a fight he was the underdog. هر وقت که پسر لاغر و نحیف به دعو ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. اسکیت بازی ۲. پاتیناژ بازی مثال: skating on a frozen lake during the winter. اسکیت بازی بر روی یک دریاچه یخ زده هنگام ِزمستان.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. اسکیت باز ۲. پاتیناژباز مثال: When the skater leaves the pack, the brawl begins. وقتی که اسکیت باز گروه را ترک کند، جنگ و دعوا و کتک و کتک کاری ش ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

۱. به اصطلاح ۲. معروف به مثال: The awakening of hope across much of the so - called Third World. برانگیزش امید سرتاسر بیشتر {کشورهای} به اصطلاح جهان ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. دعوا و مرافعه. کتک و کتک کاری. ۲. دعوا کردن. دست به یقه شدن. کتک کاری کردن مثال: The journalist covered all the details of the brawl in the park. ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. شروع. آغاز ۲. جشن پایان تحصیل مثال: the commencement of the trial آغاز و شروع دادگاه

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. تسویه کردن. واریز کردن. پرداختن ۲. ( شرکتی را ) منحل کردن. تصفیه کردن ۳. نقد کردن ۴. از شر ( چیزی ) خلاص شدن ۵. کشتن. سر به نیست کردن. سر ( کسی را ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. قهرمان داستان ۲. حریف ۳. پیشگام. پیشکسوت. مُبلِغ مثال: the novel's main protagonist is an American intelligence officer قهرمان اصلی داستانِ رمان ی ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

موجود ذره بینی. میکروب مثال: In some cases the disease may be as a result of a micro - organism infecting the child from the parent. در برخی موارد ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( رنگ ) مایل به سبز. تقریبا سبز مثال: A greenish gleam prohibited him from seeing its exact shape, he admits. او اذعان می کند که نور مایل به سبزی ما ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

( در خطاب ) بچه ها مثال: Hey girls. Look who is coming. هی بچه ها! نگاه کنید ببینید کی اومده.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

بی قائده. بی نظم. نامنظم مثال: they were relatively unsystematic in their use of the data آنها در استفاده از اطلاعات نسبتا بی قائده و بی نظم بودند.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

۱. زنده کردن. احیا کردن ۲. زنده شدن. جان گرفتن ۳. به هوش آوردن ۴. به هوش آمدن ۵. نیروی تازه بخشیدن ۶. نیروی تازه گرفتن ۷. دوباره رواج یافتن ۸. دوباره ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. سازش ناپذیر. انعطاف ناپذیر. فاقد گذشت ۲. محکم. قرص. مصمم مثال: he was so unbending and uncompromising او خیلی خشک و انعطاف ناپذیر بود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. انعطاف ناپیز. خشک ۲. محکم. قاطع. مصمم مثال: he was so unbending and uncompromising او خیلی خشک و انعطاف ناپذیر و فاقد گذشت بود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. استنباط. دریافت ۲. استدلال ۳. نتیجه گیری ۴. نتیجه ۵. ( منطق ) استنتاج مثال: it seemed a fair inference that such books would be grouped together آ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

( رنگ پوست ) سبزه مثال: a swarthy, ponderous giant of a man یک مرد سبزه ی سنگین و غول پیکر

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. سنگین. حجیم. یُغور ۲. بی روح. خشک. کسل کننده ۳. کُند. دشوار. پر زحمت ۴. ( کلام ) مغلق. مطنطن مثال: a swarthy, ponderous giant of a man یک مرد سبزه ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

گمراه کننده. گول زننده. غلط انداز مثال: the story was full of misleading innuendo and untruth. داستان پر بود از کنایه گمراه کننده و غلط انداز و دروغ

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
١

دروغ. کذب مثال: the story was full of misleading innuendo and untruth. داستان پر بود از کنایه گمراه کننده و کذب و دروغ

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

هواشناس مثال: the weatherman is predicting cold and wet conditions for the Esfahan today. هواشناس برای امروز اصفهان وضعیت سرد و بارانی را پیش بینی م ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. آذرین. آتشفشانی ۲. ( مربوط به ) اتش. آتشی مثال: The people of medieval times spoke of four such types of natural history: aerial meteors ( winds ) ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. نورانی. درخشان ۲. درخششی ۳. شب نما ۴. روشن ۵. واضح. قابل فهم ۶. روشنگر. دانا مثال: The people of medieval times spoke of four such types of natura ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. آبدار. آبی. محلول در آب ۲. ( سنگ ) آب نهاد مثال: The people of medieval times spoke of four such types of natural history: aerial meteors ( winds ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. به طرز خارق العاده ای. به نحو چشمگیری ۲. به طور حیرت آوری. به طور شگفت انگیزی مثال: Some years ago, much attention was given to the fiery comet Ko ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

ستاره دنباله دار مثال: Some years ago, much attention was given to the fiery comet Kohoutek, which was supposed to blaze spectacularly across the sky ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

آتش ( در فضای باز ) مثال: Dry matches to ignite the camp fire were sought by the boy scout. پسر دیده ور دنبال یافتن کبریتهای خشک برای مشتعل کردن آ ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. ( نظامی ) دیده ور ۲. دیده وری ۳. دیده وری کردن. جاسوسی کردن ۴. گشتن. همه جا را زیر پا گذاشتن مثال: forward scouts reported that the enemy were ma ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

با سر و صدا مثال: helicopters hovered noisily overhead بالگردها با سر و صدا در آسمان پرواز کردند.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

سمعک مثال: After Len got his new hearing aid, my telephone calls became audible. بعد از اینکه �لن� سمعک جدیدش را گذاشت، مکالمات تلفنی من برای او قاب ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

قابل شنیدن مثال: From across the room, the teacher’s voice was barely audible. از آن طرف اتاق، صدای معلم به سختی قابل شنیدن بود.

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

۱. عمده. اصلی. مهم / ۱. رئیس ۲. مدیر مدرسه ۳. اصل سرمایه ۴. موکل ۵. مجرم اصلی ۶. هنرپیشه اصلی. بازیگر اصلی مثال: The principal called an urgent meeti ...

تاریخ
١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

خزانه دار مثال: An urgent telephone call was made to the company’s treasurer. یک تماس تلفنی فوری به خزانه دار شرکت شد.