پیشنهادهای آرمان بدیعی (٧,١٤٥)
1. سزاوار تنبیه. قابل تنبیه 2. قابل مجازات. قابل کیفر. قابل تعقیب 3. دارای مجازاتِ مثال: A punishable mistake. یک اشتباه سزاوار تنبیه
تحریم. تحریم کردم مثال: The first soft war in our country's history was carried out by Mirza Shirazi in the tobacco boycott. اولین جنگ نرم در تاریخ ...
( هاکی روی یخ ) گوی n. hard rubber disk used in the sport of hockey
1. منتشر کردن 2. چاپ کردن 3. اعلام کردن. به اطلاع عموم رساندن. پخش کردن مثال: we publish novels. ما رمان ها رو منتشر می کنیم. ( چاپ می کنیم ) he ou ...
1. شهرت. معروفیت 2. تبلیغات. تبلیغ 3. جار و جنجال. سر و صدا. هیاهو 4. تبلیغاتی مثال: the blaze of publicity. فروغِ شهرت و معروفیت publicity should ...
شیرین سخن مثال: This poet, who was a mellifluous, clever Ghazal poet, had memorized the Quran with 14 narrations, with 14 different recitations. ای ...
1. نشر، انتشار، 2. نشریه. کتاب. اثر 3. اعلان. اعلام مثال: the author of this publication نویسنده این اثر the publication of her new book. انتشار کت ...
1. محتاط، دور اندیش. اینده نگر 2. حسابگر. مقتصد 3. عاقلانه. معقول 4. سنجیده. حساب شده مثال: it is prudent to obtain consent. بدست آوردن موافقت عاقلا ...
1. طبیعت. ذات. وجود 2. روح. روان. ذهن مثال: Peru is a very traditional country, and embedded in its psyche is a love of ceremony. پرو یک کشور بسیار ...
1. ساختگی. مصنوعی. کاذب. دروغین 2. ( در ترکیب ) – نما. شبه - مترادف: BOGUS
1. احتیاط، دور اندیشی. اینده نگری 2. سنجیدگی مثال: you have gone beyond the bounds of prudence. شما از حدود احتیاط دور تر رفته اید. financial prude ...
ورم. برامدگی. برجستگی مثال: a protuberance can cause drag. the protuberance of the incisors.
1. حرفه. شغل 2. اعضای یک حرفه 3. اعلام. ابراز. اظهار. اذعان. اقرار مثال: his chosen profession of teaching. حرفه و شغل منتخب او در تدریس a professi ...
1. حفاظ. محافظ 2. حامی. مدافع. طرفدار 3. سرپرست مثال: a protector of the environment. یک حامی و طرفدار محیط زیست ear protectors. محافظ های گوش
درخواست کردن. مطالبه کردن مثال: We call upon the global community, especially the Islamic world, to form a global coalition against the Zionist regim ...
زشت. شنیع مثال: Even the smallest amount of assistance given to the Zionist regime is one of the gravest, most abhorrent sins. حتی کمترین مقدار کمک ...
1. محافظ. حفاظی. حفاظتی 2. ( اقتصاد ) حمایتی 3. ایمنی 4. ( در امریکا ) کاپوت مثال: protective clothing he felt protective towards the girl.
1. تعقیب 2. تعقیب کیفری. پیگرد 3. شکایت. دادخواهی 4. شاکی. خواهان 5. وکیل یا وکلای شاکی 6. پی گیری. تداوم 7. انجام ( دادن ) . اجرا
1. پیشگویانه. پیشگویی کننده. خبر دهنده از. ناظر به حوادث آینده 2. نبوی. ( مربوط به ) پیامبر یا پیامبران
1. پیامبر، پیغمبر، نبی 2. پیش گو. غیب گو 3. مبلغ 4. پیشگام مثال: He who impugns [God’s prophets] and turns his back. او که پیامبران خدا را زیر سوا ...
پیشگویی. وحی. نبوت مثال: her prophecy is coming true. پیشگویی او دارد درست از آب در می آید. the gift of prophecy نعمت نبوت و وحی
1. تکثیر 2. تولید مثل. زاد و ولد 3. تبلیغ. ترویج. اشاعه 4. ( فیزیک ) انتشار
1. مشخص. اشکار. برجسته. روشن 2. ( لهجه ( غلیظ 3. قطعی. قاطع. جزمی مترادف: NOTICEABLE مثال: He has a pronounced accent او یک لهجه غلیظ دارد.
1. تلفظ کردن ، 2. اعلام کردن 3. اظهار داشتن 4. اظهار نظر کردن 5. ( حقوقی ) حکم صادر کردن. رای دادن مثال: his name is difficult to pronounce اسمش برا ...
1. قدغن کردن. منع کردن. ممنوع کردن 2. بازداشتن. جلوگیری کردن. مانع شدن مثال: state law prohibits gambling. قانون دولت قماربازی را قدغن کرده! a cash ...
طولانی مثال: The wood had become swollen from prolonged immersion. چوب از غوطه ور شدن طولانی متورم شده بود.
1. طولانی تر کردن 2. تمدید کردن 3. امتداد دادن مترادف: LENGTHEN
1. ( نویسنده. نقاش و غیره ) پرکار. فعال. دارای آثار متعدد 2. پر فرزند. پر زاد و ولد 3. پربار. بارور 4. فراوان مثال: a prolific crop of tomatoes یک م ...
نیت بد. غرض ورزی مثال: They spread rumors, and some people give incorrect analyses of various issues due to their ill intent. آنها شایعات را منتشر م ...
1. پیش امدگی ، برجستگی. برامدگی 2. پرتاب 3. براورد. تخمین. پیش بینی 4. ( روان شناسی ) فرافکنی 5. نقشه. تصویر مثال: a sales projection. یک پیش بینی ...
1. منع ، بازداری. ممنوعیت. تحریم 2. قانون منع. حکم ممنوعیت مثال: the prohibition of cannabis ممنوعیت حشیش a prohibition was imposed یک حکم ممنوعیت ...
فتنه گر. آشوبگر مثال: The Quran is clear on this matter, "If the hypocrites and those in whose hearts is a disease and the agitators in the city do n ...
1. محصول. فراورده 2. تولید 3. کالا. جنس. اجناس 4. نتیجه. حاصل. ثمره 5. ( ریاضیات ) حاصل ضرب مثال: a household product. یک محصول و فراورده خانگی his ...
1. عمق ، 2. دانش. اگاهی 3. اندیشه ژرف. نکته حکیمانه
1. صورت حساب موقت 2. پیش فاکتور. پروفورما
1. سودآور. پرمنفعت 2. مفید. سودمند. پربار مثال: a profitable company. یک شرکت سودآور profitable study. مطالعه سودمند و مفید
خبرگی ، مهارت. کارکشتگی. تجربه مترادف: SKILL
بی طرفی مثال: Thus, you see that during World War I and World War II — neither of which were related to Iran — our country was occupied despite decla ...
1. صف 2. جمعیت 3. حرکت دسته جمعی 4. راه پیمایی 5. مراسم مثال: a procession through the town. یک حرکت دسته جمعی { راه پیمایی} از وسط شهر a processi ...
1. یکوقتی ، 2. زمانی. روزی 3. سابق. قبلی. روزی. روزگاری مثال: I'll visit sometime. من روزی سرکشی خواهم کرد. it happened sometime on Sunday. آن یک ...
یک جایی مثال: they hid the treasure someplace. آنها گنج را یک جایی پنهان کردند.
حقیقتا مثال: Anyone who stands up to prevent any of these things or similar acts can rightfully be called a "Protector of Security" or a "Guardian o ...
یک جوری. از راهی مثال: we must find it someway. ما باید یک جوری آن را پیدا کنیم.
مثال: Sometimes we have to sublimate our desires. بعضی وقتها ما باید آرزوهایمان را متعالی کنیم.
شرورانه مثال: He commits some villainous act at the border او در مرز مرتکب چند عمل شرورانه شده.
تا اندازه ای. تا حدی. قدری ، مقدار نامعلومی ، مختصری مثال: matters have improved somewhat. مسائل تا اندازه ای بهبود یافته. a somewhat thicker book ...
ارام کردن ، تسکین دادن ، دل بدست اوردن ، دلجویی کردن ، استمالت کردن مثال: Rachel tried to soothe him. راشل تلاش کرد او را ارام کند. an anesthetic ...
فداکار. از خودگشته مثال: So if this issue is that important, then it is not surprising if some self - sacrificing individuals — martyrs — are martyr ...
خال خال. خالدار، لکدار مثال: the spotted leaves. برگهای خالدار a black - and - white spotted dress یک لباس با خالهای سفید و سیاه
1. کاشتن. 2. بذر افشاندن مثال: sow the seeds in rows. بذرها را پشت سر هم بکار