پیشنهادهای میرزایی (١,٤٨٢)
Good looks must run in their family خوش قیافگی / زیبایی باید توی خانوادشون ارثی /ژنتیکی باشه
اطلس ( کتاب نقشه ها ) book of maps
atheism = خدانشناسی ، خداناباوری ، کفر atheist = خدانشناس ، خداناباور atheistic or atheistical = ملحد ، بی دین ، کافر ، خداناباور atheistically : ملح ...
atheism = خدانشناسی ، خداناباوری ، کفر atheist = خدانشناس ، خداناباور atheistic or atheistical = ملحد ، بی دین ، کافر ، خداناباور atheistically : ملح ...
atheism = خدانشناسی ، خداناباوری ، کفر atheist = خدانشناس ، خداناباور atheistic or atheistical = ملحد ، بی دین ، کافر ، خداناباور atheistically : ملح ...
atheism = خدانشناسی ، خداناباوری ، کفر atheist = خدانشناس ، خداناباور atheistic or atheistical = ملحد ، بی دین ، کافر ، خداناباور atheistically : ملح ...
atheism = خدانشناسی ، خداناباوری ، کفر atheist = خدانشناس ، خداناباور atheistic or atheistical = ملحد ، بی دین ، کافر ، خداناباور atheistically : ملح ...
۱ _ پناهگاه Protection and shelter ۲ _ تیمارستان Mental hospital
تیزهوش ، تیزبین ، زیرک able to see quickly something that is to one's advantage synonym : apt , clever
چمن مصنوعی چمن مصنوعی زدن
لانگمن دیکشنری : فیزیک نجومی
۱ _ بنده آورنده خون ۲ _ طعنه آمیز ، شدید
گمراه ، بیراهه ، گمراه شده ، سرگردان Ⓐⓓⓥ & Ⓐⓓⓙ Definition and examples : 1away from the correct path or direction "we went astray but a man redirecte ...
غواصی
خلاصه اش کنم . . .
حیرت زده کردن ، مبهوت کردن ، شوکه کردن Shock with surprise
متعجب کردن ، تعجب زده کردن He rudeness astonished me
۱ _ فرض کردن ، گمان کردن ۲ _ بر عهده کردن ، بر عهده داشتن ۳ _ وانمود کردن
کاهش دادن ، آرام کردن ، تسکین دادن ( عذاب کسی را ) He couldn't assuage his guilt over the divorce
مخلوط ، آمیزه ، آمیخته Mixture
گوناگون ترکیب شده
۱ _ کمک کردن ، یاری کردن To help ۲ _ کمک کننده ، یار ، حامی person who helps ۳ _ پاس گل ، پاس گل دادن To make a pass that leads directly towards scor ...
جذب کردن یا شدن ، سازگار کردن یا شدن ، سازگاری Definition : take in and accept ( foods , ideas ( foreign people , etc به نظرم مثلا وقتی یک محصولی ...
قرار ملاقات ( بخصوص برای عشاق یا برای انجام کار های نامشروع )
زنجیر ، زنجیر کردن ، زنجیر بستن دوستان این واژه فقط اسم و فعل می باشد و chain store یک اسم مرکبه که بهش میگیم فروشگاه زنجیره ای اما به تنهایی معنای ز ...
firework = آتش بازی framework = ساختار ، بدنه
framework = ساختار ، بدنه firework = آتش بازی
۱ _ خال ، لکه ۲ _ جا ، محل ۳ _ تشخیص دادن ، فهمیدن ، پیدا کردن ، مشاهده کردن
متقاعد کردن ، راضی کردن synonym : convince
متقاعد کردن ، راضی کردن synonym : persuade
توافق ، توافق داشتن agree , agreement
نماینده مجلس ( مرد ) assemblywoman = نماینده مجلس ( زن )
نماینده مجلس ( زن )
لانگمن دیکشنری : ۱ _ گرد همایی Group of people gathered together for a purpose ۲ _ مجلس ، قانونگذاران Group of people elected to make laws in some st ...
لانگمن دیکشنری : دور هم جمع شدن ، گرد آمدن synonym : gather
لانگمن دیکشنری : قاتل Someone who assassinate
لانگمن دیکشنری : حمله کردن ، هجوم آوردن Attack
خفه کردن ، خفه شدن دچار خفگی کردن ، دچار خفگی شدن
اسم : آسفالت صفت : آسفالته فعل : آسفالت کردن
لانگمن دیکشنری : اهانت ، توهین Definition : unkind or harmful remark
administrate = اداره کردن administer = تجویز کردن administrator = مدیر ، سرپرست administration = دولت ، حکومت ، مدیریت administrative = مدیریتی ، اجر ...
administrate = اداره کردن administer = تجویز کردن administrator = مدیر ، سرپرست administration = دولت ، حکومت ، مدیریت administrative = مدیریتی ، اجر ...
administrate = اداره کردن administer = تجویز کردن administrator = مدیر ، سرپرست administration = دولت ، حکومت ، مدیریت administrative = مدیریتی ، اجر ...
administrate = اداره کردن administer = تجویز کردن _ اجرا کردن administrator = مدیر ، سرپرست administration = دولت ، حکومت ، مدیریت administrative = م ...
administrate = اداره کردن administer = تجویز کردن administrator = مدیر ، سرپرست administration = دولت ، حکومت ، مدیریت administrative = مدیریتی ، اجر ...
administrate = اداره کردن administer = تجویز کردن administrator = مدیر ، سرپرست administration = دولت ، حکومت ، مدیریت administrative = مدیریتی ، اجر ...
مالیات دهنده
⭕️🅥🅔🅡🅑 domesticate = اهلی کردن ، رام کردن ، بومی کردن ⭕️🅝🅞🅤🅝 domestic = خدمتکار ⭕️🅐🅓🅙🅔🅒🅣🅘🅥🅔 domestic = بومی ، اهلی ، داخلی domestic ...
⭕️🅥🅔🅡🅑 domesticate = اهلی کردن ، رام کردن ، بومی کردن ⭕️🅝🅞🅤🅝 domestic = خدمتکار ⭕️🅐🅓🅙🅔🅒🅣🅘🅥🅔 domestic = بومی ، اهلی ، داخلی domestic ...