تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٣٢

To become To get شُدن His eyes grew large, then small and distant.

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٠

کل روز، تمام روز، تا آخر/انتها/پایان روز، Sometimes I lost my appetite and went without food for days on end. - forty rules of love

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٦

در جا She died instantly

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٢٣

قانع کننده، پذیرفتنی، باور کردنی!

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١١

To be connected by blood or marriage نسبت داشتن How is he related to me? او با من چه نسبتی داره؟

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٣

پشتِ سر هم !

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٤٦

درک یا فهم غلط/اشتباه سوء برداشت، اشتباه متوجهه شدن، کژ فهمی!

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١١

Of no account Of no or very little importance significance, or worth ارزش ( چیزی ) را نداشتن، بدون/بی اهمیت، بدون/ بی ارزش، بدون/بی مفهوم، بدو ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١

Of no or very little importance significance, or worth ارزش ( چیزی ) را نداشتن، بدون/بی اهمیت، بدون/ بی ارزش، بدون/بی مفهوم، بدون/ بی اعتبار، ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٩٠

ظهور کردن! For every Shams of Tabriz who has passed away, there will emerge a new one on a different age, under a different name. با هر شمس تبریزی ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٢

untouched especially by anything that harms or diminishes : entire, uninjured دست نخورده، تمام و کامل، بی عیب و نقص، بی کم و کاست، یکدست، یکپارچه، ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٩

To Be replaced by ( Something ) replaces ( something ) جای خود را به ( چیز دیگری ) دادن،

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٢٣

دل بستن، دلبستگی، دل باختن، دلباختگی، دل دادن، دلدادگی،

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٥

To remove a character from a television or radio series by writing stories that do not include them نقش / کاراکتر ی را در فیلم/ سریال حذف کردن.

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٢٣

to write especially in a full and complete form تمام/کامل نوشتن، کامل با تمام جزییات نوشتن، بی کم و کاست نوشتن، ( بدون اینکه یه واو جا گذاشتن )

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٥

arbitrarily randomly for no reason irrelevantly About nothing بی ربط، نا مربوط، بدون ارتباط با. . . ، بطور بی ربط/ نامربوط بی مورد، Her comment ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٤٧

- 1 جمله، عبارت - 2 دیالوگ 3. - A line is a unit of language into which a poem or play is divided Verse - مصرع، مصراع ( بیت ) Ex: Four y ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٨

تپنده، نبض دار Throbbing vein

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٦

a dance with a gliding motion, in which the dancer appears to be moving forward but in fact is moving backwards. By ❤Michael Jackson

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٢٣

به قلب /دل خود راه دادن، ( با آغوش باز ) پذیرایِ ( کسی یا چیزی ) بودن، ( با آغوش باز ) کسی را پذیرفتن Rumi has always been loving. He embraced ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١١

( با ) بی فکری، ( به صورت ) بی اراده، بدون اراده، ناگهانی و بدون فکر ( کردن ) ، ناآگاهانه، اشتباهی،

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٣

Set trap دام/تله گذاشتن، به دام ( خود ) انداختن، به تله انداختن،

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٢٨

عادت کردن ( چشم به تاریکی ) He stood there, his eyes adjusting to the semidarknes

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٣

Topple to the ground نقش زمین شدن

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد

of a person's heart or pulse - beat faster than usual because of fear or excitement ( قلب یا نبض ) تُند تُند زدن، تند تند تپیدن، در سینه کوبیدن ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٢٢٢

دست ( خودم . . . . ) نیست نمی تونم ( خودم . . . ) رو کنترل کنم، etc

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٣

غلافدار ، روکش دار، جلد دار ، با غلاف، با روکش، با جلد ! Sheathed dagger

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٥

بی جواب، بی بازگشت، بی پاداش، بی کیفر، بی تقاص، بی سزا، بدون تلافی، بدون جبران، Neither a drop of kindness nor a speck of evil will remain Unreci ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٣

the current situation; life in general. ?how's everything اوضاع احوال چطوره؟

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٤٨

annoyed, irritated, upset, resentful دلخور، آزرده خاطر، دل آزرده رنجیده، رنجیده خاطر قهر آلود، I was neighter angry nor cross with him. نه از ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٤٠

apart from except به جز، مگر، باستثنای، سوای، به غیر از، Soon I couldn't hear the spoken words beyond a distant hum in the background.

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٤٦

متعجب، متحیر، حیرت زده، شگفت زده ( شده ) ، غافلگیر شده،

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٢٦

A small detail that improves or completes something ریزه کاری، جزییات، And then she put the final touches to the cake. Add the final touch to th ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٢٦

کلِ زندگی، تمام ِ زندگی، طیِ زندگی،

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٢١

پهن کردن، گستردن ( تله / دام ) Set a trap

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٢

تله / دام پهن کردن، گستردن

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٣١

spoken Used to emphasize something you are saying when you are annoyed برای تاکید و شدت بخشیدن به جمله ی گفته شده یا جمله ای که بعد گفته خواهدشد که ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٣٠

در عذاب ( . . . ) بودن آشفته بودن زجر کشیدن Torn with guilt

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٣٣

: Confide in to share your feelings and secrets with someone because you trust them not to tell other people: محرم اسرار کسی بودن ! راز دار کسی بود ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٢١

a point or degree in a scale درجه، پله، گام مرحله، مقدار، اندازه، میزان، ذره، She lowered her voice a notch

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٨

پاک کردن Clear your mind and answer me as quickly as you can. Friend

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٦

- be similar to شبیه ( چیزی ) بودن مانند ( چیزی ) بود به ( چیزی ) نزدیک بودن از نظر شباهت که انگار که ! He stared at me with a look verged on fearf ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٢

As a noun تضاد، مغایرت، ضد و نقیض، Ex: Rule number 35 of Shams of Tabriz In this world, it is not the similarities and regulations that takes u ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٩

از روی میل، با میل، با رضایت، ( خود خواسته ) با خشنودی، Happily getting married Happily married

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١١

generous, kind, kindly, kind - hearted, caring, compassionate, loving, unselfish, That's big of you خیلی با محبتی! خیلی دست و دل بازی! بزرگی تو می ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد

To be Warm to someone To begin to like someone, be fond of کم کم علاقه مند شدن، شیفته ی کسی شدن، دوست دار کسی شدن، احساس صمیمیت کردن،

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٥٥

سمبل، نماد، مظهر، جلوه گر ( چیزی ) بودن Mother Mary stands for compassion , mercy and unconditional love.

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٧

به ( جایی ) ریختن Religeons are like rivers. They flow to the same sea. دین ها مانند رودهایی هستند که همه ( به یک دریا می ریزند. )

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
٤٩

To be/get carried away ( بیش از حد و اندازه ) - به هیجان آمدن، هیجان زده شدن به وجد آمدن، مملو از شور و شعف شدن ( بیش از حد ) - احساساتی ش ...

تاریخ
٦ سال پیش
پیشنهاد
١٤

دَمِ ( جایی ) ! He was standing by the door دمِ در ایستاده بود !