big

/ˈbɪɡ//bɪɡ/

معنی: بزرگ، ابستن، سترگ، با عظمت، ستبر، دارای شکم برامده، ضخیم
معانی دیگر: درشت، گنده، فراخ، لنبه، گت، شفت، بزرگتر، ارشد، مسن تر، مهتر، آبستن، پر، باد کرده، بلند، برجسته، معروف، با نفوذ، مهم، پرلاف، لاف آمیز، پرنخوت، پرجبروت، اغراق آمیز، (در ساختارهای دو واژه ای)، سترک، ادم برجسته

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: bigger, biggest
عبارات: big on
(1) تعریف: large in size, number, extent, or weight.
مترادف: considerable, grand, great, large, sizable
متضاد: little, small
مشابه: ample, bulky, colossal, copious, enormous, extensive, gargantuan, giant, gigantic, grandiose, huge, hulking, immense, imposing, mammoth, massive, monstrous, monumental, prodigious, spacious, substantial, tremendous, vast, voluminous

- He'd always wanted a big, fancy car.
[ترجمه یگان] او همیشه می خواست که یک ماشین بزرگ خیالی داشته باشد
|
[ترجمه لیلانوری] او همیشه دلش یک ماشین بزرگ و شیک می خواست.
|
[ترجمه گوگل] او همیشه یک ماشین بزرگ و شیک می خواست
[ترجمه ترگمان] او همیشه یک اتومبیل بزرگ و رویایی می خواست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The movie attracted a big audience on the first night.
[ترجمه گوگل] این فیلم در شب اول مخاطبان زیادی را به خود جذب کرد
[ترجمه ترگمان] فیلم در شب اول، مخاطبان زیادی را به خود جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: important or of great influence or concern.
مترادف: consequential, considerable, great, important, major, momentous, salient, significant, substantial, weighty
متضاد: little, minor, small, trivial
مشابه: chief, eminent, influential, leading, main, material, notable, prominent, vital

- Where the new bridge should be constructed was a big issue for the town.
[ترجمه لیلانوری] محل ساخت پل جدید مسئله مهمی برای شهر بود.
|
[ترجمه گوگل] جایی که پل جدید باید ساخته شود یک مسئله بزرگ برای شهر بود
[ترجمه ترگمان] جایی که پل جدید باید ساخته شود مساله بزرگی برای شهر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: older; grown-up.
مترادف: adult, grown, grown-up, mature
متضاد: little

- Her big brother was now in college.
[ترجمه گوگل] برادر بزرگش اکنون در دانشگاه بود
[ترجمه ترگمان] برادر بزرگش الان تو دانشگاه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: generous or magnanimous.
مترادف: altruistic, beneficent, benevolent, generous, large, liberal, magnanimous, unselfish
مشابه: chivalrous, considerate, gracious, high-minded, humane, kindly

- It was big of you to forgive them after what they did to you.
[ترجمه لیلانوری] این بزرگواری تو بود که اونها رو به خاطر کاری که با تو کردند بخشیدی.
|
[ترجمه گوگل] خیلی بزرگ بود که بعد از کاری که با شما کردند آنها را ببخشید
[ترجمه ترگمان] خیلی بزرگ بود که بعد از کاری که با تو کردن اونا رو ببخشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She has a big heart and is kind to everyone.
[ترجمه گوگل] او قلب بزرگی دارد و با همه مهربان است
[ترجمه ترگمان] او قلب بزرگی دارد و نسبت به همه مهربان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: avid, enthusiastic, or devoted.
مترادف: ardent, avid, dedicated, devoted
مشابه: faithful, fervent

- She is a big fan of the pianist.
[ترجمه گوگل] او از طرفداران پر و پا قرص پیانیست است
[ترجمه ترگمان] او یکی از طرفداران بزرگ پیانو است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He is a big believer in getting plenty of exercise.
[ترجمه گوگل] او به ورزش زیاد اعتقاد زیادی دارد
[ترجمه ترگمان] او معتقد است که به ورزش کردن زیاد اعتقاد دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: (informal) important, influential, or successful.

- You think you're so big, don't you!
[ترجمه امان] آیا تو فکر میکنی خیلی بزرگ هستی
|
[ترجمه لیلانوری] فکر می کنی خیلی بزرگی. نه؟
|
[ترجمه گوگل] فکر می کنی خیلی بزرگی، نه!
[ترجمه ترگمان] تو فکر می کنی تو خیلی بزرگی، مگه نه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's a big man in Washington these days.
[ترجمه گوگل] او این روزها در واشنگتن مرد بزرگی است
[ترجمه ترگمان] این روزها مرد بزرگی در واشنگتن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They were a great band, but they never really got big.
[ترجمه فیض] آنها یک گروه موسیقی عالی بودند اما هیچگاه واقعا مشهور نشدند
|
[ترجمه گوگل] آنها گروه بزرگی بودند، اما هرگز واقعاً بزرگ نشدند
[ترجمه ترگمان] گروه بزرگی بودند، اما هیچ وقت بزرگ نمی شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
حالات: bigger, biggest
مشتقات: bigness (n.)
• : تعریف: (informal) in a boastful or pretentious way.
مترادف: boastfully, pompously, pretentiously

- He talks big, but only half of what he says is true.
[ترجمه k.mia] او لاف میزند ( اغراق آمیز حرف میزند ) ولی تنها نیمی از آنچه که میگوید حقیقت دارد.
|
[ترجمه گوگل] او حرف های زیادی می زند، اما فقط نیمی از آنچه می گوید درست است
[ترجمه ترگمان] او بزرگ صحبت می کند، اما فقط نیمی از آنچه که او می گوید حقیقت دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You can stop acting big now--we know the real you.
[ترجمه گوگل] اکنون می‌توانید از انجام کارهای بزرگ دست بردارید - ما شما را واقعی می‌دانیم
[ترجمه ترگمان] تو دیگه نمی تونی کار بزرگی بکنی ما واقعی رو می دونیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. big as all get-out
بسیار گنده

2. big businessmen were trampling on the little fellow
سوداگران عمده زیر دستان خود را پایمال می کردند.

3. big cities are full of snares that can ruin a young person's life
شهرهای بزرگ پر از دام هایی هستند که می توانند زندگی یک فرد جوان را تباه کنند.

4. big game hunting
شکار حیوانات بزرگ

5. big talk
حرف غلوآمیز

6. big trees shade the shack
درختان تنومند بر کلبه سایه می اندازند.

7. big deal
(عامیانه) 1- آدم مهم،آدم کله گنده،(چیز یا کار) مهم 2- (حرف ندا حاکی از تحسین یا شادی یا تمسخر) ای بابا!،دیگه چی ؟،یعنی میگی چه کنم ؟

8. big gun
(خودمانی) 1- آدم مهم 2- افسر ارشد،تیمسار

9. big talk
(عامیانه) سخن مبالغه آمیز،غلو،گزافه گویی

10. a big city is full of lone women
یک شهر بزرگ پر است از زن های بی شوهر.

11. a big city is the parasite of its surrounding farms
یک شهر بزرگ انگل روستاهای اطراف خویش است.

12. a big crowd
جمعیت بزرگ

13. a big house
خانه ی بزرگ

14. a big mess of people
توده ی بزرگی از مردم جورواجور

15. a big noise
صدای مهیب،سروصدای زیاد

16. a big riot erupted
شورش بزرگی بروز کرد.

17. a big scar marred the beauty of her face
جای یک زخم بزرگ،زیبایی صورت او را عیب دار کرده بود.

18. a big slice of that cake
یک بریده ی بزرگ از آن کیک

19. a big snake was crawling toward the baby
مار بزرگی به سوی کودک می خزید.

20. a big snake was slithering down the sandy hill
مار درشتی از تپه ی شنی به پایین می خزید.

21. a big snarl in ferdowsi avenue
یک راهبندان بزرگ در خیابان فردوسی

22. a big stout woman with swollen hands
یک زن گنده و چاق با دست های باد کرده

23. a big wave of strikes
موج بزرگی از اعتصابات

24. a big wave turned the boat on its side
خیزاب بزرگی قایق را چپه کرد.

25. a big win
پیروزی (برد) بزرگ

26. a big wind
باد بزرگ

27. as big as possible
هر چه بزرگتر

28. he's big in banking
در بانکداری سرشناس (کله گنده) است.

29. his big belly swelled out over his broad belt
شکم گنده ی او از بالای کمر بند پهنش بیرون زده بود.

30. his big sister
خواهر بزرگش (ارشدش)

31. the big ship barely skinned through the canal
کشتی بزرگ به سختی از آبراه رد شد.

32. the big stone hit the water with a splash
سنگ بزرگ با صدای شلپ بر آب خورد.

33. the big toe
انگشت بزرگ پا،شست پا

34. a big heart (big-hearted)
با سخاوت،گشاده دست،مهربان،باگذشت

35. talk big
(عامیانه) چاخان کردن،گزافه گویی کردن،غلو کردن،حرف های گنده گنده زدن

36. too big for one's breeches
(عامیانه) پر رو،پر تمنا،پر توقع،کسی که پا را از گلیم خود درازتر کند،پر مدعا

37. in a big way
به طور موفقیت آمیز،با هیاهو و موفقیت،با جلال و جبروت

38. don't use big words!
لغت های قلمبه سلمبه به کار نبر!

39. he's a big cheat
(عامیانه) خیلی متقلب است.

40. he's a big cheese
خیلی خرش می ره.

41. landing a big aircraft is not easy
فرود آوردن یک هواپیمای بزرگ کار آسانی نیست.

42. mohsen was big and athletic
محسن تنومند و ورزشکار بود.

43. she became big with child
شکمش بالا آمد (آبستن شد).

44. the boy's big mouth could get them all in trouble
دهان لق آن پسر ممکن بود همه شان را گرفتار کند.

45. to do big things
کارهای بزرگ کردن

46. get too big for one's boots
(عامیانه) پر افاده شدن،از خود راضی شدن

47. have a big mouth
بدون پیش اندیشی حرف زدن،نابجا حرف زدن،اختیار زبان خود را نداشتن

48. make a big deal out of
(عامیانه) بزرگ وانمود کردن

49. make it big
موفق شدن،به جایی رسیدن

50. a car this big must be expensive
اتومبیلی به این بزرگی باید گران قیمت باشد.

51. a man of big girth
مرد شکم گنده

52. australia is a big place
استرالیا سرزمین بزرگی است.

53. he has a big head
کله ی او بزرگ است.

54. he has a big nose
او دماغ بزرگی دارد.

55. he is a big cheat
او آدم متقلبی است.

56. he was mouthing big words to hide shallow thoughts
برای نهان سازی افکار سطحی خود،واژه های قلمبه بر دهان می راند.

57. he's got a big conk
کله ی او گنده است.

58. his stomach is big
شکم او گنده است.

59. i levered the big rock into position
با اهرم سنگ بزرگ را در جای خود قرار دادم.

60. john netted ten big fish in five minutes
جان در پنج دقیقه ده ماهی بزرگ را با تور گرفت.

61. men who have big muscles and little minds
مردانی که عضلات قوی و افکار نارسا دارند

62. ramin landed a big fish
رامین ماهی بزرگی گرفت.

63. she has a big bust
پستان های بزرگی دارد

64. she received a big hand for her singing
بخاطر آوازش برایش حسابی دست زدند.

65. there is a big run in your stocking
جورابت دررفتگی بزرگی دارد.

66. there is a big splash of paint on the floor
در کف اتاق لکه ی بزرگ رنگ وجود دارد.

67. there were three big knots under her left arm
در زیر بغل چپ او سه غده ی بزرگ وجود داشت.

68. this is too big a project to be undertaken by one man alone
این طرح خیلی بزرگتر از آن است که فقط یک نفر بتواند آن را به عهده بگیرد.

69. to boat a big fish
ماهی بزرگی را به داخل لنگر کشیدن

70. we carried the big crate cornerwise through the narrow doorway
صندوق بزرگ را به صورت اریب از درگاه باریک رد کردیم.

مترادف ها

بزرگ (صفت)
mighty, senior, large, gross, great, numerous, extra, head, adult, major, big, dignified, grand, voluminous, extensive, massive, enormous, grave, majestic, bulky, eminent, lofty, egregious, immane, jumbo, king-size, sizable, sizeable, walloping

ابستن (صفت)
great, big, anticipant, pregnant, expectant, enceinte, gravid, heavy

سترگ (صفت)
rough, large, big, huge, wrathful, boisterous

با عظمت (صفت)
big, imperial, majestic

ستبر (صفت)
gross, sturdy, big, thick, stout, robust, burly, stalwart, elephantine, robustious

دارای شکم برامده (صفت)
big

ضخیم (صفت)
fat, big, thick, stout, bulky

تخصصی

[ریاضیات] بزرگ

انگلیسی به انگلیسی

• large; important; adult, full-grown
something that is big is large in size or great in degree, extent, or importance.
big is used in questions about size, degree, extent, or importance.
you can refer to your older brother or sister as your big brother or sister; an informal use.

پیشنهاد کاربران

معنی: بزرگ، ابستن، سترگ، با عظمت، ستبر، دارای شکم برامده، ضخیم
معانی دیگر: درشت، گنده، فراخ، لنبه، گت، شفت، بزرگتر، ارشد، مسن تر، مهتر، آبستن، پر، باد کرده، بلند، برجسته، معروف، با نفوذ، مهم، پرلاف، لاف آمیز، پرنخوت، پرجبروت، اغراق آمیز، ( در ساختارهای دو واژه ای ) ، سترک، ادم برجسته
در زبان پارسی اصیل وهخامنشی واژه�بغbagh در واژه بغداد وهمچنین بیستون که در اصل بغستان بوده وکهنتر از آن گمان میرود واژه باگاستانا بوده است، و �بغ اهورامزدا در هخامنشی یعنی خدای بزرگ�، در زبانهای تمدن میانرودان
...
[مشاهده متن کامل]
یا بین النهرین�باگا�، در زبان فارسی �بیگbeyg� در لری به صورت �بیگbeygدر نام بیگ مراد, بگ، بک یا وگ در طایفه میربگ، . . . ومنطقه لرستان به کار میرود این واژه وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، . . . ) شده وبه صورت�بیگbig� به معنی بزرگ، سترگ، نامی ومعروف. . . در زبان انگلیسی به کار میرود. حروف غ، گاف وکاف دراین واژگان کهن قابل تبدیل به یکدیگرهستند.

تخت
sleep to bed می شود خوابیدن تو تخت
When is the big date?تاریخ مراسم عروسی کی هست؟
کله گنده ، مثال: فلان شخص تو فلان شرکت آدم کله گنده ایه
برگرفته از واژه بگ یا بغ در زبانهای همدواروپایی
بزرگ
درشت
با عظمت
جسور
دوآتشه
پروپاقرص
محبوب
big deal!
- ( محاوره، به شوخی ) فوق العاده است!
be big on something
- ( محاوره ) به چیزی علاقه مند بودن، دنبال چیزی بودن
- be big on somebody
- ( به شوخی ) نشانه ی لطف کسی بودن
پر و پا قرص big fan
big lunch
ناهار مفصل
مهم
informal ( ironic )
synonym: generous � kind � kindly � kindhearted � caring � compassionate � loving � benevolent � magnanimous
بخشنده، بزرگوار، بلندنظر
"“I'm inclined to take pity on you. ” “That's big of you!”"
"دلم به حالت میسوزه".
"این لطف شما رو میرسونه/ واقعاً لطف دارید!"
در مورد لبخند، گل و گشاد
مهم و برجسته
بزرگ ://
bigبه معنای بزرگ که در بعضی جاها به معنای بزرگ یا با عظمت می باشد
بزرگ_وسیع
big
این واژه به گُمان بسیار واژه ای سَکایی ( ایرانی، تورانی، اُروپایی یا روپایی ) ست که در پارسی باستان نام خداوند " بَغ و بَگ " مانند : بغداد ، بَغلان ، بَگرام ، بَغدخت ، بَغستان ( بیستون ) ، آموزه ی بَغانی یا بَغانیت که در یونانی paganism گفته شده و در تورانی " بِیگ ، بِیک ، بیگ، بِیگُم که نام کَسان بزرگ و سَران ویس یا ایل یا طایفه و قبیله " بوده که روی هم رفته بزرگ ، کلان ، مهان ، مهند ، مهین مینه میدهد.
...
[مشاهده متن کامل]

در اسلام خداوند با زاب یا صفت بزرگتر = اَکبَر و در زرتشتیت هم : اَهورا = اَبَر = بالا و والا و بزرگ ستوده شده است.

یل ، مثل قهرمان یل، درشت اندام
بزرگ
اگه صفت انسان باشه یعنی کله گنده، مهم با نفوذ
بزرگ 🍃
پر و پیمون - درست حسابی
بزرگ
the experiment was a big success
آزمایش ، موفقیت بزرگی بود 📟📟📟
بزرگ، باعظمت
بزرگ - ستاره دریایی -
به نظر من این کلمه درسته که اس ونه ولی نکات مهمی از لحاظ گرامر رو به همراه داره که باید اون نکات رعایت بشه. مثال Big, biger, biggest. بزرگ، بزرگتر، بزرگترین
ممنون

( در خصوص دانلود فایل از ) پر حجم
خیلی. بزرگ
generous, kind, kindly, kind - hearted, caring, compassionate, loving, unselfish,
That's big of you
خیلی با محبتی!
خیلی دست و دل بازی!
بزرگی تو میرسونه!
- پر مهر، مهربان، دلسوز، باعاطفه،
- A big heart
قلبی بیکران

نشانه ی مقام بالایی و عظمت* ( بزرگ ) *
Big Bang نقطه آغاز کیهان
بزرگ
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس