verge

/ˈvɜːrdʒ//vɜːdʒ/

معنی: حدود، حاشیه، لبه، کنار، نزدیکی، نزدیک شدن، مشرف بودن بر
معانی دیگر: کناره، مرز، فرآویز، پرک، آستانه، در مرز (یا آستانه و غیره ی) چیزی بودن، نزدیک بودن (به)، (انگلیس) مرز چمنی، حاشیه ی پوشیده از علف (جاده و غیره)، کنار جاده، (به ویژه گرد) دیواره، حصار، حد، محوطه، (ساعت) محور چرخ، (نشان اقتدار یا منصب) عصا، چوبدستی، درفش، (معمولا با: to یا toward) تمایل داشتن به، گرایش داشتن، درشرف (روی دادن) بودن، در حال تبدیل شدن بودن، مشرف

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the point or limit beyond which something occurs, begins, or comes into effect; brink.
مترادف: brink, threshold
مشابه: brow, deadline, edge, extremity, point, precipice

- Astronomers are on the verge of a major discovery.
[ترجمه m] ستاره شناسان در آستانه کشف بزرگی قرار دارند.
|
[ترجمه گوگل] ستاره شناسان در آستانه یک کشف بزرگ هستند
[ترجمه ترگمان] ستاره شناسان در شرف کشف بزرگ هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the border, margin, or edge of something.
مترادف: border, bounds, edge, limit, margin
مشابه: bound, boundary, brim, brink, extremity, fringe, lip, perimeter, rim

- We stopped at the verge of the forest.
[ترجمه گوگل] در لبه جنگل توقف کردیم
[ترجمه ترگمان] در کنار جنگل توقف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a rod or staff, esp. one carried as a symbol of authority.
مترادف: baton, mace, scepter, staff, truncheon, wand
مشابه: caduceus, fasces, rod

(4) تعریف: (chiefly British) the strip of land alongside a road or path, often containing gravel or grass; shoulder.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: verges, verging, verged
• : تعریف: to approach or be on the limit or border of (often fol. by on).
مترادف: abut, bound
مشابه: approach, near, neighbor

- That land verges on the city park.
[ترجمه گوگل] آن زمین در پارک شهر است
[ترجمه ترگمان] آن سرزمین در حاشیه پارک شهر قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After her death, his mental condition verged on insanity.
[ترجمه گوگل] پس از مرگ او، وضعیت روحی او به مرز جنون رسید
[ترجمه ترگمان] بعد از مرگش، وضعیت روانی اون داره دیوونه میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Her first novel verged on brilliance.
[ترجمه گوگل] اولین رمان او در آستانه درخشش بود
[ترجمه ترگمان] نخستین رمان او به هوش آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This rare species of bird is now verging on extinction.
[ترجمه گوگل] این گونه نادر پرنده اکنون در آستانه انقراض است
[ترجمه ترگمان] این گونه نادر پرنده اکنون در حال انقراض است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The crowd's anger verged on hysteria.
[ترجمه گوگل] خشم جمعیت به هیستری رسید
[ترجمه ترگمان] عصبانیت جمعیت در حال تشنج است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to constitute the border or limit of.
مترادف: border, bound, rim, skirt
مشابه: abut, adjoin, fringe, hem, limit, margin

جمله های نمونه

1. the verge of the forest
حاشیه ی جنگل

2. the verge of the sea
کناره ی دریا

3. on the verge of annihilation
در آستانه ی نابودی

4. This action brought the country to the verge of economic collapse.
[ترجمه گوگل]این اقدام کشور را در آستانه فروپاشی اقتصادی قرار داد
[ترجمه ترگمان]این اقدام کشور را به آستانه فروپاشی اقتصادی کشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The breed was on the verge of extinction.
[ترجمه گوگل]این نژاد در آستانه انقراض بود
[ترجمه ترگمان]این نژاد در آستانه انقراض قرار داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. These events left her on the verge of having a nervous breakdown.
[ترجمه گوگل]این اتفاقات او را در آستانه یک حمله عصبی قرار داد
[ترجمه ترگمان]این حوادث او را در آستانه ورشکستگی عصبی قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I was on the verge of accepting.
[ترجمه گوگل]من در آستانه پذیرش بودم
[ترجمه ترگمان] من در شرف قبول کردنش بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She was on the verge of nervous collapse.
[ترجمه گوگل]او در آستانه فروپاشی عصبی بود
[ترجمه ترگمان]نزدیک بود غش کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Heavy lorries have damaged the grass verge.
[ترجمه گوگل]کامیون های سنگین به حاشیه چمن آسیب رسانده است
[ترجمه ترگمان]کامیون های سنگین به مرز چمن ها آسیب رسانده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. They set up camp on the verge of the desert.
[ترجمه گوگل]در حاشیه صحرا اردو زدند
[ترجمه ترگمان]در کنار صحرا اردو زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. These measures brought the republic to the verge of economic collapse.
[ترجمه گوگل]این اقدامات جمهوری را در آستانه فروپاشی اقتصادی قرار داد
[ترجمه ترگمان]این اقدامات جمهوری را به آستانه فروپاشی اقتصادی کشاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The country was on the verge of becoming prosperous and successful.
[ترجمه گوگل]کشور در آستانه شکوفایی و موفقیت بود
[ترجمه ترگمان]این کشور در آستانه موفق شدن و موفق شدن بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They are on the verge of signing a new contract for a further two years' work.
[ترجمه گوگل]آنها در آستانه امضای قراردادی جدید برای دو سال دیگر هستند
[ترجمه ترگمان]آن ها در آستانه امضای قرارداد جدید برای دو سال آینده هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The mountain gorilla is on the verge of extinction.
[ترجمه گوگل]گوریل کوهی در آستانه انقراض است
[ترجمه ترگمان]گوریل کوهی در آستانه انقراض قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He seemed to be on the verge of total derangement.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید که او در آستانه ی آشفتگی کامل است
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که در آستانه اختلال بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حدود (اسم)
limit, range, run, ambit, periphery, precinct, scantling, gamut, verge, tether, module, purview

حاشیه (اسم)
border, margin, brink, gloss, braid, fringe, verge, margent, listel, purl, brim, fixing, outskirt, marge, rand, selvage, selvedge

لبه (اسم)
border, edge, margin, point, mouthpiece, track, fringe, verge, lip, hem, rim, edging, ledge, margent, brim, marge, ridge, spike, rand, selvage, selvedge, welt

کنار (اسم)
abutment, bank, edge, margin, lotus, brink, limit, recess, verge, lip, list, brim, marge, lotos, rand

نزدیکی (اسم)
abutment, proximity, vicinity, adjacency, affinity, rapprochement, approximation, accession, adduction, imminence, verge, contiguity, going-on, imminency, propinquity, vicinage

نزدیک شدن (فعل)
near, nigh, accede, approach, come close, accost, draw on, verge

مشرف بودن بر (فعل)
verge

تخصصی

[عمران و معماری] حاشیه - کناره - شانه جاده - شانه تثبیت نشده - شانه تحکیم نشده - شانه نااستوار - شانه راه - لبه
[ریاضیات] در شرف، مشرف بر، لبه، حاشیه، کناره

انگلیسی به انگلیسی

• edge, brink; wand, staff (especially one that indicates authority)
border, approach; border, be on the verge; tend towards, lean in a certain direction
if you are on the verge of something, you are about to do it or it is about to happen.
the verge of a road is a narrow piece of grass at the side.
if a particular quality verges on or verges upon another, it is very similar to it.

پیشنهاد کاربران

موازی بودن
لبه پرتگاه
چیزی نمانده بود که. . . .
( The country is on the verge of collapse ( disintegrate : کشور در آستانه ی فروپاشیه
مرز
Her husband's violent and abusive behaviour drove her to the verge of despair
رفتار خشن و تحقیرآمیز شوهرش اونو به مرز سرخوردگی/فروماندگی کشانده بود
Be on the verge of doing sth
در آستانه یا شرف انجام کاری بودن
- be similar to
شبیه ( چیزی ) بودن
مانند ( چیزی ) بود
به ( چیزی ) نزدیک بودن از نظر شباهت
که انگار که !
He stared at me with a look verged on fearfulness.
. . . . با نگاهی که انگار از من ترسیده!
- be more or less

در شرف
Alex was on the verge o f leaving her house when the phone rang
الکس در شرف رفتن از خونش بود که تلفنش زنگ خورد .

بپرس