پیشنهاد‌های وهسودان مرزبان (١,١١٥)

بازدید
٢٩٧
تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

دهخدا دهها نام عربی برابر ان اورده که در پارسی کاربرد ندارد و دریغ از یک برابر پارسی چون گرگر - پیروزگر - دادار - دارنده - دارای - - پارسی واژه � ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٤

در فرهنگهای عربی به فارسی کهن گاهی واژه پارسی که انرا میخواهیم نوشته شده ، انگونه نیک است برای نمونه امده ( صفره :توش آفتاب ) این نیک است که زیر توش ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٠

روانگان = اوقاف خوارزمی خود نوشته اوقاف و نام خیریه نبرده

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

در مفاتیح العلوم خوارزمی نامی از ترک نبرده نوشته ‏"شباسی هو صاحب الجیش - صاحب الجیش یعنی سپاهی و نه چیز دگر - ترکان این واژه را نشناختند و انرا سوباش ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

دَهلیز پارسی انست گویی ان دریج ( از در ) بوده چرا که انرا دلیج و دالیج و دالان نیز گویند دهلیز تونل و نقب نیست انرا در پارسی آهون و سَمج گویند

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

حلقه و دایره آنرا جرگه نیز میگویند

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
١

دهخدا وارونه گفته دَهلیز پارسی است و معرب ان دِهلیز است تنها اگر دهلایز را با زبر میگوید هر انچه امروز با زیر میگویند درست نیست و با زبر است همانگونه ...

تاریخ
١١ ماه پیش
پیشنهاد
٢

پریشیدن پراکنده شدن است و در ایران پراکندن افشره است مانند دو لیمو لت کن بر خوراک بپرشان - رخت شسته را اب کش و انرا بپرشان بر آفتاب انداز - پرشاندن پ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

شدن = چودن = رفتن بوده - هنوز میگویند کشته رفت یا کشتن رفتند

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

توته همان توده است

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ریشه امدن از گم است و به گم/چم/چو/شو/وم گشته بوده و به اومدن وسپس به امدن گردیده چم /چو/شو نیز هنوز در پارسی رواج دارد -

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دهخدا وکزازی ایدن را برای امدن نمونه اوردند که یزدان پاک ازمیان گروه برانگیخت ما را [ فریدون ] ز البرز کوه بدان تا جهان از بد اژدها بفرمان و گرز من آ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

بز را در پارسی پهلوی چه کوهی و چه خویی باشد بز گویند اگر خویی ( اهلی ) باشد آنرا گیسی نیز گویند که بچم مویین است نر آنرا شاک و نر بزرانش را تگه و بی ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

دوستی که گفتند تکه زیر و زبر دارد باید بگویم با تِکه را بازبر نیز گویند مگر تک نشنیدی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

واژه تیگر نیز در تیگر یا دیگر دو تیگر سه تیگر همان که امروز در افغانستان جای بخش و تکه بکار میرود از همان است

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

دیوان لغات ترک یک کتاب جعلی است که در اغاز قرن بیست به عربی معاصر نوشته شد. جعل کنندگان چون به پیشینه زبان ترکی آشنایی نداشتندآنرا به عربی نوشتند هیچ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

من در پارسی اندیشه و نیت است اهرمن بچم بد نیت است

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

گویا واژه لای نیز بچم سیل بوده ولای و لور باید از یک ریشه باشند این با انگونه که دوستمان درباره لورکند و لور گفت جور است چرا که وازه مویه و موره نیز ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

لای لیک لیگ لوی به پارسی لعاب است در نامه انارجانی لوی انار بچم لعاب انار است و احمد خانی نیز در نوبهار بچوکان لیک را برگردان لعاب اورد

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

فلج عربی است - و پالسی انگلیسی - در پارسی شیشله گویند دستهایم شیک گردد پایهایم شیشله

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

وارفته و فرسوده

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

رودکی استاد شاعران جهان بود صدیک از او توئی کسایی برگست خاک کف پای رودکی نسزی تو هم نسزی کوش او چه خائی برغست هم نسزی خاک کفش او چه ژاژ میخایی گرغ ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

سماع واژی سامی است بچم شنیدن و هیچ گمان در ان نیست مگر آنکه در برخی زبانهای ایرانی سما را رقص و سماگر را رقاص میدانسته اند و در سانسکریت هم این واژه ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

فتراک واژی پارسی است از پت/پد راک

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

چه اندازه چرت گفته میشود - اینکه به کی میگویند که معنی نمیشود - غربت و غربتی یعنی چه؟ غریب - انکه بوده با غریبشمار مردم مختلط چون پدر را نام ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

خواهش میکنم کامنت فرستاده شده پیشین را پاک کنید من درست ننوشتم بی مست خرسند و خشنود است کامنت پیشین را نادرست نوشتم مکنزی بی مست را خرسند گفته ای کا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

مُست هم گله مند و شکوه مند و ناخرسند است و هم خرسند و خشنود مکنزی در فرهنگ پهلوی خرسند و خشنودگفته به مستی رسید این از ان ان از این چنان تنگ شد بر د ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

مردم استان فارس باصریها شهرهای و روستاهای شرق شیراز و استان فارس نیز به دیوانه لیوه میگویند شاید عاشق هم باشد - دارم به این می اندیشم که چه اندازه بر ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

وشان بچم رقصان

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

در گوشه منتهی الارب زیر تهییج نوشته برانگیتن - برالیز - آلوز - در رساله روحی انارجانی که به لهجه تبریز در سده یازده هجریست الوز والوز امده و پژوهن ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

ویلان را ولو و پَرَه نیز گویند

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

خور گرفت و مه گرفت - خورگیران و مه گیران

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

تو خفته ای ای پسر و چرخ روز و شب همواره می کنند ببالینت پنگره - واژه های جندره و پاتره نیز هست

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

پژار ازرده و فگار و نژند و پژمان است و پژاره اندوه و افسردگی و دلتنگی است

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آزرده - زار - رنجور

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

اندوه - افسردگی - دلتنگی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

عیاران گروهی از جوانمردان بودند که از زورمندان میگرفتند و به تهی دستان میبخشیدند و دزد نیستنند. این واژه در پارسی ایار بوده ( چون انار ) بچم یاری و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٩

نخست انکه فردوسی واژه سلیح و مزیح را هم بکار برده که ۱۰۰٪ عربی است و دیگر انکه در شاهنامه شوربختانه دستدرازی بسیار شده و بیشینه سروده هایی که در ان و ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

انکه بشیرازی است خزوک است و نه خروک - به ان خزوگ گه ترون گویند

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

کمین بچم نهانگاه عربیست از کمن و در این سروده فردوسی از کم است بر ان نامور تیر باران گرفت کمانش کمین سواران گرفت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد

چیرگی - فرادستی - زبردستی

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

بابا آشنا کوتاه شده آشناه است آشناه / آشناس =شناس بودن =شناخت است ناس کردن کسی =شناختن - ش از ان سو به پیش امده مانند مارش =شمار - تاب= تند تابش=شتاب ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

برفت از شهر گرگان یکسواره بزیرش تیزرو اسبی تخاره

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٣

در عربی چنین واژه ای نیست و نقاش را رسام گویند . نقش از واژه نگار فارسی گرفته شده چون دار و داشت

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

آید درست است اید در اید چون درامد این پارسی است و در عربی چنین چیزی نیست

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

این واژه آیدی پارسی است از در اید

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

کالون= غلاف نیام شمشیر

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٠

ارون /هارون عبری با ارون پارسی هیچ پیوندی ندارد ارون پارسی به چم شوق وآوران است

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
٢

ازحد سند تا آب فرات بلاد فرس خواندندی یعنی شهرهای پارسی ، فرس جمع فارس و معنی فرس پارسایانست و بتازی چنین نویسند و پارسی را فارسی نویسند - فارسنامه ا ...

تاریخ
١ سال پیش
پیشنهاد
١

خواجه ی چین که نافه بار کند مشک را ز انگُژَد شمار کند