پیشنهادهای وهسودان مرزبان (١,٢٩٦)
کندن= حرکت در کارنامک ارتشیر بابکان میخوانیم ardaxšīr ka - š pad ān ēwēnag dīd spāh az ānōh kand beraft. اردشیر کش پدآن آیین دید، سپاه از آنجا کند ...
انگشته/انبشته در راه نشابور دهی دیدم بس خوب انگشته او را نه عدد بود و نه مره. رودکی.
دوستی که درباره گویش سنخواستی گفت ( نام زبانتان را باید پهلوی گفت و نه تاتی - نام تاتی را ترکان مغول به غیر مغولان میگفتند - این زبان را در نوشته های ...
در استان فارس میگویند شاندن را شوندن میگویند شوندمش سر جاش بشین بشون درخت شوندن - در استان فارس پیش از نوروز برای کاشت درخت انگور که به ان رز شوندن ...
شاندن دراین سرود ویس و رامین افشاندن نیست گردو بر گنبد نشاندن است تو گفتی گوز بر گنبد همی شاند و یا در بادیه کشتی همی راند - در بختیاری هم شند در ...
یکی از نمونه ها ریک کوتاهه اریک / اریغ است اگر شاخ برخیزد از بیخ نیک تو با شاخ تندی میاغاز و ریک ( اریغ ) فردوسی ریگ/ریک/ریو/ریچ همان ارث و غنی ...
ریگ/ریک/ همان ارث و غنی /ثروت/نعمت است انرا در مرده ریگ میبینیم اینکه گفته اند ریگ/ریک خوشبخت است از این میاید و نه ویک عربی که در انگلیسی نیز ریچ ...
فزون=فزا/فزود/برفزود/افزایش
ز نیرو بود مرد را راستی ز سستی کژی زاید و کاستی کاستی در این بیت ستم است
سرای از سروا به چم سرویدن درجایی بسر بردن است هنرمند بزرگ ایران حسن زیرک بزرگ میخواند جیم نیه تی بسروم خاکم بسر بیلانه خوم مستحق تیر و طعنه ی اشنا ...
فرات را در پارسی پالات و ارنگ میگفتند was tāzēnd ō ēn ērān dehān ī man ohrmazd dād tā arang bār, hād būd kē frāt rōd guft; tā ō gawrān ī asūrestān m ...
اوژنیدن هم اکنون نیز بکار میرود انرا اوشنیدن گویند چویل کِر کمر باد اوژنیدش دل کر کاردین تر غم انجنیدش
کارده یا کاردین گونه ای گیاه است و از ان اش درست میکنند در ایران بویژه استانهای فارس و کهکیلویه
جان سپوز حیات بخش نیست سپوز یعنی دفع درنگ هل دادن و خورش جان سپوز به چم بخور و نمیر
دهخدا عربی پرست واژه رایش پارسی رای رایش که نام دانش ریاضی است را نیاورده و رایش عربی که در پارسی هیچ کاربری ندارد اورده
شوره و شورش = انقلاب آشوب = اغتشاش بر ستمکاران بشورید و بر اندازیدشان شوره مردان کو و کو شوره زنان روزگار ـ هنگام شور دیگر است ای دوست برخیز گیتی ...
تاگ/تاک/تک چهارطاق چهار گوهر را گویند گوهر پارسی عنصر است با اینهمه طاق را میتوان بر عنصر یا اتم نیز گفت طاق و جفت
قصیل و خصیل هر دو لغت نادرست حصیل /حاصل هستند پارسی ان خوید/خید است
فنر را به ترکی یای میگویند دهخدا از بیخ دیوانه هست هرچیزی را که در نوشته های کهن ندیده گمان کرده ترکی ست
کفتن ( کفیدن ) کافتن کوفتن کافت شکافت کفید شکفت
سوپه/هوپه/هوبه/سوبه در پهلوی به چم سفت و کفت ودوش و شانه است و نام شاپور ذوالاکتاف زا هوبه سوپه /سوپه خوب میگفتند
موی گردن اسب و شیر نر را فش گویند و یال گردن است پشوتن همی رفت پیش سپاه بریده فش و یال اسب سیاه. گرفتش فش و یال اسب سیاه ز خون لعل شد خاک آوردگاه. ...
پوشن واژه ای کهن است و مادربزرگهای ما انرا بکار میبردند پوشن به معنی پوشیدنی و گستردنی است
عالی قاپو یا در همایون در یا در والا باب عالی به دربار عثمانی و صفوی میگفتند و قاپ واژی یونانی است بچم دروازه و در و فیثاغورس برگردان باب الشمس را در ...
قاب واژی یونانی است بچم دروازه و در و فیثاغورس برگردان باب الشمس را در گفتار حنون کارتاژی به Cap Soleis برگردانده
دهخدا از انجمن آرا و فرهنگ رشیدی و انندراج گوید بمعنی دندانه کلید به نون و زای فارسی است. ( فرهنگ رشیدی ) . دانه کلید که در برهان آورده غلط است به نو ...
منم گفت بستور پور زریر پذیره نیامد مرا نره شیر دقیقی بستور است و نه نستور
گامیش همان گاومیش است همه جا ان را گامیش میگویند
تاران پراکنده انتشار منتشر
پی=پا بیابان چو دریای خون شد درست تو گفتی که روی زمین لاله رست پی ژنده پیلان بخون اندرون چنان چون ز بیجاده باشد ستون
رهروی سرگشته ای آواره ای بینوائی بیدلی بیواره ای
این واژه ترکی نیست پارسی هندی است
شتل که در کردی گویند عربی است شتل مشتل
گویی رسد همان از رسد و بررسد خودمان است
مر تنها پش از را و مفعول نمیاید به گردون گردان رسد نام تو که آمد مر این کار با نام تو بگریند مر دوده و میهنم که بی سر ببینند خسته تنم فردوسی
اگر بشمری نیست انداز و مر همی از تبیره شود گوش کر. بشمری و نه بشمردی
پیداست که شولیدن همان شوریدن است
خستوه ستوه نسوه ستیه ستیز
بجای آنکه تو کردی برایشان در کتر شاها حدیث رستم دستان یکی بود از هزار افسان آنکه اسدی گفته کنر است که در افغانستان است کنون کتر دشت کتر نزدیک بلخ است
چو بازارگان را درم سخته شد فرستاده از کار پردخته شد. فردوسی. کسی کش نیاز است آید بگنج ستاند ز گنجی درم سخته پنج. فردوسی. همه راه خاقان بپردخته بو ...
ناره= اناره - ناره گپان اناره کپان
هرنگ آنگونه که در لکی هست در استان فارس هم هست گویی معنی تکیه گاه میداده و آرنج / آرنگ را برای تکه گاه بودنش ارنج گفته اند و هرنگ را باید با ارنگ یک ...
میله میل - میله چاهها که از هَرَنج یعنی مظهر قنات تا مادرچاه کنده شود. سوراخ قنات. سمت و عمق چاه تا آنگاه که عمودی ومستقیم است. چون کج و مخروط شود در ...
فیر اگرچه خر به نیسان شاد و فیران و دنان باشد زبهر خر نمی گردد به نیسان دشت چون بستان. ناصرخسرو.
پیشتر در شیرازی هم جیم شدن را کالیدن میگفتند یهودیان شیراز هنوز میگویند یک شعر یهودی شیراز هست میگوید ما میکالوم ا بیتن شما بین امکو مین جیم میشم ...
آبادیس گرامی سایت شما با راه کامنت گذاری مایه ان شد که انبوهی از دانسته که دهخدا و دانشگاه هم از ان مانده بود از سوی گویندگان سراسر ایران گرد اید این ...
در پارسی همه واژگانی که میان واژشان ب/ف بی نوا است مانند ابر کفش کبک گبر انرا به دوگونه میگویند مانند ابر/ اور کفش/ کوش کبک/ کوک گبر /گور حتی واژگان ...
رکاب را اسپره و سپر و اسپار و سپار و پایه هم گویند
این واژ را برای رکاب گویند
اننچه را امروز بیم میگوییم در پهلوی بَه هیم / بخیم / پخیم /و خیم میگقتند گمانم در عربی وخیم به خیم را از پارسی گرفته انرا به وخم و وخامه گردانده