پیشنهادهای وهسودان مرزبان (١,٢٩٦)
گمانم این واژه چون واژ قناد پارسی است و سره ان نتاف است پنبع را نتافته میکند هرچه را رشتیم بازش پنبه کرد
موی یال ( گردن ) را فژ/بش گویند
جهشن/جهش اقبال /بخت
بی است آری = سهل انگاری
میز/میَزد/بچم نذری /مهمانی است همچنین مهمان و ابزار مهمانی دادن را نیز میز گویند
بهیجد / بهیجاد - بئیجد/بئیجاد/بیجاده
زوش هم تندی است و هم عشق و این ب دگر گشته جوش است
داج دیج دیجور بی گمان پارسی است چه برای شب چه خاک و دیج/داج و دیج و دیزه تیره است
دیجور بی گمان پارسی است چه برای شب چه خاک و دیج/داج و دیج و دیزه تیره است
به خداوندی خدا هم دهخدا هم موسسه دهخدا بی همه چیزند آیا نباید معنی کرای پارسی را بنویسد؟ کرا سود و ارزش است کرا نمی کند ایام پنج روزه عمر : چنان بد ...
در پارسی وید/وین ( =بین از دیدن ) مانند چید/چین است سره دیدن ویدن است و ویدیده بچم دیده شده است از آنجا که در پارسی - وی - یک پسوند بسیار پرکار برد ب ...
فسون. [ ف ُ ] ( اِ ) افسون و آن کلماتی باشد که فسونگران و عزائم خوانان و ساحران بجهت مقاصد خوانند و نویسند. ( برهان ) . ورد. سحر : هجران یار بر جگرت ...
برای موی سر موی لب = سیبیل/بروت موی چانه و گونه = ریش موی پلک = مژه/پرژنگ/مرزنگ موی فراز چشم = ابرو/برو موی شرمگاه= رم نرم موی تن=پرز موی سر=پت/پل م ...
ویار در پشتو بچم غرور است
چَهره=چرخه چهره ریسی=چرخه ریسی/نخ رشتن با دوک یا چرخ نخ ریسی - چهره= چرخ \ریسندگی سره چرخ، چهر است مانند سرخ سهر چرخ ، چهر
آنچه عروس است بیوگ/بوگ است بوک انبار و ابگیر است وگمانم بوکان هم برای همین نام آن را بوکان نهاده اند غله کردی به زیر بوک نهان چون نرانند بوک بر سر ...
نوشیدن آمد گل ، اگر باده گساری ، واخور بی باده ، نفس چند شماری ، واخور دی ، اقچه نداشتی نخوردی ، شاید امروز ، که گل به دست داری ، واخور ( حمید ...
در طبس نیز دهنه کاریز را فرَونگ گویند وهنگ نیز دهنه کاریز است به پارسی
اگر صد دشنام به دهخدا دهیم کم است مشی عربی را نوشته اما مشی و مشیانه پارسی را ننوشته
دسته و پهنه مانند دسته بیل و پهنه بیل . دسته کلنگ و پهنه کلنک دسته تبر و پهنه تبر. پهنه در اینان دسته چوبی و پهنه آهنی است. دسته گرز و پهنه گرز - د ...
هج/هچ/هش/سخ/شخ/شق/هق افرازه و افراخت را گویند و هر اف راست را و در پارسی هخامنشی هش/ هشی گفته بچم راست و درست و از آنست چک/چاک/سز/سغ/ساغ. ساز/سزا/چ ...
یاز و باز دو واژ جداگانه اند و هر دو یکای سنجشند یاز ، ارش است از سر انگشت تا آرنگ . و باز یک بازه است از سر انگشت میانی راست تا سر انگشت میانی دست چ ...
به گفته سه تن که یاز را ترکی نوشته اند بهار و تابستان و پاییز هر سه نزد ترکان یاز است اینجور که پیداست ترکان در سیبری بودند و سال نزد انها دو فصل بود ...
پیخستن=فشردن
پزشک/بیشَ زد/ بیشزگ=بیشه زدا بیش/بیشه =اندوه/رنج
خاوخیز و کمخا هر دو پارسی مخمل است
زراد چون کم آب نامی پارسی است به چم سلاح - زراد/زراه/زره چون سپاد/سپاه/سپه است گمانم زلاه/سلاه گویه دیگر ان بوده و به عربی سلاح شده
مهست نام پسر است و مهستی نام دختر مهست یعنی نخستین
عرض= جهشن عرض=گزرش/وجار/گزارش
انچه ابواسحاق صابی درباره عرب بودن دیلمان گفته چرت است دیلمان نیز مانند دگر ایرانیان خود را پارسی میدانستند همچنان که دیلمان نیز از کردان پارسی بشمار ...
لکهن =روزه خوان اودایم پر زایر و پر مهمان ور جز این باشد حقا که کند لکهن
خوبان و گرامیان شهر خوبان شیرین زبان، سوگمندانه نام بسیاری از شهرها را نادانسته نادرست پنداشته و نوشته اند بی انکه در ان باره بپژوهند نام شهر زیبای ش ...
پردار = معتمد
بچه، کُر، زاک، چُک، زاد، کُدک، کودک، وچک، وچ، زادوک، زاروک، مندار، منال، کُرپه، رود، ببه، باوه بچم فرزند است
مُشک در زبان مردم استان فارس ( تنها شهر شیراز در شصت هفتاد سال پیش دگر نمیگویند ) به معنی موش است همچنان که زنبور را موش میگویند مُشک=موش موش=زنبور ...
دانشمندان زبانشناس بزرگ مانند هورن نام شیپور را ارامی دانسته اند همانگونه که کرنای/سرنای را ، با همه بزرگی ان دانشمندان سخنی یاوه است کرنای را نه از ...
گرچه پدر باب گرامی بود نیست پدر را هنر اودری
خرامه=خورآمه/خورآمان/هورامان بچم مغرب است خرامه فارس مغرب کرمان است
دربند | گذرگاه دریا که آنرا بندر خوانند. ( از برهان ) ( غیاث ) . شهری که بر گذرگاه دریا سازند و بندر مقلوب آنست. ( از آنندراج ) :
رستی=نعمت/خیر آزاد رسته از در و دربند حادثات رستی خوران به باغ رضا آرمیده ایم. خاقانی رستی همچنین دلیری ومحکمی وسختی نیز باشد
بامداد دروند تبهکار است انچه امده اینگونه است روان دروند تبهکار و ( نیز روان ) نیکوکار از پل چینوند بگذرد - دروند تنها برای تبهکار امده ونه نیکوکار ...
سلح/سلاح=زره/زداه/سناه/سنیه/زناه/زنیه/زین/زَی/پولات/زده/افزار/ابجار/ بگمانم که سلاح معرب زداه/جتاه باشد ēn ast ān zay ī ātaxš homānāg sōzišnīg اینست ...
برهم/برسم = از واژه برسمن اوستایی بچم بالش و نمو. برس/برزگر نیز از همین امده بر / ثمره / محصول/تولید/شاخه های تازه بر امده /تنجه برسم را مزدیسنان ه ...
در استان فارس و کرمانجی بچم تولید و تولید مثل است مانند همین پنج تا بز پنج سال بماند چکر میکند یک گله میشود
ازرم =احترام اردوان رای کنیزکی اپایشنیگ بوت کی اژ اپاریک کنیژکان اژرمیک تر و گرامیک تر داشت کارنامگ ارتشیر بابکان چنان شد که در شهر بی هفتواد نگفتی ...
نهیب/نهیو پارسی به چم ترساندن وتهدید و زخم شصت و تشر است شاید در پهلوی بگونه نهیگ نیز می امده و هیچ پیوندی با تاراج و نهب و نهیب و منهوب عربی ندارد ن ...
چوک به چم زانو پارسی است چًک نیز همانست و به گوشه و زاویه نیز چوک گویند گویی با سوک/سیک بچم سوی از یک ریشه اند
نال دمیده بسان سوسن آزاد بنده بر آن نال نال وار نویده . عماره ( از فرهنگ اسدی ) . راه دین رو که راه دین چو روی همچو شاخ از برهنگی ننوی. سنائی. از ...
یک کال بچم نارسیده و غوره و خام است و هیچ بستی به رنگ ندارد ان هبچ - اینک ایرسیم به کال - - واژه کال از نگاه زبانشناسی دگر گشته کود=کبود است زیر ...
ختنه بسیار زیانبخشه بویژه به گونه ای که مسلمانها بسیاری از پوست دا می کنن این باعث کوچکی و کجی و میشود من خود از ختنه شدنم بسیار خشمگینم و احساس میکن ...