پیشنهاد‌های حسین کتابدار (٢٥,٣٦٢)

بازدید
١٨,٢٩١
تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: محرمانه / پنهانی / بی سروصدا / دور از چشم دیگران در زبان محاوره ای: یواشکی، زیرزیرکی، بی صدا، پشت پرده، کسی نفهمه، لو نره - - - ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: پول توی حساب / تضمینی / قطعی / قابل اتکا در زبان محاوره ای: مثل پول تو حسابه، شک نکن، برد قطعی، تضمینیه، یه چیز مطمئن - - - 🔸 ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی ( در معنای اسمی ) : مزیت / نکته ی مثبت / امتیاز / برتری در زبان محاوره ای: چیز خوبش، امتیازش، برگ برنده ش، اون چیزی که می صرفه - ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: معامله ی عالی / پیشنهاد وسوسه انگیز / شرایط خیلی خوب / توافق برد - برد در زبان محاوره ای: یه معامله توپ، خیلی می صرفه، پیشنهاد خفن ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: تقویت شده / شدیدتر از حد معمول / اغراق شده / نسخه ی پرقدرت در زبان محاوره ای: یه چیز خفن تر، قوی تر، دیوانه وارتر، انگار با توربو ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: مثل تیر از چله، با سرعت وحشتناک، دیوانه وار، انگار جونش در خطره، با عجله ی مرگبار - - - 🔸 تعریف ها: 1. ** ( حرکتی – سرعتی ) :* ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: به شدت بالا / سر به فلک کشیده / انفجاری / غیرقابل کنترل در زبان محاوره ای: زد بالا، ترکید، رفت هوا، دیگه کنترلش از دست رفت، از حد ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: نقشه کش / حیله گر / زیرکِ منفی / اهل دسیسه / پنهان کار در زبان محاوره ای: آدم موذی، پشت پرده کار می کنه، نقشه می کشه واسه بقیه، زی ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

🔸 معادل فارسی ( در این معنا ) : فاسد / غیراخلاقی / ناپاک / آلوده / ناجوانمردانه در زبان محاوره ای: کثافت کار، آدم ناجور، بازی ش کثیفه، کارش بو می ...

پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: در اوج هیجان / مشتاقانه منتظر / نفس گیر / در حالت تعلیق در زبان محاوره ای: از شدت هیجان نشسته لب صندلی، داره سکته می کنه از انتظار ...

پیشنهاد
٠

🔸 تعریف ها: 1. ** ( تصویری – طنزآمیز ) :** توصیف حالت شدید اضطراب یا تنش، با تصویر گربه ای که دم بلندش در خطر له شدن زیر صندلی های متحرکه مثال: H ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: آشفته / دستپاچه / هول زده / نگران و بی قرار در زبان محاوره ای: داره دست و پا می زنه، هول کرده، قاطی کرده، آشفته ست، نمی دونه چی کا ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: در موقعیت سخت / تحت فشار / زیر ذره بین / در معرض بازخواست در زبان محاوره ای: گیر افتاده، همه نگاهش می کنن، داره بازخواست می شه، حس ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: زندان / محل حبس / مرکز اصلاح و تربیت / جایی برای مجازات در زبان محاوره ای: اندرون، زندونه، چاله ی حبس، جایی که آدمو می فرستن تا تاوان ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: دوره ی مأموریت / مدت خدمت / مأموریت نظامی / دوره ی اعزام در زبان محاوره ای: مدت مأموریتش بود، یه دوره اعزام بود، رفت مأموریت، دوره خد ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: نان روزانه / رزق روزانه / نیازهای اولیه ی زندگی / معاش روزانه در زبان محاوره ای: خرج روزانه، نون شب، چیزی که باهاش زندگی می چرخه، رزق ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: افزایش تدریجی / بالا بردن سطح / شدت بخشیدن / گسترش دادن در زبان محاوره ای: داره شدت می گیره، داره زیاد می شه، دارن تولید رو بالا می ب ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: کسب اطلاعات دقیق / گرفتن جزئیات / فهمیدن اصل ماجرا / شنیدن داستان کامل در زبان محاوره ای: بهم بگو قضیه چیه، اصل ماجرا رو بگو، اطلاعات ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: مطلب را رساندن / منظور را منتقل کردن / حرف را جا انداختن / منظور را فهماندن در زبان محاوره ای: منظورمو رسوندم، تونستم بفهمونم، حرفمو ...

پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: سبک شدن دل / درد دل کردن / چیزی را از دل بیرون ریختن / حرف دلت را زدن در زبان محاوره ای: یه چیزی رو باید بگم، دلم پره، بذار راحت شم، ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: فرسوده از غم / خسته از نگرانی / چهره ی غم زده / شکسته از دغدغه در زبان محاوره ای: چهره ش پر از غمه، انگار بار دنیا رو دوشش بوده، ا ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بی حال / بی انرژی / بی اشتیاق / بی رمق در زبان محاوره ای: جون نداره، دل و دماغ نداره، انگار خاموشه، بی حوصله ست، بی حال و بی هدفه ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: دل زده از دنیا / خسته از زندگی / فرسوده از تجربه ها / بی اشتیاق نسبت به جهان در زبان محاوره ای: دلش از دنیا گرفته، دیگه چیزی خوشحا ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی ( بسته به کاربرد ) : روی چیزی / درباره ی چیزی / عبور از چیزی / تمام کردن چیزی / غلبه بر چیزی در زبان محاوره ای: درگیر اون موضوعه، ا ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

مدیریت قند خون به مجموعه روش ها و عادت هایی گفته می شود که به کنترل سطح گلوکز در خون کمک می کند تا از عوارض بیماری هایی مانند دیابت جلوگیری شود یا آن ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

عبارت "silent epidemic" به معنی اپیدمی خاموش یا شیوع پنهان است. این اصطلاح برای توصیف بیماری ها یا مشکلاتی استفاده می شود که به طور گسترده و با شدت ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: در فقر زندگی کردن / در تنگدستی بودن / دچار محرومیت مالی در زبان محاوره ای: تو فقر زندگی می کنه، هیچی نداره، بدبختی می کشه، ته خطه ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بی پولِ کامل / حتی یه سکه نداره / مفلس / ته دیگ در زبان محاوره ای: یه قرون نداره، هیچی تو جیبش نیست، بدبختِ بدبخت، ته خطه - - - ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بدشانس / گرفتار / تو دوران سخت / تو فلاکت در زبان محاوره ای: اوضاعش خرابه، بد آورده، بدجور تو دردسره، شانسش ته کشیده - - - 🔸 ...

پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بی چیزِ مطلق / بی پولِ بدبخت / ته خطِ واقعی / هیچی نداره حتی یه قابلمه برای دستشویی در زبان محاوره ای: یه قرون نداره، بدبختِ بدبخت ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 تعریف ها: 1. ** ( شهری – اجتماعی ) :** منطقه ای در شهر که افراد بی خانمان، معتاد، یا فقیر در آن زندگی می کنند؛ معمولاً با شرایط سخت، جرم خیز و م ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: زندگی با بدهی / در وضعیت مالی منفی بودن / خرج بیشتر از دخل در زبان محاوره ای: تو قرض زندگی کردن، همیشه بدهکار بودن، دخل کمتر از خر ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: کاملاً بی پول / ته دیگ / ورشکسته ی کامل / هیچی نداره در زبان محاوره ای: یه قرون نداره، ته دیگه ته دیگه ست، بدجور بی پوله، هیچی تو ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بی پول / مفلس / ته دیگ / ورشکسته در زبان محاوره ای: پول تو جیبم نیست، ته دیگم، هیچی ندارم، بی پولم بدجور - - - 🔸 تعریف ها: 1 ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: مراقبت کردن از اوضاع / نگه داشتن موقعیت / حفظ مسئولیت در غیاب دیگران در زبان محاوره ای: تو نبود بقیه مراقب باش، حواست به اوضاع باش ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: چرخ زندگی رو چرخوندن / ادامه دادن با حداقل امکانات / زنده نگه داشتن سیستم در زبان محاوره ای: فقط داریم سرپا نگهش می داریم، داریم ب ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: در جریان بودن / مطلع بودن / جزو حلقه ی اطلاعاتی بودن در زبان محاوره ای: تو جریان باش، خبر داشته باش، از ماجرا عقب نمون، تو بازی با ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بدون فریب / بی پرده / بدون حقه بازی / بدون نمایش ساختگی در زبان محاوره ای: بی دروغ باش، فیلم بازی نکن، حقه بازی تعطیله، همه چی رو ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: بدون افسانه / بی خیال خیال پردازی / واقع گرایانه / خبری از رؤیا نیست در زبان محاوره ای: افسانه سازی نکن، اینجا خبری از قصه های قشن ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: ناهموار / پر دست انداز / پرفراز و نشیب / ناپایدار در زبان محاوره ای: راهش پر دست اندازه، اوضاع قاطی پاتیه، یه کم بالا پایین داره، ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: حکم / گفته ی رسمی / اظهار نظر قطعی / اصل حقوقی در زبان محاوره ای: حرف قطعی، گفته ی مهم، نظر رسمی، جمله ی معروف - - - 🔸 تعریف ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: اصل / باور بنیادین / عقیده ی محوری / آموزه در زبان محاوره ای: باور اصلی، پایه ی فکری، اصل اعتقادی، چیزی که یه گروه یا فرد روش بنا شد ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: آیین نامه / مقررات داخلی / قانون محلی در زبان محاوره ای: قانون داخلی، مقررات شهری، دستورالعمل محلی 🔸 تعریف ها: 1. ( حقوقی – شهری ) ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

1. افشاگری یا آشکارسازی: این معنی به عمل یا فرآیند آشکار کردن مطلبی پنهان یا حقیقتی که قبلاً ناشناخته بوده گفته می شود. مثلاً افشای اطلاعات یا حقایق ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: در بند کردن / با زنجیر بستن / محدود کردن / اسیر ساختن در زبان محاوره ای: زنجیرش کرد، اسیرش کرد، گرفتش تو قید و بند، آزادی شو گرفت 🔸 ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: پناه دادن / در پناه قرار دادن / محافظت کردن / سرپناه دادن در زبان محاوره ای: پناهش داد، زیر بال وپرش گرفت، جاش امن بود 🔸 تعریف ها: 1 ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

اِن ریث / اِن ریذ 🔸 معادل فارسی: احاطه کردن / حلقه وار دربر گرفتن / در تاج یا حلقه پیچیدن / در مه یا گل پوشاندن در زبان محاوره ای: دورش حلقه زد، پیچ ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
١

🔸 معادل فارسی: پیچیدن دور چیزی / دربر گرفتن / احاطه کردن / در هم تنیدن در زبان محاوره ای: دورش پیچیدن، تو خودش گرفت، مثل پیچک دورش پیچید 🔸 تعریف ها ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٠

🔸 معادل فارسی: در زندان یا محفظه حبس کردن / در دیوار محصور کردن / منزوی ساختن / در بند قرار دادن در زبان محاوره ای: حبس کردن، زندونی کردن، توی دیوار ...

تاریخ
٣ ماه پیش
پیشنهاد
٢

🔸 معادل فارسی: در چیزی پوشاندن / محصور کردن / درون چیزی قرار دادن / محفظه سازی کردن در زبان محاوره ای: توی یه چیزی گذاشتن، کامل پوشوندن، توی قاب یا ...